|

راهنما به چپ، چرخش به راست

سال 1970 پس از پیروزی حزب محافظه‌کار بریتانیا در انتخابات سراسری، مارگارت تاچر در کابینه ادوارد هیث وزیر آموزش‌وپرورش شد. یکی از جنجالی‌ترین سیاست‌های او در همان ماه‌های نخستین فعالیتش، جلوگیری از توزیع شیر رایگان در مدارس ابتدایی بود. این برنامه که از سال 1944 اجرا شده بود، مدارس را موظف به توزیع شیر رایگان برای تمام شهروندان زیر 18 سال می‌کرد. حرکت تاچر مانند داغ ننگی بر پیشانی‌اش نشست و او را تا مرز کناره‌گیری از فعالیت‌های سیاسی پیش برد

کمال‌الدین دعایی: سال 1970 پس از پیروزی حزب محافظه‌کار بریتانیا در انتخابات سراسری، مارگارت تاچر در کابینه ادوارد هیث وزیر آموزش‌وپرورش شد. یکی از جنجالی‌ترین سیاست‌های او در همان ماه‌های نخستین فعالیتش، جلوگیری از توزیع شیر رایگان در مدارس ابتدایی بود. این برنامه که از سال 1944 اجرا شده بود، مدارس را موظف به توزیع شیر رایگان برای تمام شهروندان زیر 18 سال می‌کرد. حرکت تاچر مانند داغ ننگی بر پیشانی‌اش نشست و او را تا مرز کناره‌گیری از فعالیت‌های سیاسی پیش برد. تیتر رسانه‌های مخالف و شعار معترضان شد: «تاچر شیردزد». این اقدام اگرچه در اصل زیر فشار وزارت خزانه‌داری و پیرو خطوط کلی حزب محافظه‌کار انجام شد، نقطه‌ نمادینی بود که نشان می‌داد سیاست‌گذاری در جهان پس از جنگ چه خیم و خویی خواهد داشت و به کدام سمت‌وسو خواهد رفت. مارگارت تاچر در دوران نخست‌وزیری خود همین مسیر را با پافشاری بیشتر دنبال کرد. دهه 1970 لحظه‌ گسست پایبندی دولت‌ها به رفاه عمومی و تبدیل هویت حکومت به مجرای مدیریت رقابت‌ها بود. سیاست یغماگرانه «ریاضت»، راه‌حل یگانه سیاست‌گذاران در واکنش به ناکامی‌های اقتصادی شد: تکه‌تکه کندن از بدن بی‌جان بودجه‌ها و امکانات عمومی در سرپناه و سلامت و آموزش و در عوض گسترش روزافزون فضا برای ثروت‌آفرینی‌های خصوصی و شخصی. شرلی ویلیامز که در دولت حزب کارگر به وزارت آموزش‌وپرورش رسید، «شیردزد» بعدی شد و توزیع رایگان شیر به کودکان پنج تا هفت‌ساله را پایان داد. در واقع نکته شایان توجه در تاریخ 50‌ساله‌ گذشته این است که در لیبرال‌دموکراسی‌ها دولت‌های اصطلاحا چپ‌گرا گاه نقش پررنگ‌تری در جای‌گیری و پایندگی سیاست‌های تعدیلی ایفا کرده‌اند. برخلاف ذهنیت رایج، این نه دولت‌های آشکارا «راست» بلکه رقیبان‌شان در احزاب معطوف به طبقات کارگر بوده‌اند که نقطه‌ بدون بازگشت سیاست‌گذاری لیبرالی را در اقتصاد کشورشان رقم زده‌اند. دور چپ بعد از نوبت راست معمولا میراث‌بر نابرابری‌های فزاینده و بحران‌های اقتصادی گوناگونی بوده است؛ اما آنها در عمل همان سیاست‌های ضعیف‌کشانه پیشین را دامن زده‌اند. در فرانسه، فرانسوا میتران، رئیس‌جمهور برآمده از «حزب سوسیالیست» بود که اجرای سیاست‌های ریاضتی را پایه‌گذاری کرد. پیروزی او در سال 1981 بزرگ‌ترین کامیابی چپ‌ها در فرانسه تا آن زمان بود و یک مانیفست 110 ماده‌ای برای