شکستنی در دستانی لرزان
فرض کنید توصیه اکید شده است که به یکی از همفکران خودمان که تا حدودی در یکی از رشتههای علوم انسانی دکترا دارد و مهمتر از همه در ستادهای انتخاباتی فعال بوده، مسئولیتی واگذار کنیم. به هر قیمتی شده باید برای این فرد جایی پیدا کنیم، اما پیش از این، همه پستهای مدیریتی را افراد دیگری شبیه به همین آقا در اختیار دارند
فرض کنید توصیه اکید شده است که به یکی از همفکران خودمان که تا حدودی در یکی از رشتههای علوم انسانی دکترا دارد و مهمتر از همه در ستادهای انتخاباتی فعال بوده، مسئولیتی واگذار کنیم. به هر قیمتی شده باید برای این فرد جایی پیدا کنیم، اما پیش از این، همه پستهای مدیریتی را افراد دیگری شبیه به همین آقا در اختیار دارند. بالاخره رئیس کل بهداشت و درمان کشور پیشقدم میشود و برای ایشان حکمی صادر میکند به این ترتیب: «نظر به سوابق و شایستگیهای جنابعالی در عرصههای مختلف به ریاست بخش جراحی قلب بیمارستان بزرگ کشور منصوب میشوید. امیدوارم با بهرهگیری از دانش روز دنیا در انجام اعمال پیچیده قلبی و تربیت متخصصان در آن بخش موفق و مؤید باشید».
حکم را میدهیم دست آن فرد، چه میشود؟ لرزه بر بدنش میافتد و با خود میگوید که: «مرا چه به جراحی قلب؟ من از اطلاعات عمومی پزشکی هم بیبهرهام، چه برسد به دانش و مهارت تخصصی قلب!» بعد میآید نزد ما و میگوید: «من اگر دست به تیغ بزنم بیمار خواهد مُرد و آبروی من خواهد رفت! مرا از این مقام معاف کنید!». چه تواضعی دارد این آقای دکتر! عطای منصب به این مهمی را از ترس اینکه نقص دانش و تجربه باعث ریختهشدن آبرویش شود به لقایش میبخشد. او قبول دارد که جراحی قلب را بلد نیست پس از ترس بربادرفتن حیثیت، منصب ریاست را نمیپذیرد. به او میگوییم: «آقای دکتر، شکستهنفسی نفرمایید، شما انسان متدین و ظاهرالصلاحی هستید، در کارتان به خدا توکل کنید و دست به تیغ ببرید. ما چه کسی را به این مسئولیت مهم بگماریم که بهتر از شما باشد؟ اغلب جراحان قلب نه مستحباتشان را به خوبی انجام میدهند، نه لباس و سر و وضعشان مورد تأیید است و نه منش و روش سیاسیشان مشخص و منطبق با نظر ما» و او باز التماس میکند که: «این کار از من برنمیآید. مرا از این مسئولیت معاف بفرمایید. این حکم از نظر شرعی درست نیست و من نمیتوانم قبول کنم» و ادامه میدهد: «من تحصیلات علوم انسانی دارم و کارهای فرهنگی را خوب بلدم، چندسالی در روزنامه جهان و ششماهی هم سرپرست دانشگاه خیام بودهام، چند بار در مسجد محل سخنرانی کردهام. یک بار هم به اتفاق خانواده برای دیدن فیلم از کرخه تا راین به سینما رفتهام، پارسال هم یک کتاب درباره طرز پختن غذاهای بدون گوشت خواندم. تا چند ماه دیگر هم از دانشکده فلان وابسته به فلان جا دکتری استراتژیک میگیرم. کلا تجربه و سابقه خوبی برای احراز مسئولیتهای مثلا هنری و فرهنگی دارم. همان رئیس کل، معاون یا مدیرکل فرهنگ و هنر شوم، کافی است».
