نگاهی به رمان «خانه گربهها» نوشته هیوا قادر
سرزمینی که از آنِ من نیست
«خانه گربهها» رمانی است به قلم هیوا قادر، نویسنده کرد که سالهاست به همراه سایر همصنفانش تبدیل به یکی از بخشهای اصلی ادبیات ترجمه در بازار کتاب ایران شده است. هیوا قادر نیز مانند سایر نویسندگان کرد تجربه مهاجرت و زیست در کشوری دیگر را در زندگیاش دارد و همین تجربه را نیز دستمایه رمانش کرده است. پس واضح است که «خانه گربهها» اثری در حیطه ادبیات مهاجرت است.
علیرضا آقاییراد: «خانه گربهها» رمانی است به قلم هیوا قادر، نویسنده کرد که سالهاست به همراه سایر همصنفانش تبدیل به یکی از بخشهای اصلی ادبیات ترجمه در بازار کتاب ایران شده است. هیوا قادر نیز مانند سایر نویسندگان کرد تجربه مهاجرت و زیست در کشوری دیگر را در زندگیاش دارد و همین تجربه را نیز دستمایه رمانش کرده است. پس واضح است که «خانه گربهها» اثری در حیطه ادبیات مهاجرت است. کتابی درباره بیسرزمینی که زیست رایج بخش پرتعدادی از مردمان این خطه جهان است که نامش را خاورمیانه گذاشتهاند. داستان با ورود یک مهاجر محکوم به گذراندن مدت محکومیتش به محل نگهداری گربههای بیسرپرست شروع میشود؛ اما این آغاز داستان نیست. داستان پیش از این شروع شده و شکل گرفته است؛ جایی بیرون از صفحات آغازین کتاب.
کتمان هویت و نادیده انگاشتهشدن وجود، این نقطه آغاز داستان است. دو بیوطن، دو مهاجر، یکی ترک و یکی کرد در سرزمینی هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین اصلی با هم رودررو میشوند. کتاب با حضور یوسف محکوم در «خانه گربهها» شروع میشود؛ اما آغازش جایی بیرون از آن سرزمین و مکانی که داستان در آن میگذرد، جایی خیلی پیشتر از تاریخ رخداد وقایع کتاب، در خاورمیانه درگیر با فاشیسم قومی و زبانی شکل گرفته است.
یوسف یک مهاجر محکوم به گذراندن یک ماه جزای بدل از حبس خود در خانه گربهها است. او باید در این مدت هر روز به آنجا برود و کار کند تا بعد از آن با تأیید مدیر خانه، بتواند آزادیاش را بازپس بگیرد. در حقیقت در این یک ماه یوسف فردی زندانی است؛ اما نه پشت میلهها و در سلولی کوچک بلکه در شهری بزرگ در جهان بهاصطلاح آزاد. گویی نویسنده میخواهد در پرده بگوید برای یک مهاجر، برای یک آدم بیسرزمین، هر جای جهان به جز سرزمین مادریاش، زندانی بزرگ محسوب میشود. فضاسازیهای موجود در رمان هم بهخوبی توانسته این حس را به خواننده منتقل کند. هیچ شهری در کتاب وجود ندارد. نه اینکه نباشد، هست؛ اما در دیدرس خواننده نیست. یوسف انداموارهای است که هر صبح از شبح یک شهر، از شبح خیابانهایش میگذرد و به خانه گربهها میرود. شهر چه شکلی دارد؟ در کجای جغرافیای آن سرزمین واقع شده؟ خود یوسف خانهاش کجاست؟ توی مسیر آمدن تا خانه گربهها کدام خیابانها، کوچهها و مغازهها را رد میکند؟ کسی نمیداند. تو گویی شهر و خیابانها و هرچه در آن قرار دارند، بهانههایی جانبیاند برای رسیدن به محلی که یوسف مهاجر باید دوران محکومیتش را در آن سپری کند. تنها سه بار داستان جایی بیرون از آن خانه رخ میدهد. یکی در پی دو قرار عاشقانه نافرجام یوسف و کارینا و دیگری در قسمت آخر کتاب که فاجعه رخ داده و پرده در آستانه فروافتادن است و دوزخ به عیانترین شکل ممکن خودش را در معرض دید قرار داده، که تازه آنجا هم هیچ نمیبینیم جز خانه گربهها اما از نمایی تازه. جز این موارد انگشتشمار، شهر یک هیچ نادیدنی ناموجود مطلق است. برای یک مهاجر هر شهری هیچ نیست، جز پلی برای رساندنش از خانه به محل کار و برعکس. حالا فرض کنید این محل کار درعینحال زندان شخصیت اصلی داستان هم شده باشد.
