|

شاعر «ارغوان» در انتظار آرامش ابدی

سایه‌روشنِ ابتهاج

مرگِ امیرهوشنگ ابتهاج برخوردهای متفاوتی را برانگیخت که شاید دور از انتظار بود. مرگِ شاعر «ارغوان» را دخترش یلدا ابتهاج اعلام کرد و زمانی نگذشت که کاربران شبکه‌های اجتماعی در سوگ «سایه» نشستند.

سایه‌روشنِ ابتهاج
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

  مرگِ امیرهوشنگ ابتهاج برخوردهای متفاوتی را برانگیخت که شاید دور از انتظار بود. مرگِ شاعر «ارغوان» را دخترش یلدا ابتهاج اعلام کرد و زمانی نگذشت که کاربران شبکه‌های اجتماعی در سوگ «سایه» نشستند. شاعری مردمی که غزل‌هایش چنان در افواه شهرت داشت و بر سر زبان‌ها افتاده بود که گاه شاعرش فراموش می‌شد و مهم‌ترین‌شان تصنیف «سپیده» (ایران ای سرای امید) بود و «ارغوان» که به شعر آزادی مشهور شد. واکنش‌ها به مرگ سایه خیلی زود از سوگواری به اظهارنظرهای متضاد در میان اهلِ سیاست و شعر و فرهنگ رسید، از رفقای قدیم حزبی و سوسیالیست‌ها و هم‌مسلکان ابتهاج تا شاعران و منتقدان معاصر و حتی چهره‌های سیاسی و مسئولان دولتی. بحث از مکان خاکسپاری پیکر شاعر شروع شد و دیری نگذشت که به شعر و جایگاه شاعریِ او رسید. امیرهوشنگ ابتهاج نوزدهم مرداد در 94سالگی در شهر کلنِ آلمان درگذشت و بسیاری باور داشتند پیکر شاعر باید در وطن او به خاک سپرده شود که خبر رسید مسئولان وزارت ارشاد در مورد انتقال پیکر شاعر فقید به ایران روی خوش نشان داده‌اند که همین امر به مجادلات بسیاری منجر شد. اپوزیسیون داخلی و خارجی کشور باور داشتند با مرگ امیرهوشنگ ابتهاج فرصتی برای مصادره شاعر فراهم آمده است. پای وزارتخانه‌ها به میان کشیده شد، از وزارت فرهنگ و ارشاد تا میراث فرهنگی و حوزه هنری و حتی شرکت سیمان که خانه ابتهاج در میدان فردوسی را با آن درخت مشهور ارغوان خریده است و اعلام کرده آمادگی دارد این خانه را به موزه و بنیاد ادبی تبدیل کند. دست آخر اعلام موضع یلدا ابتهاج، دختر شاعر به نمایندگی از خانواده او به بحث‌ها در مورد محلِ خاکسپاری شاعر پایان داد، او در اینستاگرام خود نوشت: «با هماهنگی‌هایی که با ایران انجام شده است مراسم تشییع پدرم از کنار درخت ارغوان انجام خواهد شد و از آنجا برای خاکسپاری به رشت خواهیم رفت» و البته تجربه‌ها حاکی از آن است که تا پیکر استاد در خاک آرام نگیرد، مکان و زمان بدرقه او مدام در حال تغییر است. همین دو روز پیش در جمعه، بیست‌ویکمِ مرداد خبری به نقل از محمود شالویی، مشاور وزیر ارشاد آمد که گفته وزیر فرهنگ و ارشاد با دختر آقای هوشنگ ابتهاج تلفنی گفت‌وگو کرد و مقرر شد مراسم تشییع در رشت برگزار شود. اگر این خبر موثق باشد از بدرقه شاعر از کنار درخت ارغوان خبری نیست. شعری که ابتهاج اوایل سال‌های شصت در زندان خطاب به درخت ارغوان سرود: «ارغوان، شاخه همخون جدامانده من/ آسمان تو چه رنگ است امروز؟