گورباچف چشم از جهان فرو بست؛ او آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود که برای خلع سلاح هستهای گفتوگو کرد و نبرد سرد را پایان داد
مردی که نجنگید
مکانیک جوانی که از روستای کوچکی در اطراف مسکو سر از دانشکده حقوق درآورد و پلههای ترقی را به سرعت طی کرد تا در یازدهم مارس 1985 نخستین دبیرکل حزب کمونیست شوروی شود که انقلاب شوم 1917 را به چشم ندیده است
مکانیک جوانی که از روستای کوچکی در اطراف مسکو سر از دانشکده حقوق درآورد و پلههای ترقی را به سرعت طی کرد تا در یازدهم مارس 1985 نخستین دبیرکل حزب کمونیست شوروی شود که انقلاب شوم 1917 را به چشم ندیده است؛ میخائیل گورباچف که در سال 1931 به دنیا آمده بود، آنقدر سن داشت که رنج خانوادهاش در دوران جنگ جهانی دوم و پاکسازیهای گسترده و خونین دیکتاتوری استالین را به یاد آورد. گورباچف در آن پاکسازیها یکی از پدربزرگهایش را از دست داد و دیگری به شکلی فجیع شکنجه شد. او به اجبار یا اختیار برنامه اصلاحاتی را در پیش گرفت که برای پیرمردهای حامی مرام کمونیستی و سوسیالیستی ناشناخته بود. اما او برخلاف آنها دریافته بود که دنیا سالهاست تغییر کرده و دنیای جدید نیاز به سیاستی جدید دارد. دکترین «گلاسنوست» او به مطبوعات و رسانههای شوروی اجازه داد برای اولین بار طی هفت دهه حکومت تاریک کمونیستی، از کمبودها بگویند و با نگاهی متفاوت از مطالب دیکتهشده از سوی حزب کمونیست بنویسند. دکترین «پروسترویکا» هم آغازکننده اصلاحات گسترده اقتصادی در شوروی بود. اما واقیعت این بود که با توجه به تجربیات تاریخی، سیستم حکمرانی کمونیستی- سوسیالیستی در نهایت محکوم به شکست است و این اتفاق هم دیر یا زود در اتحاد جماهیر شوروی رخ میداد. او در سال 1988 در سازمان ملل اعلام کرد به طور یکجانبه از ذخیره زرادخانه هستهای شوروی میکاهد و نیروهای شوروی را طی 10 سال آینده به طور کامل از افغانستان خارج خواهد کرد. او به پول حاصل از این صرفهجویی برای کمک به طبقه فقیر جامعه شوروی نیاز داشت. جورج شولتس، وزیر خارجه وقت آمریکا، در مصاحبهای درباره گورباچف گفته بود: «گورباچف میدانست که کشورش با ارزشهای کمونیستی که برای مردم تحت اشغال حکومت کمونیستی مایه جوک و شوخی شده است و آن ژنرالهای متمولی که هنوز برای مردم دروغهای باورنکردنی را تکرار میکردند، دچار چه وضعیت اسفباری شده است. او امید داشت مصالحه با آمریکا و تمرکز بر مشکلات داخلی، اندکی این وضعیت را بهبود بخشد؛ حال آنکه خوب فهمیده بود که شوروی به خاطر ریشخند به دموکراسی چه تاوان سختی را باید پس بدهد. یادم هست که پرزیدنت ریگان در همان جلسه اول به او گفت: چیزی که یک ملت نیاز دارد آزادی بیان و دموکراسی است، مثلا هر شهروند آمریکایی میتواند به دفتر من بیاید و به راحتی از ریگان انتقاد کند. گورباچف در جواب به طنز گفت: برخلاف نظر شما، شوروی با دموکراسی و آزادی بیان بیگانه نیست. در شوروی هم مردم میتوانند به دفتر من بیایند و به راحتی از ریگان انتقاد کنند!».