حالا باید از این آقای مدعی متوهم سؤال کنیم که: «از نظر شما جراحی قلب نیاز به تخصص، تبحر و تجربه دارد و شما از پذیرفتن آن سرباز زدید، اما مدیریت فرهنگ نیازی به این چیزها ندارد؟».
پزشک با سرنوشت و مرگ و زندگی یک یا چند نفر سروکار دارد، خلبان با سرنوشت و مرگ و زندگی چند ده یا چند صد نفر، اما مدیر حوزه فرهنگ با سرنوشت یک ملت! شما که انسان متدین و خداترسی هستی و واجبات که جای خود دارد، مستحبات مؤکد که فراموشتان نمیشود، مستحبات غیرمؤکد را هم انجام میدهید، پس چگونه گمان میکنی که میتوانی در بالاترین مراجع سیاستگذاری یا اجرائی فرهنگ مدیریت کنی؟ آیا واگذاری چنین مسئولیتی به شما که اهلیت آن را ندارید، کار صوابی است و شرعا دارای گناه و عقوبت نیست؟ آیا این مدارک و سوابقی که شما دارید برای نشستن بر این کرسی کافی است؟!
خب، چون کسی نیست یا کسی جرئت نمیکند که این سؤالها را از این فرد و کسانی که او را به این منصب گماردهاند بپرسد، پس همه متقاعد میشوند که گمشده مدیریت مورد نظر پیدا شده است. حکمی صادر و این شخص به ریاست فلان بخش کلیدی فرهنگ کشور منصوب میشود و بدینترتیب و به قول مجید مجیدی، کارگردان نامآشنای کشور، «جایگاهی را غصب میکند و غصب این موقعیت، فرصتها را از یک کشور و یک نسل میگیرد».
حالا آقای مدیر سوار اسب مراد شده و تصور میکند به حقش رسیده است. هرچند از سیاستگذاری و حکمرانی در حوزه فرهنگ و هنر و ظرایف و دقایق آن کمتر چیزی میداند اما با این حکم چنان دچار توهم شده که مرتب در رسانهها دم از مهندسی فرهنگی میزند و با کلیگویی و تکرار، اظهار فضل میکند که:
«نویسندگان و هنرمندانی که طبق سلیقه ما رفتار کنند مورد تأیید و حمایت ما هستند. باید سرانه مطالعه را با تولید کتابهای مورد نظر خودمان افزایش دهیم! ما جشنوارهها و نمایشگاههای بسیاری از آثار مورد نظر خودمان برپا خواهیم کرد! ما یکتنه در برابر تهاجم فرهنگی دشمن خواهیم ایستاد! و...».
او همکارانش را از میان دوستان، انتخاب میکند، فارغ از اینکه از دانش، تجربه و فراست مدیریت در حوزه مربوطه بهرهمندند یا خیر؟! بدینترتیب، این خطای مدیریتی به جزءجزء مجموعه تسری مییابد.
اثر وضعی و طولانیمدت خطای مدیر ظاهرالصلاح اما فاقد نظریه، نابلد، کمتوان و بیتجربه در حوزه غیرمرتبط از اثر اشتباه یک جراح قلب یا خلبان بسیار بیشتر و وحشتناکتر است، تنها تفاوت آنها در این است که عواقب سوء مدیریت در این حوزه خیلی دیرتر ظاهر میشود و کسی به این زودیها بازخواست نمیکند اما عواقب اشتباه پزشک یا خلبان هرچند کوچک هم باشد فوری بروز میکند و مورد بازخواست قرار میگیرد.
این است مصیبتی که گریبانگیر ما شده است. به قول یکی از ادیبان صاحبنام کشورمان «نمیدانیم چه اصراری وجود دارد که بلور ظریف فرهنگ را در دستان مدیرانی بگذاریم که از پارکینسون رنج میبرند!». البته تصور نکنید انتخاب مدیران در بقیه حوزهها روش متعارفی غیر از این دارد.