جمالزاده و فراخوانی علیه استبداد ادبی
اجتماعِ خوابزده و بانگ خروسِ سحری
در عصر قاجار نخستین تلاشها برای قصهنویسی به شیوه غربی آغاز شد و این همزمان بود با خواست تجدد و درک ضرورت دگرگونیهای بنیادین در ساختهای اجتماعی و سیاسی از جانب نخبگان و روشنفکران جامعه. در همین دوران بود که مردم برای نخستین بار بهعنوان موجودیتی سیاسی و اجتماعی مطرح شدند و به همین عنوان به ساحت ادبیات راه یافتند.
پیام حیدرقزوینی
در عصر قاجار نخستین تلاشها برای قصهنویسی به شیوه غربی آغاز شد و این همزمان بود با خواست تجدد و درک ضرورت دگرگونیهای بنیادین در ساختهای اجتماعی و سیاسی از جانب نخبگان و روشنفکران جامعه. در همین دوران بود که مردم برای نخستین بار بهعنوان موجودیتی سیاسی و اجتماعی مطرح شدند و به همین عنوان به ساحت ادبیات راه یافتند. تا پیش از آن ادبیات، دستکم بهصورت آشکار و مستقیم، به مردم عادی و مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی آنها نمیپرداخت و اگرچه در ادبیات کلاسیک هم به نحوی میتوان حضور مردم عادی و فرودستان جامعه و نابسامانیهای اجتماعی را بازیافت، اما مردم در ادبیات کهن بهعنوان گروهی صاحب حق و حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مطرح نبودند. مردم رعایایی بودند که به حاکمان نصیحت میشد که در حق آنان ظلم نکنند اما برخورداری از رفاه و شرایط زیست مطلوب و عادلانه حقی قابلمطالبه از جانب مردم به حساب نمیآمد.
در دوره قاجار و کمی پیش از جنبش مشروطه مردمی که حقوقی داشتند، به عنوان کسانی که حق مطالبه این حقوق را دارند، وارد ساحت ادبیات شدند و متعاقب این ورود زبانشان نیز به ادبیات راه یافت و ادبیات را از بیخ و بن
دگرگون کرد.
از آنجا که داستان عرصهای مستعد برای طرح جزئیات زندگی مردم عادی است، روشنفکرانی که دغدغههای اجتماعی و ذوق ادبی داشتند این عرصه را برای طرح دغدغههای خود مناسب دیدند و در قالب داستان و آثاری داستانگونه به طرح این دغدغهها پرداختند. در این آثار با حواشی و جزئیات و شیوه زیست و سبک زندگی افراد گمنام و عادی و فرودستان و محرومان جامعه سروکار داریم و با تصویری از زندگی اجتماعی این مردم. آثاری نظیر «سیاحتنامه ابراهیم بیک»، بهعنوان یکی از نخستین طبعآزماییها برای خلق رمان ایرانی و «تهران مخوف»، به عنوان نخستین رمان اجتماعی ایران، جدا از ویژگیهای ادبیشان، به لحاظ ثبت زندگی اجتماعی مردم عادی و نورتاباندن بر تاریکجاهای مهمی که تاریخ، دستکم در شکل سنتی آن، معمولا بیتوجه از کنار آنها میگذرد، از اهمیتی ویژه برخوردارند؛ چراکه این آثار و آثاری مانند آنها، برخلاف تاریخِ کلنگر که میدان جولان تعارضات دولتها و حکومتها و سیاستمداران است، مانند بومی هستند که زندگی اجتماعی مردم عادی بر آنها نقاشی شده است.
در نوشتن داستان کوتاه نیز فضل تقدم با محمدعلی جمالزاده است که با بهکاربردن نحوه مکالمه طبقات اجتماعی در زبان عهد مشروطه تغییر به وجود آورد. جمالزاده با انتشار مجموعه داستان «یکی بود و یکی نبود»، گامی مهم در این زمینه برداشت.
