شکلهای زندگی: تأملی در «عقاید یک دلقک» هاینریش بل
دلقکی که نخندد
بزرگترین اشتباه یک دلقک آن است که به خوشمزگیهای خود بخندد، این اشتباه را هانس شینر انجام میدهد. او که در همان اجرای نمایش زانویش صدمه میبیند، ابتدا شغلش را از دست میدهد و سپس همسرش و بعد همه زندگیاش را تا از دلقکی مشهور به دلقکی ساده و گمنام تنزل پیدا کند و برای گذران زندگی به نواختن ساز در خیابان یا ایستگاه راهآهن بپردازد.
نادر شهریوری (صدقی)
بزرگترین اشتباه یک دلقک آن است که به خوشمزگیهای خود بخندد، این اشتباه را هانس شینر انجام میدهد. او که در همان اجرای نمایش زانویش صدمه میبیند، ابتدا شغلش را از دست میدهد و سپس همسرش و بعد همه زندگیاش را تا از دلقکی مشهور به دلقکی ساده و گمنام تنزل پیدا کند و برای گذران زندگی به نواختن ساز در خیابان یا ایستگاه راهآهن بپردازد.
«عقاید یک دلقک» نوشته هاینریش بل (1917-1985) خاطرات هنرمندی شکستخورده است که خیلی زود به آخر خط میرسد و بهناگزیر با خاطرههایش زندگی میکند. او این خاطرهها را بعد از بیکارشدن و طی بازگشت به خانهاش در شهر بُن به خاطر میآورد. خاطراتی که به صورت تکهتکه گفتارهای پراکنده از گذشته و حال خطاب به مخاطبی ناشناس بیان میشود، خاطراتی که از آن میتوان تحت عنوان عقاید هنرمندی نام برد که شغلش دلقکی است. زبان هاینریش بل در «عقاید یک دلقک» و در تمام داستانهایش زبانی آشنا است. او از مسائلی اجتماعی و ملموس مانند کار، عشق، نان، انزوا و بیکاری آدمی که در کشمکش دائمی با جامعه قرار دارد میگوید، اما «عقاید یک دلقک» از مزیتی دیگر علاوه بر همه اینها برخوردار است و آن به زبان روایت -بهکارگیری روایت اولشخص- برمیگردد که به صورت مونولوگ بیان میشود، مونولوگ به هانس شینر آزادی بیشتری میدهد تا آنچه را درونش میگذرد بگوید و بهخصوص آنکه دلقک است و در عریان سخنگفتن آزادی بیشتری دارد.
نحوه بیان خاطرههای پراکنده دلقک، به زبان روایت ژان باتیست کلمانس در رمان «سقوط» کامو شباهت دارد. کلمانس نیز به خاطر امتناع از یک جهش، جهش از روی پلی که میتوانست جان زن جوانی را نجات دهد و او انجام نمیدهد، معذب است و حس گناه، او را به انسانی درهمشکسته بدل کرد است. او که روزگاری در پاریس وکیلی مشهور و موفق بود، اکنون در باراندازی در آمستردام با مخاطبی خاموش به گفتوگویی یکطرفه نشسته است، او نیز مانند هانس شینر مستأصل است و در استیصال به مرور خاطرات گذشته، اشتباهات و کارهای کرده و یا نکرده میپردازد. بهرغم شباهتهای میان این دو شخصیت ادبی تفاوتی اساسی میان این دو وجود دارد، تفاوتی که ریشههای آن به دو سنت متفاوت ادبی بازمیگردد. استیصال کلمانس، ناشی از اضطرابی وجودی است؛ اضطراب انسانی فلسفی که مسئلههای گاه حتی عادی و روزمره خود را به ایدههای فلسفی گره میزند، مانند ادبیات سارتر، کامو، یونسکو و بخش مهمی از نمایشنامههای ابزورد و بهویژه انسان فلسفی بکت. در حالی که استیصال هانس شینر استیصالی کاملا ملموس است که به اضطراب فلسفی منتهی نمیشود. اضطراب او و بهتر است گفته شود استیصال او، غم نان و از دست دادن ماری است که او را به درماندگی میکشاند. او برخلاف شخصیتهای سارتر و کامو، بدبختیهای خود را تفسیر نمیکند. «چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی که میخواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشتزده این اقدام مرا «کسر شأن» دانست و من به او گفتم پایینتر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من میشوند یا نمیشوند. من یک مفسر نیستم».1
آثار هاینریش بل را میتوان ادبیات بعد از جنگ به حساب آورد. در تمامی رمانهای بل و حتی در رمان خواندنی «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» و... جنگ و عوارض آن حضوری دائمی دارد و آدمهای داستانی بل با ترکشهای آن دستوپنجه نرم میکنند.
