دالانی در ذهن آدمی
مروری بر تلاشهای «ژرژ دومزیل» برای کشف و تکوین نقشه ذهن انسان
در صفحه علم وقتی به بررسی نقش دانشمندانی میپردازیم که سعی در تکوین نقشه ذهن داشتهاند، بیش از هر چیزی نام پیشگامان و دانشمندان حوزه علوم اعصاب به ذهن متبادر میشود
در صفحه علم وقتی به بررسی نقش دانشمندانی میپردازیم که سعی در تکوین نقشه ذهن داشتهاند، بیش از هر چیزی نام پیشگامان و دانشمندان حوزه علوم اعصاب به ذهن متبادر میشود. اگر هم به تاریخ علم در دنیای باستان علاقهمند باشیم، باید به دنبال نشانههای پراکندهای باشیم که به نوعی جرقهای از تفکر علمی در این باب را زده باشد. اینکه نکتهای در باب مغز و عملکرد آن را کسی فهمیده باشد، در بررسیهای متون قدیمی بسیار اهمیت دارد؛ اما درعینحال انتظار نداریم که یک اسطورهشناس با کندوکاو درمورد اسطورهها و مقایسه آنها با هم، نظریهای درمورد ساختار ذهن ارائه دهد؛ اما علم جدید و بینارشتهای اسطورهشناسی عصبی-تکاملی با رویکرد جدیدی که نسبت به اسطوره داشته، به نوعی بین اسطورههای بشری و علوم اعصاب از یک سو و علم تکامل از سوی دیگر ارتباط بسیار عمیقی را برقرار میکند؛ بنابراین براساساین علم بینارشتهای، اسطوره ارتباط مستقیمی با مغز و ذهن انسان دارد. اساس این علم جدید این فرض است که اسطوره نوعی از تجربه زیسته انسان به شمار آمده و شکلی از آگاهی است و چون اسطوره، تجربه زیسته محسوب میشود، میتواند حرفهای زیادی درمورد ذهن آدمی نیز به ما بگوید. پس شاید از این پس دانشمندانی که درمورد آگاهی و سازوکارهای ذهنی ما تحقیق میکنند، بخشی را باید به اسطورهها و آنچه آنها در باب آگاهی میگویند، تخصیص دهند. اسطورهشناسان نیز باید شیوه و اهداف بررسیهای خود را تغییر دهند. ما به اسطورهشناسانی نیاز داریم که به جای جمعآوری و مقایسه اسطورهها، به دنبال روابط و موضوعات بنیادینی باشند که به ساخت اسطوره منتهی میشوند؛ همان موضوعاتی که تجربه زیسته ما و به قولی دیگر آگاهی ما را میسازند. پس یک اسطورهشناس میتواند از آگاهی ما برای ما سخن بگوید و این راهی است که اسطورهشناسی عصبی-تکاملی در پیشروی ما گشوده است. با همین تعریف به سراغ یکی از بزرگترین اسطورهشناسان تاریخ میرویم. کسی که از پایهگذاران اسطورهشناسی تطبیقی بوده و از این راه حرفهای تازهای زده که میتواند در تعریف بالا دستهبندی شود. این جستار کوتاه سعی دارد آثار و یافتههای «ژرژ دومزیل» را از این منظر بررسی کند. هرچند با توجه به حجم بالا و گستردگی آثار او این نوشته فقط بهمثابه یک نوع یادداشت کوتاه برای معرفی اندیشههای یک مرد بزرگ است؛ اما برای اولین بار سعی دارد از زاویهای متفاوت به آثار او نگاه کند.
«ژرژ دومزیل» متولد 4 مارس 1898 در پاریس بود. او در ورشو در سال 1924 از رساله دکتریاش با عنوان ضیافت جاودانگی دفاع کرد؛ رسالهای که به قول خودش سبب کشف دنیای هندواروپایی برای او شد. دنیایی که تمام عمر او را به خود مشغول داشت. او سپس به ترکیه میرود و در دانشگاه استانبول کرسی تاریخ ادیان به او واگذار میشود؛ اما ترکیه در ضمن برای او فرصتی برای آشنایی کامل با زبانهای قفقازی بود. پس از آن به سوئد رفت و مقام استادی دانشگاه اوپسال را به دست آورد؛ اما این پایان سفرهای دانشگاهی او نبود. در کلژ دو فرانس پاریس، کرسی تمدن هندواروپایی به خاطر او تأسیس شد و او تا زمان بازنشستگی در سال 1968 در این دانشگاه به تدریس میپرداخت. او در اکتبر 1986 چشم از جهان فروبست.
