|

دولت‌آبادی و پرسش از ادبیات

آرزومندی راه خودش را پیدا می‌کند

دولت‌آبادی در یکی از آخرین داستان‌هایش «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» می‌گوید: «... پایان ندارد امور، پایان ندارد چیزها، بخش‌هایی از بی‌پایانی است که مغز مرا رها نمی‌کند، مغزی که مرا دچار گیجی خوش کرده، نه می‌توانم ازش رها شدن و نه جرأت رها شدن دارم از من، اگر رها شوم دیگر نمی‌د‌انم با چه امکانی می‌توانم زنده باشم و زندگی کنم»

دولت‌آبادی در یکی از آخرین داستان‌هایش «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» می‌گوید: «... پایان ندارد امور، پایان ندارد چیزها، بخش‌هایی از بی‌پایانی است که مغز مرا رها نمی‌کند، مغزی که مرا دچار گیجی خوش کرده، نه می‌توانم ازش رها شدن و نه جرأت رها شدن دارم از من، اگر رها شوم دیگر نمی‌د‌انم با چه امکانی می‌توانم زنده باشم و زندگی کنم».1 اینکه پایان ندارند چیزها، اینکه چیزهایی که تجربه می‌کنیم، بخشی از جهانی است که نمی‌توان برایش معنایی قائل شد، زیرا پایانی برای‌ آن وجود ندارد، اینکه زندگی به رغم معنایی که قبلا داشته اکنون آن معانی را ندارد و... چالش‌های دولت‌آبادی به‌خصوص طی سال‌های اخیر است، دولت‌آبادی اگرچه زمانه را درمی‌یابد و همواره کوشیده خود را با آن میزان کند، اما سیر حوادث و اتفاقات پیاپی و پشت سر هم چنان شده که فرصت تأمل از او سلب شده و چنان‌که می‌گوید دچار سردرگمی -گیجی خوش- شده که نه جرأت رها‌شدن از گذشته را دارد و نه انگیزه‌ای برای پیوستن به «حال» را و اکنون دیگر نمی‌داند چگونه «راه طی‌شده» را ادامه دهد. استمرار راه طی‌شده و یا عدم استمرار، مهم‌ترین بحرانی است که همه حوزه‌های نظری و به‌خصوص ادبیات فعلی ما را تحت تأثیر قرار داده است. تأمل در «راه طی‌شده» و تلاش برای ادامه آن به رغم پستی و بلندی‌هایش نیازمند درک تاریخی از یک روند است، روندی که به‌واسطه درک تاریخی ناگزیر به غایتی منتهی می‌شود، غایتی که همچون تمامی غایت‌ها متضمن معنا است، اما اکنون گویا جهان بی‌معنا شده و آن ارزشی را که قبلا داشته ندارد و همین‌طور آن شکل و شمایل داستانی را. این چالش دولت‌آبادی را در مقام نویسنده با بحرانی عمیق روبه‌رو کرده است. آنچه موقعیت دولت‌آبادی را دشوارتر هم می‌کند، آن است که او زمانی را به خاطر می‌آورد که حقیقت و معنایی وجود داشته و کلان‌روایت‌ها بر امری واقعی منطبق بوده‌اند و او با توهمات شیرین به توصیف قهرمانانی پرداخته که با شجاعت خود مسیر جامعه را تغییر داده و یا لااقل بر نسلی تأثیر گذاشتند، اما اکنون قلم دولت‌آبادی به ستایش از قهرمانان نمی‌چرخد، نه اینکه نمی‌تواند بلکه زمانه، قهرمانی را درنمی‌یابد.

«تشکیک در روایت کلان» اگرچه در حال حاضر به سکه‌ای رایج بدل شده، اما این روایت به‌رغم امتیازاتی که دارد، از‌جمله بهره‌مندی از موقعیت سلبی و نفی هرگونه وعده‌گرایی که به آن قدرت مانور می‌دهد، هم‌زمان نمی‌تواند به توصیف واقعیت‌هایی بپردازد که همواره به عنوان پدیده‌ای در حال تغییر، در حال شدن است. «شدنِ» پدیده‌ها به‌ویژه پدیده‌های اجتماعی، درک واقعیت و یا تمامیت آن را سخت می‌کند، در این صورت واقعیت بیشتر زاینده تخیل و ایده‌آلیسم نویسنده می‌شود. درک یک موقعیت اگر امکان‌‌پذیر باشد، طی روند و تبارشناسی آن ممکن است.

دولت‌آبادی تشکیک در روایت کلان را دریافته، آخرین داستان‌های او از‌جمله مجموعه داستان «بنی‌آدم»، «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» و... نمونه‌هایی از تشکیک در روایت کلان‌اند، اما آنچه موقعیت دولت‌آبادی را دشوارتر می‌کند آن است که نمی‌‌تواند در موضع «تشکیک در روایت کلان»* بایستد، چون نمی‌تواند خود را به‌تمامی از گذشته برهاند، گذشته‌ای که سنگینی بار آن را به‌تمامی بر شانه‌های خود حس می‌کند. دولت‌آبادی آن‌قدر زندگی کرده است که زمانی را به خاطر آورد که جهان معنادار به نظر می‌رسید، اما اگر تحولات و وقایع اتفاقیه دهه‌های اخیر او را به این نتیجه برساند که در آن زمان، یعنی در گذشته، جهانی را که فکر می‌کرده معنادار بوده، معنایی نداشته و حتی جهان معنادار توهمی بیش نبوده است، حال با خود می‌اندیشد به‌ازای از دست رفتن این توهم چه چیزی را به دست آورده است؟

