گاهی آبادان دوران جنگ را فراموش میکنیم
سال 1370 درحالیکه مسئول صفحات خبری ماهنامه فیلم بودم، در یک گفتوگوی تلفنی با کیانوش عیاری درباره کارهای تازهاش صحبت میکردیم که در همان گفتوگو اشاره کرد که قصد دارد تا فیلم «دزد و دوچرخه» دیسکا را بازسازی کند. تعجب کردم و خندیدم. فکر کردم شوخی میکند و بلافاصله بعد پرسیدم چطور میخواهی فیلمی که یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست را بازسازی کنی؟
احمد طالبینژاد - منتقد
سال 1370 درحالیکه مسئول صفحات خبری ماهنامه فیلم بودم، در یک گفتوگوی تلفنی با کیانوش عیاری درباره کارهای تازهاش صحبت میکردیم که در همان گفتوگو اشاره کرد که قصد دارد تا فیلم «دزد و دوچرخه» دیسکا را بازسازی کند. تعجب کردم و خندیدم. فکر کردم شوخی میکند و بلافاصله بعد پرسیدم چطور میخواهی فیلمی که یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست را بازسازی کنی؟ این فیلم برای من جایگاه ویژهای دارد و به یقین میتوان آن را در رده پنج فیلم شاهکار مسلم سینما دستهبندی کرد. نویسنده «دزد و دوچرخه» چزار زاواتینی، در زمان ساخت این فیلم مثل اغلب سینماگران ایتالیایی، گرایش چپی داشت. کیانوش عیاری مصمم بود و قصد داشت چنین فیلمی بسازد و حتی خاطرم هست گفت فیلمنامه را هم تا حدودی نوشته و فقط روی اسم شخصیتها کمی تردید داشت. مثلا مابازای شخصیت آنتونیوریچی در فیلم «دزد و دوچرخه» نام درویش را انتخاب کرده بود و چقدر از ذکاوتش غافلگیر شدم و سر اسم پسر مردد بود. نام پسر در فیلم را درست به خاطر نداشت، ناخودآگاه به ذهنم رسید که در چهارراه ولیعصر، روبهروی پارک دانشجو، مغازه پارچهفروشی یا لباسفروشی به چششم میخورد که هر بار با دیدنش به یاد فیلم «دزد و دوچرخه» میافتادم. اسم مغازه «برونو» بود و هم نام پسر فیلم در «دزد و دوچرخه». اسم را به عیاری گفتم و او هم اسم «برنا» را برای شخصیت فیلمش انتخاب کرد که چقدر این اسم برازنده است. برنایی در زبان فارسی یعنی نوجوانی که به سن عقل رسیده و میتواند نیک را از بد تشخیص بدهد. به همین دلیل برخلاف اینکه تصور میکنیم پدر در فیلم «آبادانیها» شخصت اصلی است، به نظرم «برنا» این نقش را بر عهده دارد. به عنوان نوجوانی که در معرض شرایط وخیم یک جامعه بههمریخته، جنگزده و بلازده شاهد ماجراهایی است و با آن نگاه و عینکی که به چشم دارد که از جایی عینکش را گم میکند و جایش را به دوربین فیلمبرداری میدهد اطرافش را رصد میکند. او آماده میشود که آینده را ثبت کند. به تعبیری میتوان گفت این پسربچه جنوبی خود کیانوش عیاری است. «آبادانیها» سیاه و سفید ساخته شد و اولین فیلمی هم بود که داریوش برادر کیانوش فیلمبردار نبود و علیرضا زریندست فیلمبرداری کرد. دلیل انتخاب رنگ سیاه و سفید فیلم این بود که به فضای فیلم «دزد و دوچرخه» نزدیکتر شود. این موضوع در وهله اول یک فیگور برای مرعوبکردن مخاطب به نظر میرسد، چراکه آن زمان کمتر فیلمسازی سمت این فضا میرفت. ولی خب، وقتی حاصل کار را دیدیم متوجه شدیم چقدر این بیرنگبودن به حس و حال درونی فیلم کمک کرده. فیلم «دزد و دوچرخه» از یک داستان کوتاه نوشته زاواتینی اقتباس شده و از بهترین فیلمهای نئورئالیستی است. نهضتی که در دوران پس از جنگ، درباره تبعات جنگ در سینمای ایتالیا آغاز شد و یکی از شریفترین و بهترین نهضتها و جنبشهای سینمایی در طول تاریخ بوده که همچنان تأثیرش را بر سینمای جهان ازجمله بر سینمای امروز ایران هم میبینیم. استفاده از نابازیگران به جای بازیگران و استفاده از لوکیشن به جای دکور و دستمایه قراردادن موضوعات معمولی و سادهای که در آنها از عشق و هرکولبازی خبری نیست. موضوعاتی که به زندگی مردم مربوط میشد از جمله مفاهیم اینگونه فیلمهاست. میتوان گفت «آبادانیها» هم همین رویکرد را دارد. اساسا نگرش اجتماعی در آثار کیانوش عیاری به وضوح دیده میشود. از فیلم مستند «تازهنفسها» تا اولین فیلم سینماییاش «تنوره دیو» و فیلمهای دیگرش. البته به جز یکی، دو فیلم که حس و حال شبهکمیک دارد. همه فیلمهای او به نوعی آیینهای هستند از زمانهای که فیلمهایش را در آن روزگار ساخته است. وقتی «آبادانیها» را میبینیم میتوانیم ایران دهه 60 دوران جنگ را با همه مختصات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که در آن خلاصه شده، ببینیم. در شروع فیلم مردی را با بازی درخشان سعید پورصمیمی میبینیم که وقتی از سر کار برمیگردد، علاوه بر اینکه به ماشینش قفل فرمان میزند، چند تا قفل دیگر هم میبندد و سر باتری را هم برمیدارد که این ماشین از جایش تکان نخورد و وارد ساختمانی میشود که این ساختمان امروز دیگر وجود ندارد. ساختمان زیر پل سیدخندان تهران بود. هتلی که هیچوقت افتتاح نشد و در عوض محلی برای اسکان جنگزدهها شد و هر خانواده در یک اتاق روزگار میگذراند و درویش هم با خانوادهاش در همین اقامتگاه بود. یک روز صبح که به قصد رفتن سر کار از ساختمان خارج میشود، متوجه میشود ماشین دزدیده شده. دقیقا معادل فیلم اصلی که ریچی بعد از جنگ دچار بیکاری شده و فقر از سر و روی زندگیاش میبارد و در بدترین شرایط قرار گرفته و دنبال کار میگردد و در این وضعیت تنها کاری که پیدا میکند، چسباندن تبلیغات فیلمهای سینمایی به دیوار است. او برای این کار فقط دوچرخهای لازم دارد که اگر نداشته باشد، شغلش را از دست میدهد و با گروگذاشتن آخرین وسایل زندگی، بالاخره دوچرخه را میخرد و شروع به کار میکند و خانوادهاش خوشحال میشوند و بعد میبینیم که دوچرخه دزدیده میشود و تلاش ریچی و پسرش برای یافتن دوچرخه بیثمر است و تصمیم میگیرد دوچرخه دیگری بدزدد و زمان سرقت گیر میافتد و کتک مفصلی از مردمی که نمیدانند پشت این قیافه درمانده چه غم و غصهای نهفته است، میخورد. عیاری در بازسازی این سکانس بسیار خوب عمل کرد و حسن خوف که حسن رضایی نقشش را بازی میکند، شخصیتی است که در فیلم «دزد و دوچرخه» نیست و بسیار خوب به فیلم عیاری اضافه شده. حسن خوف شخصیتی جذاب و چندوجهی است و برخلاف تصور عامه از بدمنها در فیلم فارسی، اگر هم اعمال خلافی انجام میدهد، آدم بدجنسی نیست و در عوض با خانواده درویش برای پیداکردن ماشین دزدیدهشده همراهی میکند. در یکی از سکانسها میبینیم، وقتی درویش و پسرش همراه حسن خوف به قربستان ماشینها میروند، درویش تصمیم میگیرد به جای لاستیک فرسوده ماشینش، لاستیک یک ماشین اوراقشده را بدزدد. در این حین، نگهبان او را میبیند و او را مقابل چشم پسرش کتک میزند. لحظه بسیار دردناکی است و حس دراماتیک خوبی در این سکانس هست. نکته دیگری که درمورد این فیلم باید گفت، این است که انگار در «آبادانیها» آبادان جنگزده را در تهران میبینیم، چراکه جغرافیایی که در فیلم ساخته میشود، شامل همه تهران است، همه چیز کاملا بههمریخته است.