/ آفتابی‌ست هوا؟/ یا گرفته‌ است هنوز؟/ من در این گوشه که از دنیا بیرون است/ آفتابی به سرم نیست/ از بهاران خبرم نیست/ آنچه می‌بینم دیوار است/ آه این سخت سیاه/ آن‌چنان نزدیک است/ که چو برمی‌کشم از سینه نفس/ نفسم را برمی‌گرداند/ ره چنان بسته که پرواز نگه/ در همین یک قدمی می‌ماند/ کورسویی ز چراغی رنجور/ قصه‌پرداز شب ظلمانی‌ست/ نفسم می‌گیرد/ که هوا هم اینجا زندانی‌ست/ هر چه با من اینجاست/ رنگ رخ باخته است/ آفتابی/ هرگز گوشه‌چشمی هم/ بر فراموشی این دخمه نینداخته است./ اندر این گوشه خاموش فراموش‌شده/ کز دم سردش هر شمعی خاموش ‌شده/ باد رنگینی در خاطر من/ گریه می‌انگیزد/ ارغوانم آنجاست/ ارغوانم تنهاست/ ارغوانم دارد می‌گرید.../ ... / ارغوان بیرق گلگون بهار/ تو برافراشته باش/ شعر خونبار منی/ یاد رنگین رفیقانم را/ بر زبان داشته باش؛/ تو بخوان نغمه ناخوانده من/ ارغوان شاخه همخون جدامانده من...». اما در مورد شعر و جایگاه سایه در شعر معاصر نیز نقد و نظرهای متفاوتی مطرح شد که در میان انتقادات، نظراتِ ضیاء موحد بیش از همه خوانده شد چراکه او معتقد است «دربارۀ سایه اغراق کرده‌اند» و می‌گوید: «او غزل‌های حافظ و سعدی را تقلید کرده و حتی به‌اندازۀ سیمین بهبهانی یا رهی معیری هم غزل‌سرای خوبی نیست. ایشان غزل‌های سعدی و بیشتر حافظ را با همان بیان و فضای سنتی تقلید کرده است». او در مورد جنبه اجتماعیِ شعر سایه هم نظرات خلاف‌ عادتی دارد: «در حوزۀ غزل‌سرایان سنتی هم مرحوم سایه، غزل‌سرای خوبی بود، اما نه به خوبی خانم بهبهانی یا حتی رهی معیری. به‌خصوص، گمان می‌کنم در حق خانم بهبهانی ظلم شده است، چون وقتی کتاب شعر خانم بهبهانی را ملاحظه می‌کنید، به‌نحوی سرنوشت تاریخی جامعه ماست و تمام مسائل جامعه ما در آن منعکس شده است ولی در شعرهای سایه چنین چیزی نیست» و باور دارد که شعر «سایه» برای نسل جوان ما جذبه‌ای ندارد: «شعر آقای سایه، شعر امروز نیست. در زمان حیات او درباره او زیاد اغراق کردند؛ چنان اغراق کردند که گویی در ایران غزل‌سرایی بهتر از او وجود نداشته است. اما آثاری که از ایشان باقی مانده، آثار قابل‌توجهی نیست؛ در حوزه شعر نو که اصلا». عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبیات نیز شعر ابتهاج را «واپس‌گرا» می‌خواند و معتقد است «شعر هوشنگ ابتهاج در قیاس با شاعران نوپرداز، قابل اعتنا نیست و در قیاس شاعران نوپرداز مانند فروغ فرخزاد، خود نیما، اسماعیل شاهرودی و احمد شاملو، واپس‌گرا است».

