نبرد تن به تن ایرانیان و تورانیان )2(
خون سیاوش به ناسزا ریخته شد و ایرانیان به خونخواهى بر آن شدند تا آمران و عاملان این خونریزى را به فرمان یزدان پاک کیفر دهند و در پى سلسله نبردهاى بین دو قوم ایرانی و تورانی و کشتهشدن بسیارى از جنگاوران از هر دو سوى، سرانجام پیران ویسه، مشاور خردمند افراسیاب به گودرز، فرمانده سپاه ایران پیشنهاد داد به جاى درآویختن سپاهیان و کشتهشدن بىگناهان، ده تن از پهلوانان ایرانى با ده تن از پهلوانان تورانى با یکدیگر رویاروى شوند و پیروزى از آن هر سوى گردید، به نبردها پایان داده شود تا فرمان خسرو به خونخواهى سیاوش به مورد اجرا گذارده شده باشد و گودرز نیز با این پیشنهاد روی موافق نشان داد.
خون سیاوش به ناسزا ریخته شد و ایرانیان به خونخواهى بر آن شدند تا آمران و عاملان این خونریزى را به فرمان یزدان پاک کیفر دهند و در پى سلسله نبردهاى بین دو قوم ایرانی و تورانی و کشتهشدن بسیارى از جنگاوران از هر دو سوى، سرانجام پیران ویسه، مشاور خردمند افراسیاب به گودرز، فرمانده سپاه ایران پیشنهاد داد به جاى درآویختن سپاهیان و کشتهشدن بىگناهان، ده تن از پهلوانان ایرانى با ده تن از پهلوانان تورانى با یکدیگر رویاروى شوند و پیروزى از آن هر سوى گردید، به نبردها پایان داده شود تا فرمان خسرو به خونخواهى سیاوش به مورد اجرا گذارده شده باشد و گودرز نیز با این پیشنهاد روی موافق نشان داد. آنگاه پیران ده پهلوان تورانى را فراخواند و گودرز نیز ده پهلوان ایرانى را در برابر ایشان نامزد کرد و نخستین نبرد بین شاهزاده ایرانى، فریبرز، برادر سیاوش و کلباد از خاندان ویسه بود که به پیروزى فریبرز انجامید و اگرچه فریبرز یال و کوپال کلباد را نداشت، اما از آنجا که براى اجراى عدالت پاى به میدان نبرد گذارده بود، از یزدان پاک نیرو و توان و دلاورى مىگرفت و در آن سوى کلباد مىدانست به ناسزا خون سیاوش ریخته شده و در ژرفاى اندیشه خویش، تورانیان را گناهکار مىدانست و بىخویشتن خویش، سستگام، پاى به میدان گذارده بود. دومین مبارزه بین گروىزره دیواندیش با گیو، پور گودرز بود. دو نبرده مرد چون به میدان پاى نهادند با نیزه با یکدیگر درآویختند و بهراستى زهر را با خون درآمیختند و چون سنانها کارى از پیش نبرد، کمانها را به کار گرفتند و این، باران تیر بر آن و آن، باران تیر بر این فروریخت. گیو در این اندیشه بود که آسیبى به اسب گرانبهاى گروىزره وارد نیاید تا پس از فروکشیدن حریف از اسبش، آن را نزد خسرو هدیه برد. سرانجام کمان و خدنگ نیز ناتوان ماند و دو پهلوان سوى شمشیر دست بردند و گیو چون تندبادى بر حریف خویش شتاب گرفت و عمودى بر کلاهخود او زد که خون همه چهرهاش را بپوشاند ولى گروىزره همچنان بر پشت زین بماند. گیو او را از زین برکند و چون بر زمین افکند بىهوش گردید. گیو چون پلنگى تیزچنگ از اسب خویش فرود آمده، دو دست او ببست و خود بر اسب بنشست و گروىزره بههوشآمده را در پى خویش به لشکرگاه ایرانیان کشاند. گودرز به پیشواز گیو آمده، او را آفرین خواند و دومین درفش پیروزى بر فراز کوه نشانده شد. سومین مبارزى که از تورانیان گام به میدان گذارد، سیامک بود که گرازه براى مبارزه با او نامزد شده بود. دو پهلوان نیزه در دست چون پیلان مست بر یکدیگر خروشیدند و چون شیران جنگى برآشوفتند و نیزه بر سر و سینه