پابلو نرودا و تبعیدیها در سرزمین شوراها
برای آزادی تمام ملتها
«مقارن سال 1949 تبعید چندین سالهام به سر میرسید که برای بار نخست به اتحاد شوروی برای شرکت در یکصدوپنجاهمین سالروز تولد پوشکین دعوت میشدم.
«مقارن سال 1949 تبعید چندین سالهام به سر میرسید که برای بار نخست به اتحاد شوروی برای شرکت در یکصدوپنجاهمین سالروز تولد پوشکین دعوت میشدم. در هوای گرگومیش بامدادی به کرانه بالتیک، به شهر باستانی، به شهر نوین، و شهر نجیب و مقاوم و قهرمان لنینگراد پای گذاشتم. یعنی شهر پتر کبیر و لنین بزرگ، که چون شهر پاریس آن را فرشتهای است درخور: فرشته خاکستری، با گذرگاههایی پولادین، کاخهای سنگی به رنگ سرب و دریایی به رنگ سبز زمردین... من آنجا بودم، در قرار با شاعری در گذشته در یکصدواندی سال پیش، یعنی الکساندر پوشکین، مصنف افسانهها و قصههای بهیادماندنی. این شاهزاده شاعران مردمی، قلب مردم اتحاد شوروی را تسخیر کرده است». پوشکین، شاعری که قلبِ مردمان آمریکای لاتین را از تسخیر کرده بود، نرودا را به مسکو کشاند. پابلو نرودا، چنانکه در خاطراتش نوشته است، اتحاد شوروی سوسیالیستی را سرزمینی وسیع با اتحاد بین خلقها دریافت و در همان نظر اول به آن «سرزمین گشاده و فراخ» دل بست و شیفته آن شد. «باور من آن است که شوروی نهتنها مبشر و منادی اخلاق و کار خلاقه جمعی و اشتراکی در چهار گوشه جهان است، بلکه با چشم خود دیدم کارهای جمعی و بلندپروازانه دیگری را در حفظ و حراست از این خاک وسیع، و پاسداری از اینهمه منابع بکر و حفظ میراث طبیعی». مشاهدات نرودا از شوروی بیش از هر چیز بر کار جمعی و اشتراکی متمرکز است که آن را میستاید و البته بعد از این توصیفات نوبت به انتقاد هم میرسد، چراکه نرودا اندیشهای آزاد دارد و شاعری است که به پرواز خیال و انقلاب بهمثابه یک جریان زنده باور دارد. «اضافه کنم که امروز دگماتیسم در شوروی، در قلمرو هنر در دوره طولانی از زمان قابل انکار نیست. با این همه باید اذعان کرد که همین جزمیتها بارها از سوی منقدین محکوم شده و با آن صریحا مقابله شده است. رسالات تحلیلی ژدانف، آن جزمی ممتاز کیشِ فردپرستی در شوروی، در مسیر رشد و شکوفایی فرهنگی، دشواریها و موانع بس جدی به بار آورد. با اینهمه ناگفته نباید گذاشت که در هر فرصت ممکن با چنین انحرافاتی مقابله میشد، زیرا که ما میدانیم که جریان زندگی، بسی نیرومندتر و سختتر از اینگونه فرمانها و امر و نهیهاست. و انقلاب، جریان عظیم زندگی است، که در آن، اوامر فردی و اعمال سلیقهها راه به جایی نمیبرند و تنها گور خود را میکنند».
نرودا در سفرش به مسکو با شاعران همتای خود دیدار میکند که همه سری در سیاست دارند و شوق رهایی ملتهایشان از بند نظامهای متحجر و فاسد. ایلیا ارنبورگ، که به قولِ نرودا سالیانی دراز از سر گذرانده، و همچنان از اصیلترین و سرزندهترین چهرههای فرهنگ معاصر شوروی است، از دوستان دیرینه نرودا است که هر بار با او در آپارتمانش در محله گورکی یا در ویلایش در حومه مسکو دیدار میکند و نرودا برای وصفِ شخصیت او تمثیلی به کار میگیرد که شعر و نحوه حضور اجتماعی او را بهخوبی نشان میدهد: «ایلیا ارنبورگ شوق و رغبتی به رستنیها دارد، و همیشه او را در باغچه خانهاش خواهید یافت که گیاهان هرز را بیرون میکشد و از هرچه پیرامونش میگذرد، لذت میبرد».
کیرساکف، از دیگران شاعران روس است که به اعتقاد نرودا، شور وطنپرستی در شعرهایش موج میزند. شاعر دیگری که او بارها در مسکو و اطرافش دیده و در خاطراتش از او به نیکی نام میبرد، ناظم حکمت، شاعر مطرح ترک است که هجده سال تمام از عمر خود را از سوی دولتمردان وابسته کشورش در زندان به سر برده و اتهام او کوشش در تحریک به شورش ناویان ترکیه بوده است. «ناظم حکمت در آن محاکمات به مجازات دوزخ محکوم میشود. جلسه دادگاهی که او را بدین مجازات سنگین محکوم میکند، در یک کشتی برگزار میشود، در یک کشتی جنگی. او به من گفت در این کشتی او را مجبور کردند که روی پل کشتی اینقدر راه برود تا به حدی که دیگر رمقی در او باقی نماند و یارای نگهداشتن خود را بر روی دو پا نداشته باشد». نرودا، حکمت را شاعری آزاده و ضد جزمیت درمییابد که طبیعتش با دگماتیسم سر سازگاری ندارد. او سالیان بلند تبعید خود را در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گذرانده است.
برای پابلو نرودا، شاعر، همرزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971، سرزمینِ شوراها، با شاعرانی از تبار خودش معنا پیدا میکند که شوروی مأمن آنهاست، چه وطنشان باشد چه تبعیدگاهی که در آن روزگار میگذرانند و سودای انقلاب در سر میپرورانند. او در توصیفِ این شاعران عقاید و افکار خود را بیان میکند و نشان میدهد شاعری انقلابی است که با جزمیت سازگاری ندارد و برای آزادی تمام ملتها میسراید و مبارزه میکند.