خواست، اما اسطوره شد!
گاه از یاد میبریم آنچه میتواند کسی را چه در زندگی و چه پس از مرگ، نزد مردم عزیز کند و به اوج برساند، خواست خداوند است نه چیز دیگری. چه بسیارند مدعیانی که برای کسب محبوبیت، برنامهریزیهای محاسبهشده میکنند، اما نهتنها مهر آنان بر دلها نمینشیند، بلکه روزبهروز از شأن و محبوبیتشان نیز کاسته میشود؛ چراکه اغلب آنان به جای آنکه «خودشان» باشند و بر مواضع و باورهای خودشان بایستند، بر موج مخالفت یا موافقت هیجانی مخاطبان سوار میشوند، غافل از اینکه نمیتوان همیشه بر موج سوار ماند؛ چون موجها میآیند و میروند و جز کفی از خود باقی نمیگذارند.
گاه از یاد میبریم آنچه میتواند کسی را چه در زندگی و چه پس از مرگ، نزد مردم عزیز کند و به اوج برساند، خواست خداوند است نه چیز دیگری. چه بسیارند مدعیانی که برای کسب محبوبیت، برنامهریزیهای محاسبهشده میکنند، اما نهتنها مهر آنان بر دلها نمینشیند، بلکه روزبهروز از شأن و محبوبیتشان نیز کاسته میشود؛ چراکه اغلب آنان به جای آنکه «خودشان» باشند و بر مواضع و باورهای خودشان بایستند، بر موج مخالفت یا موافقت هیجانی مخاطبان سوار میشوند، غافل از اینکه نمیتوان همیشه بر موج سوار ماند؛ چون موجها میآیند و میروند و جز کفی از خود باقی نمیگذارند. در مقابل، انسانهای بزرگی را میبینیم که با هر گرایش و نگرشی همواره «خودشان» هستند و فریب موجها را نمیخورند. بر باور خویش استوارند و همزمان به مصلحت جمع نیز میاندیشند. حتی اگر جمع قدرشان را نداند و مخالفشان باشد. حتی اگر از آنان بیمهری ببینند و دشنام هم بشنوند. مهم نیست، چون این عده از بزرگان توهم اسطورهشدن ندارند و از آفت خود قهرمانبینی مبرایند. به کف و سوت و هورا کشیدنها نیز دلخوش نیستند و تنها به تکلیف میاندیشند، نه خوشایند این و آن. شگفتا که خداوند نیز بهموقع، عزتی به آنان میدهد که به اسطوره بدل میشوند. دعایی نماد تمامعیار این عده از بزرگان و نامآوران تاریخ معاصر ایران است. کسی که خود را خادم همه میدانست اما برای خود چیزی نمیخواست. او آینهای بود در برابر دیدگان ملت و نظام؛ آینهای که همه را میدید جز خود را. او نماینده ولی فقیه بود، اما در ایفای این نقش از شأن و آبروی خودش برای امام و رهبری مایه گذاشت. برخلاف کسانی که از خودشان چیزی ندارند و تنها با شعارهای کلیشهای و ادبیات فرمایشی، شامهها را میآزارند. اینان نهتنها نفعی به نهضت و مقتدای خود نمیرسانند بلکه اسباب زحمت را نیز فراهم میکنند. دعایی اما کسی بود که ضمن تبعیت خالصانه از امام و رهبری، با شیوههای بدیع و نو به نو، به وسیعترشدن این دایره میاندیشید. ضرورتی که بسیاری از متولیان امر از آن غافل هستند و به جای تلاش برای جذب بیشتر، روزبهروز این دایره را تنگتر میکنند. این در حالی است که نظام در مسیر دشوار پیشرو بیش از هر چیز به اقناع عموم افراد و همراهی همه طبقات و اقشار نیاز دارد. امر خطیری که تحقق آن کار هر کسی نیست، بلکه همت بزرگمردانی همچون دعایی را میطلبد. او یک روحانی متدین و انقلابی بود، اما نه با تدینش گزندی به غیرمتدینان رساند، نه به واسطه سوابق کمنظیر انقلابیاش کسانی را که به هر دلیل روحیه مبارزه و انقلابیگری نداشتند از خود راند. ضمن آنکه تعاملش با افراد و نحلههای غیرهمسو و رواداریاش با همه اقشار و سلیقهها سبب نشد که ذرهای از اعتقادش به نظام و رهبری کاسته شود. همان گونه که در زهد و تشرع، روحیه بسیجی و سادهزیستی بیمانندش دیگرانی را که اینگونه نبودند، غریبه نمیدید و همه گرایشها را جذب خلقوخوی رحمانی و عطوفت پدرانهاش میکرد. مجموعه این خصائل اخلاقی از دعایی چهرهای ساخت که به زحمت بتوان بدیلی برای او پیدا کرد. عجیب آنکه با وجود این همه دارندگی و برازندگی، ادعایی نداشت و خود را خاک پای همگان میدانست. ضمن آنکه به تکریم اصحاب فرهنگ و دانش و هنر، آشتی و رفع نقار بین بزرگان و ترویج مدارا و رواداری در سپهر سیاست و فرهنگ نیز میپرداخت. پس گزافه نیست اگر بگویم دعایی جانش را نیز بر سر این عهد گذاشت؛ چراکه با وجود سلامت جسمانی ظاهری، خوندلها میخورد و رنجها میکشید. او اکنون از میان ما رخت بربسته و با همان غصهها تنهایمان گذاشته است. ما نیز برای بهبود اوضاع، جز مسیری که او پیش پای ما گذاشت، راه دیگری نداریم. پس بیاییم با گذشت و رواداری، مجموعه یاران و پیشکسوتان انقلاب را دوباره به یکدیگر نزدیک کنیم و از کوبیدن بر طبل نفرت و ناامیدی دست برداریم. دعایی بیش از فاتحه، به این نیاز دارد که فاتحه کدورتها را بخوانیم. برای من مثل روز روشن است که تحقق این امر بیش از هر چیزی روح دعایی را شاد میکند. ما که در زندهبودنش باری از شانههای خسته او برنداشتیم، پس بیاییم در فقدان ابدیاش روح او را شاد کنیم و پاداشی را که هرگز نخواست، به او بدهیم. به او که در رواداری الگویی منحصربهفرد و در مسیر دشوار وفادارماندن، تکیهگاهی مطمئن بود. برای من کمترین که اینگونه بود. بیسبب نیست که احساس میکنم با رفتن دعایی، در طی این مسیر دشوار تنهاتر شدهام و مأمنی را که در تلخکامیها، بیمهری دیدنها و دشنام شنیدنها داشتم، از دست دادهام.