داستان «نان آن سالها» نمونه بارزتری از روزگار خاکگرفته شهرها و خیابانهای جنگزدهای است که مردم در تلاش برای گذران زندگی که عبارت است از «سیرکردن شکم خود» حتی برای یک وعده غذا دستوپا میزنند. این مسئله به تنشهای روزانه میان فرد و جامعه که مضمون اصلی داستانهای بل است، میافزاید و جدایی و انزوای فرد را بیشتر از پیش میکند. انزوا، در خود فرورفتن و تنهایی نه بنا بر باورهای نهیلیستی بلکه به خاطر چیزهای ملموس مانند نان و عشق، در داستانهای هاینریش بل و گروهی از نویسندگان بعد از جنگ مانند گونترگراس رخ میدهد. «نان آن سالها» اگرچه عنوان رمان است اما مضمون حیاتی آن در بیشتر آثار بل و بهویژه در رمان مورد بحث -«عقاید یک دلقک»- دیده میشود. «نان» که در اساس مضمونی اجتماعی دارد، تلاش طبیعی انسان برای «زندهماندن» در آن سالها و در همه زمانها است، مقصود از آن سالها، سالهای بعد از جنگ جهانی دوم است.
نئورئالیسم پدیده بعد از جنگ جهانی دوم در اصل واکنشی تام و تمام به عدم تحقق رؤیاهای بزرگ و وعدههای ناکجا است. واکنشی برآمده از بطن جامعه، از طرف مردمی عادی و معمولی به ایدههای بلندپروازانه نیروهای فاشیست که وعده تحقق خوشبختی قریبالوقوع به مردم کشور خود میدادند، اما خوشبختی نهتنها تحقق نیافته بود که زندگی معمول را هم غیرممکن کرده بود. در این شرایط، نئورئالیسم با بازنمایی کامیابیها و ناکامیابیهای مادی و عشقی -بهمثابه اولیهترین انگیزش آدمی- ولی در اصل در دفاع از زندگی روزمره پا به صحنه میگذارد. آنچه همواره در نئورئالیسم اهمیت پیدا میکند، داستان آدمهای عادی در زندگی روزمره است. از نظر نئورئالیستها اگر هم چیزی واجد ارزش باشد، همان چیزهایی است که در زندگی معمول روی میدهد. نئورئالیستها همواره نقد موجود را بر نسیه وعدههای آرمانی و ناکجا ترجیح میدهند.
«دزد و دوچرخه» اثر دسیکا را شاخصترین فیلم نئورئالیستی و آغاز شکلگیری آن معرفی میکنند. موضوع فیلم بسیار ساده است، چون هیچ اتفاق ظاهرا مهمی در فیلم رخ نمیدهد. تنها واقعه مهم در آن دزدیدهشدن دوچرخه کارگر بیکاری به نام آنتونیو است، دوچرخهای که وسیله کار او در چسباندن اعلامیههای تبلیغاتی است، اتفاقی کاملا معمول در شهر که خبر از هیچ واقعه یا رخداد مهمی نمیدهد، اما همین مسئله زندگی آنتونیو و خانوادهاش را کاملا تحت تأثیر قرار میدهد.* همزمان در ادبیات ایتالیا و در آثار نویسندگانی مانند چزاره پاوزه، ناتالیا گینزبورگ، آلبرتو موراویا و... نیز چنین فضای نئورئالیستی را همراه با مضامین اجتماعی مشاهده میکنیم.
دلقکی که به خوشمزگیهای خود بخندد، دلقک نیست. برای درک خنده هانس شینر -خنده تلخ او- باید آن را در بستر محیط طبیعیاش مورد توجه قر ار دهیم. این محیط خود جامعه است. علاوه بر همه اینها باید دریابیم که خنده دلقک تا چه حد میتواند سودمند باشد. مسئله مهم آن است که خنده باید مقتضیات زندگی به مفهوم عمومی و مشترک آن را برآورده سازد؛ به معنایی دیگر خنده باید دلالت اجتماعی داشته باشد. اکنون میتوان به انزوای هانس شینر پی برد، او دلقکی است که بیرون از جامعه به آن انتقاد میکند و حتی اعتراض میکند، اما خندهاش پژواکی نمییابد.
پینوشتها:
* علاوه بر دسیکا، کارگردان مشهور ایتالیا، روسلینی، ویسکونتی و آنتونیونی نیز متأثر از فضای بعد از جنگ مبادرت به ساختن فیلمهایی در حالوهوای نئورئالیستی کردند.
1. «عقاید یک دلقک»، هاینریش بل، ترجمه محمد اسماعیلزاده، نشر چشمه