در سوگ سایه، بزرگانی از ادبا و شاعران نیز اظهار نظر کردند و شعر سرودند از جمله دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی که با شعری کوتاه با رفیق دیرینه‌اش وداع کرد: «تو می‌روی،/ که بماند؟/ که بر نهالکِ بی‌برگِ ما ترانه بخواند؟» او همچنین به شاعر سایه اشاره می‌کند که استمراربخشی به جمال‌شناسی شعر حافظ است: «سایه، در عین بهره‌وری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند. سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژه خویش باشد، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ماست».


سایه می‌ماند

فرخ نگهدار

سایه می‌ماند. تا همیشه، برای همه ایرانیان. سایه یک عمر را در سایه آلما نفس کشیده بود و با رفتنش نگران حالش بودم. به نیم سال هم نکشید که به آن هوای سیب بهشتی پای از زمین برکشید. اما تا زمان هست، سایه، سایه بر سر ایران‌زمین گسترده است. درست مثل حافظ.

 و به همان‌قدر بی‌بدیل. سایه اعجاز قرن بود. رازی بود سربه‌مهر، دست‌کم برای من. چگونه این «گهری کز صدف کون و مکان بیرون بود» هر دم از امواج دریای بی‌کرانه مهرِ مردمش شراب عشق می‌نوشد، و تو نمی‌یابی کسی را از او با کینه در دل.

هر ایرانی با هر دین و آئینی، از هر قوم و قبیله، از گدا تا پادشاه، با حافظ می‌نشیند و راز دل می‌گشاید و مدد می‌خواهد. این کار از عهده فردوسی و سعدی و مولوی و خیام و دیگران ساخته نیست. فال حافظ اعجازگونه است. و هوشنگ ابتهاج نیز همراز و همنشین فقط این گروه یا آن گروه نیست. او همان حافظ عصر ماست؛ نه‌فقط در به زیبایی ورز دادن واژه‌ها را، یا در چندلایگی و غنای در معنا، یا در وسعت دید، بلکه بی‌کرانگیِ مشتاقانش. ندیدم و نشنیدم که کسی سایه بخواند و او را درآمیخته با خود - و خود را درآمیخته در او - نیابد. و پر شگفت‌تر آن‌که با هر گام زمان آغوش شعر سایه به روی طیف گسترده‌تری از مردم گشوده شد. با هر گام زمان، شعر هوشنگ ابتهاج، به ایرانیان بیشتر نشان داد که چگونه همزیستی سنت و تجدد نه‌تنها ممکن و ضرور، 

که تا کجا زیباست. امسال شعر سایه هشتاد ساله شد. این کارنامه پربار را که ورق می‌زنی، از آغاز تا پایان، فقط یک سایه می‌بینی. سایه رنگ عوض نکرد. سایه به هوس شهرت بیشتر، یا به هوای افزودن بر قدرت و ثروت و مقام، هرگز زبان به سخن نگشود. سایه در تمام عمر بر همان عهدی ماند که در آغاز نوجوانی با رفقای خود بسته بود. او از آغاز همراه و همراز و هموند حزب توده ایران شد. او هرگز و هیچ‌گاه به عهدی که با زنده‌یاد مرتضی کیوان بسته بود پشت نکرد. وجود سایه می‌گفت: «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم، هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم». برگ‌ برگ زندگی او مشحون است از وفاداری بی‌خدشه به آرمان سوسیالیسم؛ آرمانی که در آغاز راه برگزید. کس نشنید از زبان سایه شرمساری و سرافکندگی را. هرگز و هیچ‌گاه.

زمانی از او پرسیدم آیا فروپاشی اتحاد شوروی خدشه‌ای در افکار شما پدید نیاورده. او نسخه‌ای از شعر به‌تازگی سروده‌اش را از طاقچه برداشت و خواند:

امروز نه آغاز و نه فرجام جهان است.

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است.

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری.

دانی که رسیدن هنر گام زمان است.

و تکرار کرد: «ناکامی اولین تلاش، انقلاب اکتبر -‌ در مقابل عظمت و بغرنجی برپایی جهانی عاری از ستم و استثمار و جنگ - اصلا اتفاق غریبی نیست».

