نامهها و پیامها
در این بخش از بازآفرینى شاهنامه سر آن دارم بر نکتهاى مهم پاى بفشرم و آن حرمت قلم و پاسداشت کلام مکتوب و نیز حرمتنهادن و گرامىداشتن پیامآور و پیامرسان در آیین ایرانی است.
در این بخش از بازآفرینى شاهنامه سر آن دارم بر نکتهاى مهم پاى بفشرم و آن حرمت قلم و پاسداشت کلام مکتوب و نیز حرمتنهادن و گرامىداشتن پیامآور و پیامرسان در آیین ایرانی است. زمانى که گودرز به فرمان خسرو، شهریار مهرورز ایرانزمین از تهاجم همهجانبه افراسیاب به ایران آگاه مىشود، سران سپاه خویش را فرامىخواند و به هریک از ایشان فرمان مىدهد تا سپاه خویش برگیرند و به مرزهایى روند که بیم حمله تورانیان و متحدان آنان مىرود و خسرو، گودرز و فرزندش، گیو را روانه مرز ایران و توران در جیحون مىکند و به او یادآور مىشود چون با پیران ویسه، فرمانده و مشاور نزدیک افراسیاب روباروى شود، نخست بکوشد او را برانگیزد که دست از یارى افراسیاب بشوید و به ایران نزد خسرو آید تا شاه ایران به پاداش مهرورزىهاى پیران، او را پایگاهى والا بخشد و گرامى دارد و زمانى که دو سپاه در برابر یکدیگر قرار مىگیرند، گودرز، گیو را به نزد پیران گسیل مىدارد تا پیام خسرو بگزارد و چون گیو به نزد پیران مىرود، پیران به مهر وى را مىپذیرد و با او سخن مىگوید و چون مىداند سپاه توران توان مقابله با ایرانیان را ندارد، زمان خریدارى مىکند و در قبال پیشنهاد گودرز، وانمود مىکند در اندیشه بررسى و بازبینى پیشنهاد اوست و در این فاصله از افراسیاب نیروى یارىبخش مىخواهد تا بتواند دربرابر ایرانیان بایستد و چنین مىکند و چون نیرو مىرسد، بىمحابا بر ایران مىتازد که با دفاع جانانه سپاه ایران پاى پس کشیده، دگرباره به آنسوى مرزهاى خود بازمىگردد. گودرز فرماندهى خردورز است و مىداند این کامگارى و پیروزى بر پیران پایان راه نیست، به همین روى نامهاى براى خسرو مىنویسد که شیوه نگارش نامه و رویکرد خسرو در دریافت نامه و پاسخ آن درخور ستایش و نمادی است از رویکرد ایرانیان با کلام مکتوب. گودرز، پهلوانى به نام هجیر را به پیامبرى همراه با نامهاى نزد خسرو مىفرستد و چون هجیر به درگاه شاه ایران مىرسد و شهریار ایران هجیر را مىبیند، او را درود مىفرستد و هجیر پیشانى بر خاک مىساید و خسرو او را در کنار خود مىنشاند و بر او هزاران آفرین مىگوید و تاجى پیروزه بر سر پیامرسان خود مىگذارد و از گودرز و از دیگر مهتران سپاه ایران مىپرسد. هجیر از سوى گودرز و دیگر بزرگان سپاه، خسرو را درود مىگوید و از کوششى سخن مىراند که سپاه ایران در مواجهه با سپاه دشمن به کار بسته بود. آنگاه هجیر، نامه گودرز را تقدیم شهریار ایران مىکند و چون دبیر آن نامه را برمىخواند، خسرو فرمان مىدهد دهان هجیر را پر از یاقوت کنند و به گنجور خود مىگوید آنقدر دینار بر سر هجیر بیفشانند تا ناپدید شود و افزون بر دینار او را جامهاى زرنگار و ده اسب و زین مىدهد و همراهان هجیر را نیز از دست دریایى خویش محروم نمىگرداند و آنگاه به شادنوشى مىنشینند و به مدت یک شبانهروز خسرو از لحظهلحظه رویدادهاى نبرد مىپرسد و هجیر نکتهنکته بازمیگوید. دگرروز، زودهنگام، خسرو سر و تن مىشوید و ابتدا به درگاه خداوند رفته، جامه نوى بندگى مىپوشد و با دو دیده گریان چون ابر بهارى بر دادگر مهربان آفرین مىگوید و نماز گزارده، در پیشگاه یزدان از افراسیاب مىنالد و از آنجا چون سروسهى بر اورنگ شهریارى تکیه زده، دبیر خردمندى را فرامىخواند تا نامه گودرز را پاسخ گوید. خسرو نخست کردگار را آفرین مىگوید که هر نیک و بد روزگار از اوست و آنگاه گودرز، سپهدار خویش را مىستاید و آرزو مىکند پیوسته روشنروان بماند، سپهدارى که بسیار باهوش است و همه وجودش راى و دانش و جنگ و جوش. دیگربار