«یکی بود و یکی نبود»، دیباچهای به قلم جمالزاده دارد که در تاریخ معاصر ادبیات ما اهمیت زیادی دارد و از آن با عنوان مانیفست ادبی یاد میکنند که پایههای تجدد ادبی و ضرورت توجه به انواع تازه ادبی در آن مطرح شده است. جمالزاده در دیباچهاش میگوید که باید ادبیات را به میان تودههای مردم برد و از نویسندگان میخواهد زبان رایج و معمولی مردم کوچه و بازار را وارد اثر ادبی کنند. دیباچه جمالزاده، نشانهای است آشکار از تغییر زمانه و بهرسمیت شناختهشدن مردم و توجه به دموکراسی ادبی: «ایران امروز در جاده ادبیات از اغلب ممالک دنیا بسیار عقب است. در ممالک دیگر ادبیات به مرور زمان تنوع پیدا کرده و از پرتو همین تنوع روح تمام طبقات ملت را در تسخیر خود آورده و هرکس را از زن و مرد و دارا و ندار، از کودک دبستانی تا پیران سالخورده را به خواندن راغب نموده و موجب ترقی معنوی افراد ملت گردیده است. اما در ایران ما بدبختانه عموما پا از شیوه پیشینیان بروننهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات نیز دیده میشود به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم در دست میگیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلا التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشتههای ساده و بیتکلف را بهخوبی میتوانند بخوانند و بفهمند هیچ در مدنظر نمیگیرند و خلاصه آنکه پیرامون دموکراسی ادبی نمیگردد».
جمالزاده در دیباچهاش هم از «جهل و چشمبستگی گروه مردم» میگوید و آن را مانع هرگونه ترقی میداند و هم از اینکه «ارباب قلم» دور عوام را قلم گرفتهاند و تلاشی برای نزدیکشدن به آنها نمیکنند. او در پیشانی دیباچه بیتی از فرخی آورده که در آن از ضرورت «سخن نو» گفته شده است.
داریوش آشوری در «بازاندیشی زبان فارسی»، به اهمیت دیباچه «یکی بود و یکی نبود» اشاره میکند و آن را فراخوانی علیه استبداد ادبی میداند: «دیباچه یکی بود و یکی نبود در روزگار خود یک مانیفست زبانی بود که اهل قلم را به سرکشی در برابر استبداد ادبی فرامیخواند. چنانچه میگوید، همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی، که مشهور جهان است، در ماده ادبیات نیز دیده میشود. راه رهایی از استبداد ادبی را نیز رویآوردن به زبان ساده گفتاری میداند». در آثار این دوره به خوبی میتوان نبض زمانه را دریافت. جامعهای که از یک سو با مشروطه روبهروی استبداد سیاسی ایستاده بود، در ادبیات هم همین مسیر را طی میکرد. ادبیات سیاسی این دوره با رویآورن به مردم عادی و توجه به آنها، زبانش را نیز به زبان مردم نزدیک کرد و به قول آشوری این خدمتی است که ادبیات سیاسی آن دوره کرده است:
«درهمشکستن زبان سنگوارهای نثر سنتی و رویآوردن به زبان زنده و زیسته، یعنی زبان گفتار، خدمتی است که داستاننویسی جدید و تا حدودی ادبیات سیاسی به ما کرده است. و این ناگزیر بود، زیرا ادبیاتی که میخواست آیینه زندگی همه مردم باشد، نمیتوانست جز با زبان زندگی مقصود خود را بیان دارد... نثر سادهشده فارسی و نزدیکشده به زبان گفتار یا عین آن، همه امکانات خود را کمابیش در آثار نویسندگان به بار آورده است».