افزون بر نقش بی‌تکرار هوشنگ ابتهاج در غنای شعر و ادب پارسی، هم در قالب‌های کهن و هم در قالب‌های نو، او برای من، نماد پایداری و پیگیری در راه آرمان، نماد هوش و ذکاوت و نماد صداقت با خویشتن خود بود. اما ورای همه این‌ها او سرمشقی بود برای نسل ما و نسل‌های بعدی که چگونه دل‌ها از کینه‌ها بزداییم و امید به برپایی پل‌های ارتباط میان «خود» و «دیگری» را زمین نگذاریم. او تا آنجا شفاف بود که کسی را ندیدم که در طول زمان دریابد در شناخت سایه اشتباه کرده است. از سایه هم نشنیدم بگوید در فهم کس یا کسانی اشتباه کرده است. ابتهاج یکی از تیزهوش‌ترین، خردمندترین و در عین حال پرامیدترین کسانی بود که من از نزدیک می‌شناختم. ذهنش در دهمین دهه حیات نیز جلای جوانی داشت و لحظه‌های وجودش سرشار از شعله‌های سرکش امید. دیدار با سایه همیشه این پرسش را برایم زنده می‌کرد که تیزهوشی و خردمندی و خودباوری تا کجا آفریدگار امید است؟ سایه کسی بود که در تمام این دهه‌های دشوار قدرت آن را داشت که ایرانیان را، از هر رنگی و عقیدتی، از پیر و برنا، از زن و مرد، زیر یک سقف کنار هم بنشاند. در دی‌ماه 88، که سایه به میزبانی انجمن سخن به لندن آمده بود، ایرانیان، از هر نحله‌ای، به دیدارش آمدند. در سالن جمعیت موج می‌زد. وقتی ارغوانش را می‌خواند، جمعیت زار زار می‌گریست. و من بار دیگر در اسفند 97 در شهر کلن، وقتی به همت بنیاد دیوان، ایرانیان از دور و نزدیک، به شوق دیدار سایه، گرد هم آمده بودند، باز دیدم که وقتی سایه با آرامی و متانت همیشگی ارغوانش را می‌خواند، جمعیت در سکوت می‌گریست. و در هر دو شب من در عالم خیال سایه را دیدم که زیر سایه درخت ارغوان آرمیده بود. و آن‌سو ترک، گره در ابرو فکندگانی را دیدم که تاب دیدن ندارند. و همه پتک بر دست، بر پیکر کلمات ارغوان می‌کوفتند. ارغوان با سایه جاودانه شد؛ چنان تنومند و بلند  که از باد و باران نیابد گزند.

فردای آن روز، من و همسرم، صبا همراه با رفیق و همرزم گرامی فرهاد فرجاد، به دعوت آسیا، به دیدار سایه شتافتیم. آلمای عزیز در بستر بیماری بود و زیر چادر اکسیژن. در نیمه‌های گپ و گفت بودیم که از سایه اجازه ضبط خواستم. بی‌گفت‌وگو موافقت کرد. حدود 38 دقیقه ضبط کردم. و دیروز برای اول‌بار آن را بی‌هیچ کم‌وکاست در شبکه اجتماعی با هم‌میهنانم به اشتراک گذاشتم.  برای یلدا و آسیا و کاوه و کیوان، و برای همه عزیزانشان، توان تحمل این فراغ سنگین را آرزو دارم. به مردم گوهرشناس میهنم، و به همه فارسی‌زبانان در چارگوشه جهان، این فقدان بزرگ را تسلیت می‌گویم.

