پس از پیران
پس از کشتهشدن پیران و پیوستن گودرز به دیگر پهلوانان تا درفش پیروزی را بر بلندای رزمگاه بنشاند، پهلوانان او را بسیار ستودند که در پیرانسالگى جان در راه پیروزى ایران نهاده است.
پس از کشتهشدن پیران و پیوستن گودرز به دیگر پهلوانان تا درفش پیروزی را بر بلندای رزمگاه بنشاند، پهلوانان او را بسیار ستودند که در پیرانسالگى جان در راه پیروزى ایران نهاده است. گودرز یاران را گفت: «اکنون که پیران چشم بر جهان فرو بربسته، افراسیاب خود با سپاهى گران فراز خواهد آمد و ما را توان مقابله با او نیست، به همین روى سوارى تیزتک را نزد خسرو به یارىجویى روانه کردهام. اکنون این کشتگان تورانى را به نزد خسرو روانه کنید که مىدانم روان او با دیدن پیکر بىجان کشندگان پدرش آرام خواهد گرفت». پهلوانان پیکر بىجان حریفان خویش را بر زین اسبانشان گذارده تا روانه ایرانزمین نزد خسرو کنند و گروىزره، آن ناساز مرد که سیاوش را کت فروبسته، گوسفندار بکشته بود، دواندوان در پى آنان روان بود. گودرز و پهلوانان پیروز سپاه ایران چون به سپاه پیوستند، گستهم، شادمانه به پیشواز گودرز آمده، زمین ادب ببوسید و گودرز و یاران پیروزش را آفرین گفت و افزود سپاهى را که به او سپرده، اکنون پرتوان و آکنده از روانى شاد به او بازمىگرداند. آنان در این گفتوگو بودند که دیدهبانان گزارش کردند دشت از گرد، چون شب تیره گشته است و آنگاه کوسها پرآوا شدند و کرناىها به فریاد آمدند و دشت به جنبش آمد و آنان به چشم خویش دیدند تختى پیروزه بر پشت پیل است که چون دریاى نیل دُرفشانى مىکند و مىدانستند آن که بر پشت پیل تکیه زده، کسى جز خسرو نیست. هوا از تابیدن درفش کاویانى به رنگ بنفش درآمده، پیرامون درفش، سواران جوشنور کران تا کران در جنبش و حرکت بودند و در پس هر درفشى، درفش دیگرى بر پاى بود و سپاهیان ایران مىدانستند تا یک روز دیگر سپاه یارىبخش به آنان خواهد پیوست. از دیگر سوى برادران پیران ویسه، لهاک و فرشیدورد به رزمگاه گودرز و پیران رفتند و به دیدار خویش پیکر بىجان به خون آغشته برادر را دیدند و زار بگریستند و از خون برادر به خروش آمدند و گفتند: «اى رادمرد! اى نرهشیر! اى سوار دلیر! آن همه رادمردى و راستاندیشى چه شد، چرا اینگونه زندگى را بدرود گفتى، اکنون کام دشمن شاد گشته، گیتى به تو چهره تلخ و زشت خویش را بنموده است. چه کسى دیگر مىتواند کین تو را از دشمنانت بستاند؟ چه کسى مىتواند راه و آیین تو را پى گیرد؟ کاش سرهاى ما نیز از تن جدا گشته، دستهاىمان با تنهاىمان وداع کرده بود». آنگاه دو برادر با یکدیگر گفتند پیران پیش از مبارزه با گودرز گفته بود که اگر او در این کینهگاه جان سپرد از گودرز خواسته است که سپاه توران را زنهار دهد و از آنجا که جز آن دو از خاندان ویسه که حرمتى دارند و گرامى داشته مىشوند، کسى دیگر نخواهد ماند، نمىخواهد دو برادرش به زنهار نزد گودرز آیند و خوار گردند، هر دو راه بیابان در پیش گیرند، شاید از بد دشمنان جان به در برند. بدینگونه لهاک و فرشیدورد با چشمانى خونبار و دلهاى شکسته به لشکرگاه خویش بازگشتند و به دیدار دیدند که آن رمه گرازان، همه بىشبان گشتهاند و آنان چون لهاک و فرشیدورد را بدیدند با اندوهى بس گران و سینههایى آکنده از باد سرد به پرسش آمدند: «اکنون چه کنیم ما رمهگان رهاشده بىشبان؟ ما را دیگر نه توان جنگ هست و نه شور نبرد در نبود پیران؛ و کسى را دیگر آن دل نیست که از آهن کله بر سر گذارد و از پولاد، پیراهن کند». لهاک و فرشیدورد در پاسخ گفتند: «چه کسى را آن توان هست که از خواست یزدان کرانه جوید و روزگار اینگونه از سر گذراند که آن بزرگمرد، از براى کینه کشته شود؛ اینچنین خوار و بىگور و کفن. او ستون و تکیهگاه سپاه بود و همه دل پراندوهش، مهر سپاه بود. اکنون روان او در آن گیتى است و همه نیک و بدش، با ایزد است. اما او از گودرز پیمان گرفته که اگر در این کینهگاه کشته شود، با سپاه توران به درشتى و کژى رفتار نکند و گذر دهد تا به توران بازگردید و بر شما کمین نکند و به کمند نیفکندتان؛ ایرانیان مردمانىاند که از پیمان بازنگردند و برادر را از آنان دیگر بیمى نیست. اکنون راىزنى کنید؛ آیا موافق زنهارخواهى هستید یا جنگ را مىپسندید؟ بدانید مىتوانید سنان خویش را به خوناب دشمن آراسته کنید که پیران از افراسیاب یارى خواسته، سپاهى گران در اختیارش قرار دهد و دور نباشد که سپاه در پى سپاه به آنان بپیوندد و اگر عزم بازگشت دارید، ایرانیان راه بر کسى نخواهند بست، مىتوانید به سلامت بازگردید. چشم به ما دو برادر نداشته باشید که ما هرگز دل خویش را ز خشم نمىشوییم و اندرز پیران، برادر برتر خویش را به گوش جان مىسپاریم که به زینهار نیاییم و از راه بیابان به توران بازگردیم و اگر بر ما راه بربندند، تا جان در تن داریم با آنان به مقابله برخیزیم». سپاه توران چون سخنان برادران پیران بشنیدند، پاسخ دادند: «اکنون خسرو خود به فرماندهى به سپاه ایران پیوسته است و چه کسى را توان روبارویى با ایرانیان است که دیگر ده پهلوانمان و فراتر، فرمانده سپاهمان را از دست دادهایم». و بدینگونه سپاه توران آماده شدند تا به زینهار، روى به ایرانیان آورند.