خانه گربهها مکانی است که بخش عمده وقایع داستان در آن رخ میدهد. جایی که گربههای بیسرپرست که هرکدام از گوشهای از جهان به سوئد آورده شدهاند، آنجا در کنار هم گرد آمدهاند تا مأمنی باشد برای بیسرپناهیشان. آدمهای حاضر در این مکان هم دستکمی از گربههایش ندارد. از یوسف که پناهنده به آن سرزمین است تا شاشتین و کارینا که مدیر و تنها کارمند آنجا هستند تا گونیلا پیرزن نیمهدیوانهای که عادت دارد رازها و داستانهای زندگیاش را برای گربههای سیاه تعریف کند، تا زیبا خانم، زن ایرانیای که آمده تا زیبا، گربهای را که از همسر متوفیاش آقای شریفی مانده، با خود به ایران برگرداند، همگی آدمهایی تنها و منفردند. تنهایی آدمهای رمان به حدی است که برای خلاصی از آن به خانه گربهها و گربههایش پناه آوردهاند. همه آدمهای اصلی کتاب به جز یوسف که اتفاقا بهواسطه خاطرهای از دوران کودکیاش از گربهها بدش هم میآید، به آنجا پناه آوردهاند تا برای ساعاتی هم که شده تنهایی خود را فراموش کنند. ساکنان خانه گربهها هم بهنوعی پناهنده محسوب میشوند. کارینا که با گربهها رابطهای شبهانسانی برقرار میکند که هرچند بهخوبی پرداخت نشده و یکی از نقاط ضعف داستان است، اما طعنه به رئالیسم جادویی میزند تا شاشتین که گربهها را بهانهای کرده برای پیبردن به داستان زندگی آدمهایی که برای به سرپرستی قبولکردن یا واگذارکردن گربهها به آنجا میآیند و گونیلای پیر که باز با وجود پرداخت کم و ساخت شخصیتی که میتوانست بسیار بهتر از این باشد؛ اما همچنان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای داستانی است، همگی نمادهایی از انسان تنهای عصر و دوران ما هستند. آدمهایی که به گربهها پناه آوردهاند. جایی از کتاب هم بهوضوح اشاره میشود که انگار آنها حیوانات خانگی گربهها شدهاند.
«خانه گربهها» رمان مهاجرت است. رمانی که در آن نویسنده در مقام نویسنده صرف نمیماند و حکم نیز میدهد. گویی تصمیم خودش را که بازگشت از پس زیستی بیستوچند ساله در سوئد به سرزمین مادریاش بوده، راه نجات میداند. آنجا که از میان آدمها و گربههای گرفتار در فاجعه و تراژدی نهایی داستان، تنها زیبا، گربه ایرانی که قرار است به سرزمین اصلی خود برگردد، نجات مییابد.
هیوا قادر در این کتاب و بهخصوص در بخش پایانیاش بازگشت به سرزمین اصلی را تنها راه آزادی، رستگاری و نجات یک مهاجر میداند. هرچند مستتر در روند داستان، اما حکم میدهد و خود نیز حکم خودش را اجرا میکند. هیوا قادر به سرزمینی بازمیگردد که یوسف داستانش در برابر کتمان آنجا و مردمانش سیلی بر صورت فاشیسم خاورمیانهای و تفکر پانترکی پس پشتش زده است. هیوا به همراه زیبا به خانهای برمیگردند که هرچند آب و رنگ سرزمین میزبانشان را ندارد؛ اما هرچه نباشد خانه است. خانهای که متعلق به ماست. تنها دارایی ماست.
در «خانه گربهها» انتخاب راوی، به گمان من بزرگترین نقطه ضعف اثر است. استفاده از راوی اولشخص، در داستانی که بهوضوح باید از دانای کل در مقام روایتگریاش بهره میبرد، به یکدستی و ساختار قصهگویی کتاب لطمه زده است. استفاده از راوی اولشخص به جای دانای کل باعث شده ما بیدلیل و بیهیچ منطق روایی حتی در مکانهایی که یوسف در آنها حضور ندارد هم از روند داستان باخبر شویم، یا حتی برای آنکه از رخدادهای داستان عقب نمانیم، یوسف را بیدلیل در مکانهایی ببینیم که نیازی به حضورش یا نیست یا آنقدر اتفاقی به نظر میرسد که مخاطب را پس میزند. مثال بارز این موضوع در قرار اول کارینا و یوسف و همزمانی آن با بهصدادرآمدن آژیر خطر در خانه گربهها است.
رمان «خانه گربهها» با وجود نقدهایی که میتوان به آن وارد دانست، رمان خوشخوان، تر و تمیز و محترمی است. هیوا قادر داستانگویی و همراهکردن مخاطب با خود و داستانش را بهخوبی بلد است و قلم و داستانش در عین سادگی، گیرایی و جذبهای خاص دارد. سادگی، فاکتور مهمی است که بعضا در ادبیات داستانی نادیده انگاشته میشود. سادگی رمان «خانه گربهها»ی هیوا قادر، از نوع سادگی بیچیز نیست. سادگیای است از سر پرچیزی و آگاهی. و مگر جز این است که همواره سادگی زیباست.
خانه گربهها، هیوا قادر، ترجمه مریوان حلبچهای، نشر ثالث