 

 

در سوگ غزلسرای بزرگ

سعید  رضوانی

شاید بتوان گفت با درگذشت امیرهوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) آخرین غزلسرای کلاسیک ایران به تاریخ پیوست. صفت «کلاسیک» اینجا ناظر به چند خصوصیت اثر شعری است. نخست آن‌که اثر در فرم و قالب قدیمی و ماقبل مدرن واقع شده باشد. غزل سایه چنین بود. وی قالب کهن غزل فارسی را به‌کار می‌بست و قواعد و الزامات آن را به‌دقت رعایت می‌کرد. دیگر آن‌که محتوای اثر، برخلاف آثار مدرن، کلیات حیات بشر و هستی را شامل شود، نه جزئیات آن را. به عبارت دیگر هنرمند نگاهی ماکروسکوپی به جهان انداخته باشد، نه میکروسکوپی. سایه، اگرچه گهگاه مضامینِ به تعبیرِ قدما «محسوس» را به غزل خود راه داده و از شئون جزئی زندگی، حتی زندگی امروزی، سخن گفته است، درمجموع غزلی دارد «معقول»، کل‌‌گرا و بیش‌وکم منفک از زمان و حتی مکان پیدایش اثر. او از امید، آزادی، «آدمیزادی» و البته عشق، یعنی مفاهیم کلی هستی انسان، می‌سراید و به شئون خُردتر حیات آدمی کمتر توجه دارد. مفاهیم کلی یادشده نیز در آثار او ملموس و مصداقی ظاهر نمی‌شوند، بلکه «مفهوم» باقی می‌مانند. بر ویژگی‌های دیگری نیز می‌توان انگشت نهاد؛ فی‌المثل زبان اثر کلاسیک باید به اصل و ریشه نزدیک‌تر و از عناصر امروزی بیش‌وکم پیراسته باشد یا صنایعِ ادبی استخدام‌شده باید ﻣﺄخوذ از نظام زیباشناسی شعر قدیم و منطبق با پسند پیشامدرن باشند. همۀ این‌ها، به درجات متفاوت، در شعر سایه هست. اما شرط دیگری هم وجود دارد که تا برآورده نشود شعرِ معاصر را نمی‌توان به معنای اخص «کلاسیک» خواند، و آن این‌که اثر استادانه آفریده‌شده، نشان از توانایی و تبحر فوق‌العادۀ شاعر در آفرینش شعر به سبک قدیم داشته باشد. نظر به شرط اخیر است که در آغاز این یادداشت گفتیم درگذشت سایه احتمالا فقدان آخرین غزلسرای کلاسیک ایران باشد، آخر در ایران هنوز کم نیستند شاعرانی که در قوالب سنتی می‌سرایند، از کلیات سخن می‌گویند و زبان و صنایع بدیعی قدما را به‌کار می‌بندند، لیکن جز به مسامحه کسی از آنان را استاد نمی‌توان خواند. آری، سایه استاد کار خود بود، غزلسرایی توانمند و زبردست که مانندش فراوان یافت نمی‌شود و به سادگی پدید نمی‌آید. غزل سایه را بسیاری کارآگاهان ستوده‌اند. انتقادهایی هم بر شعر او وارد کرده‌اند. من خود در نقدی که چندی پیش بر «بانگ نیِ» او نوشتم از تلاش ناکام او در اداء مضامین سیاسی-اجتماعیِ امروز در قالب سنتیِ مثنوی سخن گفتم. اما بی‌انصافی‌هایی نیز در نقد و ارزیابی شعر او شده است. در سال‌های اخیر منتقدی مصرانه کوشید قدر و قیمت شعر سایه را تا حد کپی مبتذلی از اشعار قدما فرو بکاهد که به ادعای او نمونه‌اش را هر نابلدی تواند ساخت. چنین داوری‌هایی حاکی از ناآشنایی منتقد با جهان شعر کلاسیک فارسی است، هرچند به تفرعن بر مسند بنشیند و به تکبر سخن ناصواب خود را (نزد تازه‌کاران) به کرسی بنشاند. آن‌کس که شعر کلاسیک فارسی را خوب خوانده باشد فرق اصالت و «کپی‌کاری» را می‌فهمد و سایه را در زمرۀ مقلدان نمی‌بیند. غزل سایه اصالت دارد؛ مُهر خود او را بر پیشانی دارد و هیچ کارشناسی آن را با شعر دیگران خلط نمی‌کند. آنان نیز که یا به قصد تحقیر سایه یا برای تمجید از او غزلش را کپی غزل حافظ شناسانده‌اند نه حافظ را می‌شناسند نه سایه را. از مهم‌ترین ویژگی‌های غزل سایه، از اسباب اصالت غزل او، روح حماسی آن است. در غزل کلاسیک فارسی پیش از سایه این روح حماسی هرگز بدان آشکاری که در غزل او متجلی است ظاهر نشده است. مقصود تنها پرهیز شاعرِ عاشق از خاکساری و عبودیت در قبال معشوق نیست؛ سخن از صلابت انسان به حیث انسان و شکوهمندی موقعیتِ دشوار و دردناک انسان در جهان است که فارغ از عاشقی و آرزومندی در غزل سایه هماره احساس می‌شود.