یزدان پاک را سپاس مىگوید که سپاه ایران را پیروز گردانده است. آنگاه نامه گودرز را نکتهبهنکته پاسخ مىگوید: نخست آنکه گفتى فرزند خویش، گیو را نزد پیران فرستادهاى و چه بسیار او را پند داده و پند را نپذیرفته و اگر مهترى پندناپذیر باشد، بخت خویش را به بدى بیاراید و من خود از پیش مىدانستم که پیران نسبت به ایرانیان کینهور است و از کینه دست نخواهد جست. لکن براى مهرورزىهاى او نسبت به خویش نخواستم ناسپاس خوانده شوم و اکنون آشکار شد گرایش پیران به توران است، نه ایران. درهرحال با دشمن نیز نیکو سخنگفتن رواست و از آزادگان و فرزانگان جز سخن نیک نباید شنید. دیگر از نبرد بیژن و هومان و از پهلوانىها و هنرهاى بیژن گفتى که بهراستى از آن چنان نیایى، چنین نبیرهاى برمىآید، مگر از شیر، چه زاییده مىشود جز نرهشیر؟ سوم اینکه گفتى چنین مىنماید پیران در پى این ناکامى از افراسیاب سپاه یارىبخش بخواهد، بیمى نیست چراکه از مرزهاى ایران از هرسوى بر او تاختهایم و خاقان چین نیز سپاهى بهسوى او روانه کرده که اکنون ناگزیر است در دو جبهه بجنگد و در مورد سایر سپاهیانى که در مرزهاى دیگر به مقابله تورانیان روانه کردهام، رستم و اشکش از کشمیر و کابل و خوارزم آنان را راندهاند و لهراسب نیز الانان و غز را از تورانیان پرداخته و اگر افراسیاب نابخردى کند و از جیحون بگذرد، سپاهیان ایران با اندکى پیشروى در پشت او ظاهر خواهند شد و دیگر جز باد در مشت او نمىماند. بااینحال براى آرامش خاطر تو، توس را با سپاهى روانه کنم و در پى او، خود نیز روانه شوم؛ به یاریرسانی به تو. تو از نبرد با پیران دلتنگ مباش که دیگر هومان و نستهین در سپاه او نیستند و او توانبریده شده و اگر نبردى رخ دهد، تو پیروز خواهى بود.
و در پایان نوشت کاووس و توس تو را درود فراوان رسانند.
آنگاه هجیر را فراخواند و نامه به نگین شهریار آذین گرفته را به او سپرد تا به گودرز رساند و هجیر چون به نزد گودرز بازگشت، از نوازشهاى شاه گفت و گودرز، نامه خسرو را بر چشم خود گذارد از براى روشنىیافتن چشمهایش و چون نامه خوانده شد، دل گودرز از مهرورزىهاى شهریار ایران چنان شاد گردید که درِ گنج خویش بگشاد و بر لشکر پیاده و سواره درم بیفشاند.
گودرز با دریافت نامه شهریار ایران جان تازهاى گرفت و سپاه را بیاراست براى تاختن بر توران، پیران از تهاجم سپاه ایران آگهى یافت و دلش پرنهیب گشت و فرمان داد تا نامهاى نویسند براى گودرز و به شیوه آیینى ایرانیان، نامه را با نام یزدان پاک آغاز کرد و آرزو کرد این کینه فرونشیند و مهر و دوستى جایگزین گردد و گودرز را خطاب قرار داده که از اینهمه کینه چه بسیار سرها که از تن جدا مانده و چه بسیار تنها که در خاک فروغلتیده و آیا از یزدان شرم ندارى؟ چرا از مهر و خرد روى برتافتى و تا کى به خون ریختن دلیرى مىکنى؟ و اکنون گاه بخشایش فرارسیده که پس از مرگ، نفرین بود بر کسى که از او نام زشتى به جاى ماند و در این باب بسیار سخن گفت. آنگاه نامه را به مُهر بیاراست و آن را به فرزند خویش، رویین رویینتن بداد تا به گودرز رساند.
چون رویین به نزد گودرز به پیامرسانى فراز آمد، گودرز او را گرم در آغوش بگرفت و پیران را درود فرستاده، پدر و فرزند را بستود.
و جاى شگفتى نیست که نزد ایرانیان، کلام، آنگاه که به نوشتار آید داراى چنان حرمتى است که پیامآور پیام مکتوب را نیز گرامى مىگرداند، چنانکه رویین را.
چو رویین پیران به درگه رسید/ سوى پهلوان سپه کس دوید/ فرستاده را خواند پس پهلوان/ دمان از پس پرده آمد جوان/ بیامد چو گودرز را دید، دست/ به کش کرد و سر پیش بنهاد پست/ سپهدار برجست و او را چو دود/ به آغوش تنگ اندر آورد زود/ ز پیران بپرسید و از لشکرش/ ز گردان و از شاه و از کشورش.