اخیرا کلیپی دیدم که مربوط به سالها قبل است و یکی از فیلمسازان مطرح، مدعی شده «آبادانیها» توهین به نظام است و به همین دلایل جلوی اکران این فیلم گرفته شد که خب حالا میتوان از این فیلمساز محترم پرسید، نتیجه چه شد؟ با توقیف فیلم آیا جامعه درست شد؟ امکانات زندگی بهتر شد؟ در فیلم «آبادانیها» در چند مقطع، درویش را در نماهای باز میبینیم که روبهرو یا در پشت تصویر او، دکلهای برق دیده میشود. درست مثل دکلهای نفت و شعلههای آتش جنوب ایران و این تصاویر با موسیقی جذابی که سعید شهرام برای فیلم ساخته، به آن تم جنوبی بخشیده است و با دیدن لوکیشنهای مختلف تأکید میکند که انگار تهران شهر جنگزده است. البته واقعیت هم جز این نیست. به هر حال تهران در دهه 60 جنگزده بود و اغلب مردم زیر تهدید بمباران بودند. واقعیت این است که مردم همیشه هراسان زندگی میکردند و حس نگرانی و ترس بر کل تهران حاکم بود. نکته اینجاست که عیاری با عناصری که به آن اشاره کردم، جغرافیای فرهنگی فیلمش را میسازد و یکی از تواناییهای او استفاده از نماهای شلوغ و باز است. ترکیبی که در «آبادانیها» میبینیم. بهخصوص در سکانسهایی که حسن خوف، درویش و برنا را به محلهای میبرد که خودش آنجا زندگی میکند. در مجموع فیلم گردشی است در هزارتوی جامعه ایران در آن زمان و در عین حال تصویرگر و روایتگر چیزی است که بعدها ما بیشتر شاهدش بودیم. در سکانس نهایی فیلم میبینیم که ماشین درهمشکسته درویش با یک تکه پلاستیک که به عنوان شیشه در پشت آن نصب شده و دو تا بند محکم در کنارههای ماشین درب و داغان وجود دارد و با این شرایط درویش مسافر سوار میکند تا به خانهاش در تهران برسد و وقتی ما این ماشین را در جاده کرج به تهران میبینیم با یک موقعیت بهشدت دفرمه روبهرو میشویم که جمعیت زیادی سوار بر این ماشین در حرکت هستند. درمجموع به نظرم این روایت برای سپردهشدن به آیندگان در ذهن برنا نقش میبندد. فیلم از نظر گروه بازیگری درجه یک است. بازی سعید پورصمیمی و سعید شیخزاده و حسن رضایی مثالزدنی است و همه عناصر دست به دست هم دادند که «آبادانیها» به اثری ماندگار تبدیل شود که اگر در زمانه خودش دیده و در خارج از مرزها نمایش داده میشد، اتفاقهای خوبی را به همراه داشت. گاهی آبادان دوران جنگ را فراموش میکنیم و وقتی با وقایعی مثل فاجعه متروپل روبهرو میشویم، خاطره جنگ هم زنده میشود و این فیلم یادآور آن روزهاست.