|

علی و درد بزرگ تاریخ!

حسن خلیل خلیلی، وکیل: علی؛ بزرگمردی که تاریخ را در اعجاب شخصیت خویش فرو برد خود، بزرگ‌ترین درد تاریخ است! درد سکوت آگاهان تاریخ در مقابل ظلمی که فرق بشریت را شکافت! و علی، صدای طنین‌انداز درد بشریت در سکوت تاریخ است. فرقی که به دست جهل شکافته شد تا در هماره تاریخ، همچون پرچمی بر بلندای ضمیر مصلحت‌اندیشان و ملاحظه‌کاران روزگاران و اعصار به اهتزاز درآید و طنین اندازد که: سکوت آگاهان و عالمان تاریخ در مقابل بدعت‌ها و زخم‌ها و جراحت‌های بشریت، نتیجه‌ای جز شکافتن فرق مصلحان واقعی تاریخ ندارد.

علی و درد بزرگ تاریخ!

حسن خلیل خلیلی، وکیل: علی؛ بزرگمردی که تاریخ را در اعجاب شخصیت خویش فرو برد خود، بزرگ‌ترین درد تاریخ است!

درد سکوت آگاهان تاریخ در مقابل ظلمی که فرق بشریت را شکافت! و علی، صدای طنین‌انداز درد بشریت در سکوت تاریخ است. فرقی که به دست جهل شکافته شد تا در هماره تاریخ، همچون پرچمی بر بلندای ضمیر مصلحت‌اندیشان و ملاحظه‌کاران روزگاران و اعصار به اهتزاز درآید و طنین اندازد که: سکوت آگاهان و عالمان تاریخ در مقابل بدعت‌ها و زخم‌ها و جراحت‌های بشریت، نتیجه‌ای جز شکافتن فرق مصلحان واقعی تاریخ ندارد.

آن‌سان که عدالت با شمشیر تعصب، حق به دست جهل، حقیقت با حربه مصلحت، ایمان با وسوسه تزویر و آگاهی با سیلی زور، در قربانگاه بی‌تفاوتی و سکوت ذبح می‌شود؛ محراب، این مقدس‌ترین مظهر عبودیت و بندگی، تبدیل به قتلگاه شریف‌ترین جلوه‌های انسانیت می‌شود. درد تاریخ، تنهایی علی است. تنهایی نگاهی که استضعاف انسان را برنمی‌تابد، شکم‌بارگی دونان و گرسنگی کودکان را تحمل نمی‌کند، تبعیض را با هر رنگ و لعابی نمی‌پذیرد. درد و تنهایی علی، از پرده‌دری آگاهان و تعصب جاهلان است؛ آگاهانی که لذت دنیا مهر سکوت بر دهانشان نهاده و نادانانی که جمود جهل و غرور تعبد گرفتارشان کرده است.

درد تاریخ، آنگاه به اوج خود می‌رسد که همه چیز در خدمت جهل و فریب قرار می‌گیرد و تبدیل به قربانگاه ایمان، شناخت و مبارزه می‌شود‌. و زالوی تزویر با خرافه جهل در سکوت آنان که وظیفه سخن دارند، حتی محراب را با خون عدالت، رنگین می‌کند. علی دردی بر تارک نگون‌بخت تاریخ است؛ تازیانه‌ای که تاریخ و هر آن‌کس که می‌داند و نمی‌گوید را نوازش می‌کند؛ سکوت ترس‌آلود آگاهان را به سخره می‌گیرد؛ قرآن‌های تزویر را بر نیزه‌های جهل، می‌درد و پیشانی ریا را در رستاخیز تاریخ بر خاک مذلت می‌کشاند و بانگ برمی‌دارد که: سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم: «فزت و رب الکعبه».