درک موقعیت دشوار دولت‌آبادی، دقیقا درک چنین موقعیت مهم اما متزلزل است و اتفاقا اهمیت دولت‌آبادی به عنوان نویسنده‌ای پیشکسوت و ریشه‌دار در این است که اگرچه جا پایی سنگین در گذشته دارد، اما به عنوان نویسنده معاصری که همچنان می‌نویسد، بحران موجود را از درون ادبیاتی که درآن نفس می‌کشد دریافته و به طرح پرسش پرداخته است. طرح پرسش از بحران خود متضمن درک بحران است و آگاهی بر بحران پیش‌زمینه تأمل نظری است که ادبیات در حال حاضر ایران به آن سخت نیازمند است.

بحرانی که دولت‌آبادی بر آن انگشت می‌گذارد، «انقطاع در تاریخچه ادبیات مدرن ایران»2 است، انقطاعی که دولت‌آبادی از آن می‌گوید گسست در ادامه راه طی‌شده است. مقصود از راه طی‌شده، گذشته‌ای است که به حال خود رها شده و باعث پیدایش شکافی عمیق میان دو نسل شده است. نسلی که با تشکیک در روایت نویسندگان صاحب سبک گذشته، خود را بری از تجربه‌های آنان می‌داند و وارث گذشته نمی‌بیند. به نظر دولت‌آبادی در میان نویسندگان هم‌عصر با او، گلشیری تلاشی در این زمینه کرده بود تا بتواند ارتباط میان گذشته و حال را حفظ کند، اما توجه بیش از حد گلشیری به فرم او را از نگاه زمانبر تاریخی -‌نگاه روندگونه و پروسه‌ای- که دولت‌آبادی بر بازآفرینی و احیا مجدد آن تأکید می‌کند، دور کرد. دولت‌آبادی در‌این‌باره می‌گوید: «گلشیری خیلی تلاش کرد که بتواند این ارتباط را حفظ کند، اما از طرفی نوع نگاه گلشیری، نگاهی نبود که بتواند جوانان آن دوره را به گذشته متصل کند، برای اینکه گلشیری اصلا نگاه فنی نسبت به هنر نویسندگی داشت، حال او سعی‌اش را کرد، اما به طور کلی شکافی بین گذشته و این زمان افتاد».3

ایده‌های دولت‌آبادی به‌ویژه طی چند سال اخیر قابل تأمل است. دولت‌آبادی ایده‌آلیسم فردگرایانه و به یک تعبیر انزوای درونی حاکم بر ادبیات ایران را که مدت‌ها همسو با تئوری‌های رایج در موقعیت هژمون قرار داشته برنمی‌تابد. او به ادبیات به عنوان امری اجتماعی می‌نگرد، قبلا نیز همین‌طور می‌نگریست، اما درک کنونی که در پی تأمل و پس از گسست از گذشته صورت گرفته، با درک اجتماعی اولیه تفاوتی اساسی دارد. دولت‌آبادی این بار با عبور ناگزیر از داستان‌های آغازینش که در آن «اقتدار پدر»** فضای اجتماعی را متأثر از حضور خود کرده بود و همین‌طور با عبور از رمانتیسم ستایشگرانه از قهرمان در رمان مشهور «کلیدر» و...، به نگاهی واقعی‌تر و ملموس‌تر نائل آمده است. تلقی کنونی دولت‌آبادی از ادبیات به‌مثابه امر اجتماعی، آغاز ادبیات «دیگری» است. «دیگری» به آن صورتی که مدنظر دولت‌آبادی است در تعامل دوجانبه با فردیت اجتناب‌ناپذیر نویسنده افقی تازه پدید می‌آورد. اکنون می‌بایست به انتظار درکی تازه از موقعیت ادبیات در وضعیت استثنائی کنونی ماند. دولت‌آبادی با خوش‌بینی نشئت‌گرفته از گذشته درخشان*** که در وی باقی مانده به آینده می‌نگرد، اینکه این خوش‌بینی تا چه حد واقعی است جای تأمل دارد، اما او امیدوار است: «امید هم دارم، این‌همه جوان و آدم‌هایی که آرزومندند شوخی نیست. این آرزومندی راه خودش را پیدا می‌کند».4

پی‌نوشت‌ها:

* «تشکیک در روایت کلان» ایده پسامدرن است.

** «پدر» نه صرفا پدر بلکه به‌مثابه مفهومی که هر مرکزیت و یا ایده فراگیر و یا هر روایت کلان را شامل می‌شود.

*** دولت‌آبادی سال‌های (1332-1357) را درخشان می‌داند و درباره‌اش می‌گوید که در آن دوره «...همه‌شان هم شاخص هستند، وقتی می‌گویی ساعدی یک چیز تو ذهنت می‌آید. رادی بگویی همین‌طور، بیضایی ایضا، گلشیری، احمد محمود، اسماعیل فصیح هر کدام به نحوی یک جنبه‌ای را نمایندگی می‌کردند».

1. «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر»، محمود دولت‌آبادی، نشر چشمه

2، 3، 4. «بدهکار از دنیا نمی‌روم»، گفت‌وگو دولت‌آبادی با شیما بهره‌مند، سالنامه روزنامه شرق 1401