آنچه «دومزیل» را به شهرت رسانده است، نظریه او درمورد هندواروپاییان است. او روشی را در بررسی اساطیر پایهگذاری کرد که به اسطورهشناسی تطبیقی مشهور است. سواد گسترده او درمورد زبانهای قفقازی، صرف، نحو و دستور زبان آنها و نیز اساطیر این فرهنگها این امکان و توانایی را به او داد که دست به مقایسه بین اسطورههای فرهنگهای مختلف زده و به این شکل نقاط مشترک بین آنها را استخراج کند. او توانست با تکیه بر همین مشترکات یک سرچشمه ابتدایی به نام هندواروپایی را توضیح دهد. او با استفاده از این روش ساختار سهبخشی یا سه کنش را در اقوام هندواروپایی شرح داد. کنش اول که خود را به صورت خدای شهریار و جادوگر نشان میدهد، کنش دوم رزمجویی و جنگاوری و درنهایت کنش سوم که نشاندهنده زایایی و تولید و ثروت بود.
طبق گفته او در ساختارهای اساطیری هندواروپاییان میتوانیم این خویشکاری سهگانه را مشاهده کنیم. سهگانههای تور، اودن و فریر در اساطیر اسکاندیناوی یا طبقات سهگانه اجتماعی در نظام کاستی هند بسیار آشکار این ساختار سهبخشی را نشان میدهند؛ اما گاه کشف این نظام سهکنشی در اساطیر دیگر مانند بعضی از داستانهای قرون وسطا نیازمند تحلیل و واکاوی است. اسطورهشناسان بعدی درمورد آثار «دومزیل» بسیار صحبت کردهاند. آنها در عین تحسین او انتقادات زیادی را نیز نسبت به کار او بیان کردهاند. ازجمله اینکه در مواردی به نظر میرسد تحلیلهای «دومزیل» تصنعی بوده و او سعی داشته به هر شکلی که شده نظام سهکنشی خود را در اساطیر ملل مختلف نشان دهد؛ اما آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، بررسی مفهوم کار او از دیدگاه اسطورهشناسی عصبی-تکاملی است. «دومزیل» از سه کنش نام میبرد که برای شیوه تفکری هندواروپاییان امری ضروری بوده است. به سخن دیگر آنها از دریچه این سه کنش به جهان خود مینگریستند و تجربههای اسطورهای آنها در چارچوب این سه کنش رخ میدهد. به سخن دیگر از نظر «دومزیل» نقشه ذهنی هندواروپاییان براساس این سه کنش شکل گرفته است. میتوان بهراحتی علت چنین چیزی را دریافت. این سه کنش به صورت مستقیم با زندگی مردم و در نتیجه بقای آنها سروکار دارد. همه آنها به بقای یک جامعه کمک میکنند؛ بنابراین اسطورهای که بر مبنای آنها شکل میگیرد، نیز تداعیکننده نیازهای واقعی آنها برای زندهماندن است. شاید به همین دلیل باشد که «دومزیل» این سه کنش را در درمان و پزشکی نیز دنبال کرده و جنبههای مختلف آن را نشان میدهد؛ مقولهای که ارتباط مستقیمی با بقا دارد.
«دومزیل» این موارد را از طریق مقایسه بین اسطورهها دریافت. او از عصبشناسی یا تکامل برای بررسی اسطورهها یاری نگرفت؛ اما دستاوردش نوعی بازخوانی عصبی-تکاملی از اسطورهها محسوب میشود. شاید اشتباه کرده باشد و شاید چنانکه همین اسطورهشناسی عصبی-تکاملی نشان میدهد، مبانی اساطیر بسیار پیچیدهتر از آن هستند که به سه کنش شرح دادهشده تقلیل یابند؛ اما نفس کار «دومزیل» و اینکه با بررسی در اساطیر به نتیجهای عصبی-تکاملی رسیده است، از اهمیت بسیاری برخوردار است و نشان میدهد که خود اساطیر میتوانند منبعی مهم برای بررسی اسطورهها در نظر گرفته شوند؛ اما چیزی که «دومزیل» در بررسیهای خود از آن غافل میشود، نقش زمان در تجربههای اسطورهای است. اسطوره با زمان، حرکت کرده و با آن متحول میشود. برای «دومزیل» این سؤال مطرح نمیشود که قبل از این سه کنش چه بوده و حتی بعد از بهوجودآمدن آن چرا با مهاجرت هندواروپاییها با وجود تغییر زمان و نیز زیستگاه، این سه کنش باید به شکلی ثابت و تغییرناپذیر باقی بماند؛ به طوری که «دومزیل» سعی کند رد پای آن را در داستانهای متأخر جستوجو کند. اینها سؤالات بسیار مهمی است که فقط زمانی قابل بررسی است که به جای بنیانهای ثابت اسطورهها دنبال بنیانهایی بگردیم که متغیر بوده و در طی زمان تغییر میکنند. همان بنیانهایی که اسطورهشناسی عصبی-تکاملی به ما معرفی میکند؛ بنیانهایی که آگاهی ما را میسازند. شاید اسطورهشناسی عصبی-تکاملی بتواند حرفهای تازهای درمورد مسئله دشوار آگاهی به ما بگوید. اینکه چگونه آگاهی شکل گرفت و تکامل یافت. اسطورهشناسی عصبی-تکاملی دریچههای نوینی را به ماهیت ذهن انسانی گشوده است.
*متخصص مغز و اعصاب