تلاش جمالزاده برای استفاده از زبان گفتاری اگرچه کامل نبود اما اولین قدم بود و از این نظر اهمیت زیادی دارد. امید طبیبزاده در کتاب «مبانی و دستور خط فارسی شکسته»، به «تجربه جدید» جمالزاده پرداخته و میگوید پس از او گام بعدی به سرعت توسط هدایت و چوبک برداشته شد. طبیبزاده در بررسیاش، به توصیفی که جان اندرو بویل، شرقشناس انگلیسی، از شکستهنویسی به دست داده توجه کرده و آن را از زمره اولین و دقیقترین توصیفهایی دانسته که درباره شکستهنویسی در زبان فارسی ارائه شده است. بویل در بخشی از کارش نوشته:
«سیدعلی جمالزاده حدود 30 سال پیش با انتشار مجموعه داستانهای کوتاه و معروفش با عنوان یکی بود و یکی نبود، نخستین تیر را در نبرد میان سنت و تجدد شلیک کرد. او در این کتاب برای اولینبار از مجموعهای از لغات و عباراتی در ادبیات فارسی استفاده کرد که از یکسو در هیچیک از لغتنامههای فارسی ثبت نشده بود و ادبا با احتیاط از آنها احتراز میکردند، و از سوی دیگر تمام طبقات مردم در صحبتهای روزمره خود به فراوانی از آنها استفاده میکردند. جمالزاده به همین قانع بود که بر غنای لغات زبان ادبی بیافزاید، اما گام دوم را که بسیار بحثبرانگیزتر از گام نخست بود، مردانی چون صادق هدایت و مریدش صادق چوبک برداشتند: آنان شخصیتهای خیالی داستانهای خود را وامیداشتند که تا حد امکان از تلفظ و قواعد دستوری واقعی زبان گفتاری استفاده کنند».
«یکی بود و یکی نبود» را حادثهای ادبی و به نوعی طلیعه ادبیات رئالیستی در ایران نامیدهاند. در شش داستان این کتاب، زندگی ایرانیان عصر مشروطه با نگاهی انتقادی و نثری طنزآمیز به تصویر کشیده شده است. از این حیث جمالزاده راهی را ادامه میدهد که دهخدا آغاز کرده بود با این تفاوت که دهخدا روزنامهنگار بود اما جمالزاده توجه بیشتری به تخیل داستانی دارد اگرچه خودش «یکی بود و یکی نبود» را نه مجموعهای از چند داستان بلکه حکایات و قصصی میداند که برای تفریح خاطر به رشته تحریر درآمده است. بااینحال او با انتشار این مجموعه امیدی دارد که به ثمر مینشیند. او در دیباچه نوشته: «باشد که صدای ضعیف وی نیز مانند بانگ خروس سحری که کاروان خوابآلود را بیدار میسازد سبب خیر شده و ادبا و دانشمندان ما را ملتفت ضروریات وقت نموده نگذارد بیش از این بدایع افکار و خیالات آنها چون خورشید در پس ابر سستی و یا چون در شاهوار در صدف عقیمی پنهان بماند».
انتشار «یکی بود و یکی نبود» واکنشهای زیادی به دنبال داشت و خود جمالزاده میگوید هراس از واکنشهای مخالفان از جمله مهمترین دلایلی بود که باعث شد او در دوره رضاشاه داستانهایش را منتشر نکند. جمالزاده به نسلی از روشنفکران تعلق داشت که پای در مشروطه داشتند و با شکست مشروطه و برآمدن استبداد رضاشاه به دنبال مسیری دیگر رفتند. حسن میرعابدینی در «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی» درباره این نسل از روشنفکران ایرانی نوشته: «جمالزاده را آسانتر خواهیم شناخت اگر او را در محدوده دوره و عملکرد یک نسل از روشنفکران جای دهیم، نسلی که تجربه ناکام انقلاب مشروطیت را دید و با درک شکست آن، به جستوجوی راههایی تازه برای دنبالکردن اندیشههای خود برآمد. برجستگان نسل، به جای آنکه مانند روشنفکران عصر مشروطه در پی انقلاب سیاسی باشند، به لزوم انقلاب فرهنگی-روحی معتقد شدند و تغییر اساسی جامعه را مستلزم اقداماتی اساسیتر دانستند».