در باب غزل سایه سخن فراوان می‌توان گفت. بی‌تردید از زبان زلال و تصاویر روشن و سایر ویژگی‌های غزل ارجمند او بسیار خواهند نوشت. من اینجا به همین اندک بسنده می‌کنم و یاد این سخن‌سرای بزرگ را با نقل غزلی از خود او، مناسب حال دوستداران شعرش در فقدان او، گرامی می‌دارم:

 

شکل‌های زندگی: امید  را در سایه می‌توان جست‌وجو  کرد

بدرود با سایه

نادر  شهریوری (صدقی)

اگرچه امید تخلص «اخوان» است اما «امید» را بیشتر در «سایه» می‌توان جست‌وجو کرد. سایه شاعر امید است، او امید را به آینده‌ای موکول می‌کند که در پیش‌روست و زندگی را طوری به تصور درمی‌آورد که گویی قرار است به عهد خویش وفا کند. سایه در بحبوحه جهانِ پرتب‌و‌تاب با «جای پایی محکم» به مسیر کار می‌نگرد و شعر خود را همچون سرودی نویدبخش می‌سراید، «می‌خوانم و می‌ستایمت پرشور/ ای پرده دل‌فریب رؤیارنگ/ می‌بوسمت ای سپیده گلگون/ ای فردا، ای امید بی‌نیرنگ/ دیریست که من پی تو می‌پویم».1

«امید در سایه» پروسه‌ای زمان‌بر و مسبوق به سابقه است، او با نگاهی «کلاسیک» همچون اشعار خویش به زندگی می‌نگرد و امید خود را به تصور خویش از هستی پیوند می‌زند. جهان سایه آغاز و انجامی دارد و بسی گسترده‌تر از اکنونی است که در آن هستیم، «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ دانی که رسیدن هنر گام زمان است».2