دیگرى کوفتند. از بسیار کوشیدن، زبان در دهانشان لَختلَخت شد و آن کارِ سخت بر هر دوى ایشان تنگ گردید و هر دو از اسب فرود آمده، به کشتىگرفتن و از تقلاى ایشان غبار کینه برخاست. سرانجام گرازه برسان شیر دست بر کمر سیامک زد و چون باد او را به زیر آورد و چنان سخت بر زمینش کوفت که استخوانش بشکست و جان از تنش بگریخت تا در جایى دیگر آرام گیرد. آنگاه گرازه، تن بىجان سیامک را بر اسبش ببست و افسار اسب را بگرفت و پیروز و شادمان به ایرانیان پیوست. پهلوانان ایرانى با پیوستن او به جمعشان فریاد شادى سر دادند و او را خوشامد گفتند. چهارمین مبارزه بین فروهل، پهلوان ایرانىِ بىهمانند در کمانکشى و زنگله از تورانیان بود. فروهل چون آن تورانى دژمخوى را بدید، کمان را بهزه کرد و او را زیر باران تیر گرفت و یکى از تیرها بر رانش نشست که از گوشت و استخوان بگذشت و به اسبش نیز آسیب رساند آنچنان که از شدت درد از اسب بر زمین فروغلتید و در دم جان بداد، گویى هرگز از مادر زاده نشده بود. فروهل از اسب فروجست، سر از تنش جدا گرداند، سر را به فتراک زین ببست و در حالى که افسار اسب او را به دست گرفته بود، راه فراز در پیش گرفته، به ایرانیان پیوست و چهارمین درفش پیروزى را برافراشت. پنجمین نبرد، بین رهام، فرزند گودرز و بارمان، پهلوان نبردآزموده تورانى بود. دو پهلوان چون وارد میدان کارزار شدند، کمانهاىشان را به دست گرفتند و تا ترکشها خالى از تیر نشد، کمانها را رها نکردند و آنگاه به نیزه دست بردند و هر دو مبارز با تیزچنگى و پلنگخویى جنگیدند و بسیار پیرامون یکدیگر بگشتند و سرانجام رهام با نیزه ران بارمان را هدف گرفت. نیزه در رانش نشست که فریادى از درد برکشید و از اسب بر زمین فروغلتید و رهام با نیزهاى دیگر، سوار بر زمین غلتیده را زخمى زد که سنان، جگر او را از پشت بدرید و از سینه برون آمد. رهام از اسب خویش فرود آمده، یزدان پاک را سپاس گفت که او را این توان بخشید تا کین سیاوش بازستاند، آنگاه خون بارمان را بر چهره خود بمالید و بر زین اسب خویش بنشست، اسب او را با خود همراه گرداند و به جاى نشانهگذارى رفت تا پنجمین درفش پیروزى را بر زمین کوبد. گودرز، فرزند خویش را بسیار ستود که دل شهریارش را شادمان گردانیده است. ششمین مبارز، بیژن، فرزند گیو بود که به نبرد رویین، فرزند پیران ویسه رفت. دو نبردهمرد کمانهاىشان را به دست گرفتند اما تیرها را توان فروکشاندن آن دیگرى از اسب نبود، آنگاه عمودهاى بلند را به دست گرفتند و بیژن چون تندرى شتابنده بر رویین تاختن گرفت و زمین را در زیر پاى اسب خویش بدرید و عمود را بر سر او کوفت و این زخم آنچنان بود که تمام چهره رویین را خون فراگرفت و سپیدى مغز و سرخى خون را درهم آمیخت. رویین بر همان زین جان بداد و در لحظه جانباختن مىدانست پدرش، پیران چه اندوهى در دل دارد. بیژن، تن بىجان رویین را با کمند بر اسبش ببست و افسار اسب او را گرفته، به نزد ایرانیان برد و ششمین درفش پیروزى را بر زمین نشانده، فریاد «شهریار ایران هماره پیروز» برآورد. هفتمین مبارز، هجیر بود که در پیشاروى او سپهرم، از خویشان افراسیاب قامت برافراشته بود. سپهرم به فرمان پیران آمده بود به خونخواهى یاران ازدسترفته تا با غلبه بر هجیر، لبخندى بر لبان تورانیان بنشاند و آنان نیز از ژرفاى سینه هلهله شادى سر دهند.