زندگی در وضعیت گردابگونه
کمک به آدمی برای دانستن، بازاندیشی به باورها، آگاهی از پیوند میان هیجانها، اندیشه(فکر)ها و رفتارها، بخشی از کار ما روانشناسان است. این روزها بسیاری از مراجعان (کسانی که برای بهرهگیری از کار روانشناس مراجعه میکنند)، از همان آغاز گفتوگو از فشار زیاد فراوانی خبرهای بد و رویدادهای منفی میگویند.
کمک به آدمی برای دانستن، بازاندیشی به باورها، آگاهی از پیوند میان هیجانها، اندیشه(فکر)ها و رفتارها، بخشی از کار ما روانشناسان است. این روزها بسیاری از مراجعان (کسانی که برای بهرهگیری از کار روانشناس مراجعه میکنند)، از همان آغاز گفتوگو از فشار زیاد فراوانی خبرهای بد و رویدادهای منفی میگویند. برخی تلاش کردهاند از رسانهها، رادیو و تلویزیون و رسانههای شبکهای برخط، دوری کنند ولی دیر یا زود خبرهای بد را میشنوند و کلافه میشوند. این گرداب منفی بر تلاش فردی آدمها برای بهبود هم اثرگذار است و نمیگذارد هرکسی به قدر تلاش و هزینه، زمانی و مالی و جانی که برای بهبود شخصی کرده بهرهبرداری سازنده متناسب داشته باشد. زندگی آدمی در گروه جریان دارد و چگونگی زندگی او بر دیگران و از سوی دیگر چگونگی زندگی گروه و بافت (از روزن اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) بر تلاشهای او اثر میگذارد. هنگامی که در یک وضعیت گردابگونه با فشار فراتر از توان و تابآوری ما دستوپنجه نرم میکنیم، نوشتهها، گزارشها و یافتههای منفی و ناامیدکننده هم بر سرمان آوار است و درباره درستی رویه خود هم دچار شک میشویم. به سخن دیگر ما در یک لایه و یک سویه درگیر چالش نیستیم، بلکه از همه سو و در همه سویههای زندگی گرفتاریم. در چنین وضعیتی برای کمتر کسی توان و انگیزه پرداختن به چشماندازی دوردست یا پرداختن به روند درازمدت گذشته مانده است. خود این درگیری روزمره ما را کوتاهنگر و ناتوان از پردازشهای شناختی پیچیده و چارهساز میکند و در گرداب میمانیم.
در این آشوب روانی و اجتماعی یکی از کارهای سودمند پرداختن هدفمند به گذشته و سرنوشت آدمی برای بازشناسی گرهگشاییهای تاریخی و یافتن راه چاره برای بیرونرفتن از گرداب است.
«در این سالهای گردابی»، مزدا موحد نوشتهای از روتخر برخمان، تاریخپژوه هلندی، در زمینه شهروندی، حکومتها و شهرها را روان و خواندنی برگردانده است.
برخمان در این نوشته بسیاری از رویدادهای گردابی و خونبار جهان را بازخوانی میکند. از جنگ جهانی و درندگی افسارگسیخته هیتلر و یارانش تا تجربه ماندلا در آفریقا یا رویدادهای آسیا در این نوشته بازگو میشوند. این کار در پی انگارهای درباره آدمی و زندگی اوست و نهتنها میخواهد روشن کند که گمانه بدبودن سرشت و سرنوشت آدمی ابطالپذیر است، بلکه انگاره «اغلب افراد در باطن نسبتا نیک هستند» را پی میگیرد.
این نوشته در پنج بخش مقدمه، وضعیت طبیعی، بعد از آشویتس، چرا آدمهای خوب بد میشوند، یک واقعگرایی نوین و رخساره دیگر سازماندهی شده و با 18 گفتار به پیگفتار
(مؤخره)ای انجامیده که 10 قانون برای زندگی را نتیجهگیری کرده است.
در این نوشته شما با مثبتگرایی فریبنده و زرد روبهرو نیستید، نمیخواهد از نیکسرشتی همگانی رؤیایی بگوید، میگوید ما پیچیدهایم. نویسنده نمونههایی از بدترین رویدادها را بازگو میکند و هر دو روی خودخواهی/ زودترسی/ درندگی و دگرخواهی/ گذشت/ دلیری/ مهرورزی را پیش چشم میآورد. جنگ، توفان، افتادن یا زدن هواپیما، بیماری همهگیر، ستیزهگری، سیل و... رویدادهایی هستند که زندگی آدمها را دچار چالشهای بزرگ و ناگهانی میکنند و کسانی که از این رویدادها زنده بیرون میآیند، دگرگونی بزرگی (منفی یا سازنده) را تجربه میکنند. با این همه نویسنده بر این باور است که «غیرعادیها» آن چیزهایی است که خبری، برجستهنمایی و نگاشته میشوند. در نمونهای از نبرد آمریکا-ژاپن بازگو میکند آنان که دیگران را کشتهاند خبری میشوند ولی سربازانی را که شلیک نکردهاند و بیش از ۷۰ درصد از نیروها هستند، کمتر کسی میشناسد. او میداند و میگوید که «دفاع از نیکبودن آدمی یعنی موضعگیری در تقابل با قدرتهای موجود، یعنی روبهروشدن با توفانی از تمسخر و سادهلوح خطابشدن». نوشته روتخر برخمان در وضعیت کنونی جامعه ما که در پی فشارها بهویژه دچار آسیب به خودباوری، خودارزندهپنداری و خودکارایی شده، الهامبخش است. او با پرداختی به روند زیستشناختی زندگی آدمی و بررسی یافتههای پژوهشگران روانشناس از هر دو پیامدهای منفی یا سازنده همرنگی گروهی، همدلی و قدرتخواهی میگوید. نویسنده به روشنی میگوید که «قدرت چگونه فاسد میکند» ولی ما میتوانیم راهی برای مهار آنها بیابیم. برخمان به «روشنگری» در اروپا و دستاوردها یا کاستیهای آن هم پرداخته و سپس درباره مردمسالاری راستین که برای همگان سودمند باشد گفته است.
در پایان او با پافشاری بر «خودت را بشناس» باور دارد که میتوان تعامل آدمها با هم را بهبود بخشید و 10 قانون پیشنهاد میکند:
هنگامی که شک دارید بهترها را فرض کنید
به سناریوهای برد-برد بیندیشید
بیشتر بپرسید
همدلی خود را مهار کنید، همآگاهی(همدردی) خود را بهبود بخشید
تلاش کنید دیگران را درک کنید
عزیزانتان را دوست بدارید
از خبرها دوری کنید
در بازی عوضیها درگیر نشوید
از خوبیکردن شرم نداشته باشید
و واقعبین باشید.
آنچه نویسنده در نوشته برگرداندهشده 500 صفحهای تلاش کرده بگوید این است که برای واقعبینبودن باید دلیر بود و به سرشت راستین خود وفادار باشیم، اعتماد کنیم ولی هشیار باشیم، آشکارا خوبی کنیم و از نیکی خود شرمسار یا ناامید نباشیم، گرچه کسانی ما را ساده و خوشباور بدانند یا پایبندیمان به نیکاندیشی و نیککرداری را مسخره کنند.