هستی به نظر سایه جهانی پیوسته است که گرچه پستی و بلندی، غم و شادی و... دارد اما چه‌بسا در نهایت در بطن خود حامل جهانی دیگر باشد که خود را در غایت زمان پدیدار می‌کند. درک غایت به مقوله‌ای مهم به نام «زمان» پیوند می‌خورد که رهرو اگر به‌راستی رونده باشد در آن مسیر گام برمی‌دارد. رهرو رونده به نظر سایه سوژ‌ه‌‌ای است که «هنر گام زمان» را بداند. «هنر گام زمان» عبارتی مهم در شعر سایه است. در این هنر همچون هر هنری خلاقیت آدمی نقشی محوری دارد، تا بدان حد که بتواند با هنر خود گذشته را به حال و آنگاه به آینده پیوند دهد. جهان سایه، جهانی نه خلق‌الساعه بلکه جهانی به‌هم‌پیوسته است که در آن هیچ‌چیز از صفر آغاز نمی‌شود، زیرا هیچ‌چیز بدون سابقه نیست. از این نظر او همواره با لحظات گذشته زندگی می‌کند اما این بدان معنا نیست که به آینده نمی‌نگرد که بالعکس، با نگاه به آینده و در «سایه» لحظه حال را سپری می‌کند، مقصود سایه در اینجا جهان خاکستری و پر از بیم و امیدی است که اکنونِ آدمی را می‌سازد. اکنون لحظه‌ای است که به آدمی «شخصیت» می‌دهد اما شخصیت آنگاه شکل می‌گیرد یا به تعبیری دقیق‌تر ساخته می‌شود که انسان ناکامی‌ها و کامیابی‌های گذشته را به خاطر آورد تا با یاد آنها اکنون را سرشار کند. به نظر شاعر عمر آدمی در جهان هستی لحظه‌ای کوتاه است اما همین لحظات کوتاه به شخصیت آدمی در لحظه حال شکل می‌دهد. بنابراین انسان از نظر شاعر تنها به‌واسطه درک گذشته و رنج‌ها و حرمان‌های سپری‌شده و لحظات ستم‌دیده است که می‌تواند به خاطره‌هایش، به آدم‌ها، به طبیعت و اشیا و چیزها وفادار بماند.

شعر «ارغوانِ» شاعر نمونه‌ای از وفاداری سایه به درختی در گذشته است که آن را اکنون - در لحظه سرودن شعر- به خاطر می‌آورد: «... باد رنگینی در خاطر من/ گریه می‌انگیزد/ ارغوانم آنجاست/ ارغوانم تنهاست/ ارغوانم دارد می‌گرید».3 آنچه در این شعر، در وفاداری شاعر به ارغوان اهمیت پیدا می‌کند، آن است که شاعر با یادآوری لحظات گذشته، ‌حال خود -اکنون- را سرشار می‌کند و به خود شخصیت می‌دهد. در این شعر اگرچه شاعر با احساسات زیاد به گذشته‌ای که ارغوان را در کنار خود داشته حسرت می‌خورد، اما احساسات او حال‌وهوای رمانتیک، برای ازدست‌دادن گذشته سپری‌‌شده‌ ندارد، بلکه با یادآوری گذشته به بامدادی می‌نگرد که در پیش‌روست: «... ارغوان خوشه خون/ بامدادان که کبوترها/ بر لبِ پنجره بازِ سحر غلغله می‌آغازند/ جان گل‌رنگ مرا/ بر سر دست بگیر/ به تماشاگه پرواز ببر/آه بشتاب که هم‌پروازان/ نگران غم هم‌پروازند!».4

در جهانی که همه‌چیز مبهم و نامعین است و هر ایده‌ای چه‌بسا ایده‌ای آزمایشی به حساب می‌آید، سایه به جهان خود و شعرهایش وفادار می‌ماند. وفاداری او وفاداری خودساخته و شخصی نیست، او شعرهایش را در هدف مشترک انسان‌ها جست‌وجو می‌کند. شعر سایه مضامین خود را نه در لحظات ناپیوسته یا در چشم‌اندازهای جدا از هم، بلکه در جهانی مشترک و زمانی به‌هم‌پیوسته می‌یابد، زمانی که پستی و بلندی دارد و همچنین فراز و فرود، اما او می‌خواهد رودی پیوسته باشد که به دریا، به جهانی فراتر از خود بپیوندد. «هنر گام زمان» از نظر سایه نه آنارشی و برآسودگی، بلکه استمرار لحظات و هنر پیونددادن هر لحظه با لحظه‌ای دیگر است: «آبی که برآسود زمینش بخورد زود/ دریا شود آن رود که پیوسته روان است».5

1. «ای فردا» از مجموعه شبگیر، سایه

2، 5. شعر «هنر گام زمان»، سایه

3، 4. شعر «ارغوان»، سایه