چپ‌سازی تمام عرصه‌های اقتصادی را پشت سر خود داشت. او وعده «گسست از سرمایه‌داری» و «ملی‌سازی اقتصاد» را داده بود؛ اما به دنبال خیزش چپ در فرانسه، صاحبان سرمایه دست به‌ کار خروج دارایی‌های‌شان شدند. دیری نپایید که میتران رویاروی بحران‌های اقتصادی زانوی تسلیم بر زمین زد، «چرخش ریاضتی» را در سال 1983 اعلام کرد و سرگرم آزادسازی قیدوبندها از سرمایه‌های خصوصی و البته خصوصی‌سازی دوباره سرمایه‌های عمومی شد. در همان سال 1983، حزب کارگر استرالیا در انتخابات فدرال به قدرت رسید و تا سال 1996 مجموعه‌ای از سیاست‌های نئولیبرالی مانند مقررات‌زدایی مالی، شناورسازی نرخ ارز ملی و عقد قراردادهای تجارت آزاد را بر چشم‌انداز اقتصادی این کشور حاکم کرد. همین دولت حزب کارگر بود که تحصیلات دانشگاهی رایگان را در استرالیا لغو کرد و با وجود وعده‌های پیشین خود، یک سیاست مالیاتی را به نفع ثروتمندان در پیش گرفت. مجموعه‌ای از خصوصی‌سازی‌ها برای اولین بار در همین دوران اجرائی شد. مورد برجسته‌تر، ریاست‌جمهوری بیل‌ کلینتون در آمریکاست که جریان «نودموکرات‌ها» را آغاز کرد. این دوره شاهد ادامه سیاست‌های تعدیلی و ضد رفاهی در این کشور بود، چنان‌که در دولت‌های جمهوری‌خواه پیشین کمتر سابقه داشت. نمونه‌اش قانون کمک دولت به خانواده‌های کم‌درآمد بود که از سال 1935 اجرا شده بود و در دوران کلینتون به ورطه نابودی افتاد. نمونه دیگر، «قرارداد تجارت آزاد آمریکای شمالی» معروف به «نفتا» بود که با کاهش تعرفه‌ها و حذف بسیاری از سهمیه‌بندی‌ها باعث بی‌کاری 30 درصد از کارگران بخش صنعتی ایالات متحده شد. کلینتون در قالب برنامه «بازآفرینی دولت» رسما اعلام کرد «دوران دولت بزرگ به سر آمده است» و بخش‌های بزرگی از دولت را یا برچید یا به بخش خصوصی واگذار کرد. صدرنشینی تونی بلر در بریتانیا هم آغاز بازسازی حزب کارگر در قالب «حزب کارگر نو» بود که با وجود شعارهای محروم‌نوازانه، مسیر پشتیبانی از اصل «رقابت» و کاهش مداخله و مهار دولتی را در پیش گرفت. تمهید برای فقرزدایی در این دولت‌ها منحصر بوده است به تشویق بالانشینان، آزادسازی‌های اقتصادی و معافیت‌های سخاوتمندانه مالیاتی، البته به امید بهره‌بخشی‌های «قطره‌چکانی» برای فرودستان و خوشه‌چینان. هرجا مهر نئولیبرالیسم بر تارک اقتصاد نشسته است، یک منطق حکم‌فرماست: برای کاستن از فقر فرودستان باید راه ثروت‌افزایی فرادستان را گشاده‌تر کرد. «بقا» دیگر یک حق همگانی نیست؛ بلکه نوال کسانی است که «لیاقت» بقا دارند. دولت‌ها هم دیگر تعهدی به بقای جمعی ندارند؛ بلکه صرفا برای اقشاری که «توان» بهبود خودشان و رقابت با دیگران را دارند، نقش یک ناظر یا حامی را بازی می‌کنند. در جهان پسا‌تاچر، «ریاضت» حرف اول و آخر را در سیاست‌گذاری اقتصادی می‌زند؛ اما خشت اصلی این بنا را دولت‌هایی می‌گذارند که پیش از شعار حمایت از کارگر یا طبقه متوسط، دست اتحاد به نیروهای بازار و سرمایه داده‌اند.