آخرین سنگربان
15 مارس 1990 او به عنوان نخستین «رئیسجمهور» شوروی انتخاب میشود و در شانزدهم ژوئن همان سال در دیدار با هلموت کهل، صدراعظم وقت آلمان غربی، با اتحاد مجدد دو آلمان و برچیدهشدن دیوار برلین موافقت میکند. برای اولین بار در تاریخ، شوروی بدون گسیلکردن تانکها و لشکرکشی و بدون خشونت و خونریزی به یک خواسته جهانی تن میدهد. سال 1991 از راه میرسد. جنگ قدرتی که بوریس یلتسین و هوادارانش به راه انداختهاند روزگار گورباچف را سیاه کرده است. او از ترور در کرملین جان به در میبرد و جمهوریهای شوروی با استفاده از هرجومرج پیشآمده یک به یک اعلام استقلال میکنند. کریسمس 1991 از راه میرسد. او میداند که راه درمان مشکلات بیپایان شوروی خشونت و خونریزی نیست. او از تمام سمتهای خود استعفا میدهد و توسط کمونیستهای دوآتشه دستگیر و زندانی میشود و این نقطه پایان حیات حکومت کمونیستی شوروی بود. او بعدها حزب سوسیالدموکرات روسیه را بنیان گذاشت و تا پایان عمر منتقد دو مرد قدرتمند روسیه، پوتین و مدودف ماند و به چشم دید که چگونه یک حکومت خودکامه دیگر از الیگارشها، روسیه را در مشت خود گرفته است. حالا او رخ در نقاب خاک کشیده است؛ مردی که بخشی انکارناپذیر از تاریخ معاصر جهان است و آخرین رهبر شوروی قبل از سقوط حکومت کمونیستی. گورباچف در سال ۱۹۹۰ جایزه صلح نوبل را برای نقشش در پایاندادن به «جنگ سرد» دریافت کرد. بعد از آن هم جوایز و تقدیرنامههای زیادی به او اهدا شد. گورباچف کمتر از هفت سال، از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ در قدرت بود، اما اصلاحات سیاسی-اقتصادی گسترده او در ساختار در حال فروپاشی و غیرکارآمد منجر به فروپاشی اتحاد شوروی و در نهایت «بلوک شرق» شد. گورباچف در آخرین ماههای ریاستجمهوری خود شاهد جدایی و استقلال یکی پس از دیگری جمهوریهای شوروی بود و در نهایت در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ از ریاستجمهوری کنارهگیری کرد و یک روز پس از آن، اتحاد جمهوریهای شوروی بهطور رسمی فروپاشید.
گورباچف در سال ۱۹۹۶ نامزد ریاستجمهوری روسیه شد؛ اما حدود 300 هزار رأی و کمتر از یک درصد آرای شرکتکنندگان را به دست آورد. چند ماه پس از کنارهگیری و فروپاشی شوروی، گورباچف در مصاحبهای با آسوشیتدپرس گفت خود را شخصیتی میداند که مجموعهای «اصلاحات لازم» را برای کشور خودش، اروپا و جهان آغاز کرد و پیش برد. گورباچف هنگام استعفا، روی به مردم روسیه گفت: «فرایند نوسازی در این کشور و ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه بینالمللی از آنچه در ابتدا پیشبینی میشد، بسیار پیچیدهتر بود».
از نظر ایدئولوژی، او در ابتدا به مارکسیسم-لنینیسم پایبند بود، اما از اوایل دهه ۱۹۹۰ به سمت سوسیالدموکراسی متمایل شد. گورباچف اگرچه متعهد به حفظ کشور شوروی و آرمانهای سوسیالیستی آن بود، اما اصلاحات عمده و مهم را ضروری میدانست؛ بهویژه پس از فاجعه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ او از جنگ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان کناره گرفت و اجلاسهایی را با رونالد ریگان رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا برای محدودکردن جنگافزارهای هستهای و پایاندادن به جنگ سرد آغاز کرد.
اقدامات او به همراه تشکیل و برگزاری انتخاب کنگره نمایندگان خلق اتحاد شوروی، نظام تکحزبی را تضعیف کرد. هنگامی که کشورهای مختلف بلوک شرق در سالهای 1989–۱9۹۰ از حاکمیت مارکسیسم–لنینیسم دست کشیدند، گورباچف از مداخله نظامی خودداری کرد. به دنبال انحلال اتحاد جماهیر شوروی که برخلاف میل گورباچف بود، او استعفای خود را اعلام کرد. علاوه بر جایزه صلح نوبل، او جوایز دیگری را به دلیل نقش محوری در پایاندادن به جنگ سرد، محدودکردن نقض حقوق بشر در اتحاد جماهیر شوروی و خودداری از مداخله نظامی در پی سقوط دولتهای مارکسیست-لنینیست در شرق و اروپای مرکزی و اتحاد دوباره آلمان دریافت کرد. اما او در میان چپگرایان به دلیل آنکه جلوی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را نگرفت، اغلب مورد ملامت قرار میگیرد. گورباچف زمانی گفته بود: «ما میخواستیم در کشورمان دموکراسی داشته باشیم و در آن پیشرفت کردیم، اما نتوانستیم کار را تمام کنیم، چون نیروهای خاصی کنترل قدرت و اموال دولتی را در دست گرفتند؛ این نیروها دموکراسی نمیخواستند، برای آنها مناسب نبود».
سیاست مؤثر جنگ ستارگان ریگان
با اینکه بسیاری برنامه اصلاحات اقتصادی و سیاسی گورباچف را عامل سقوط شوروی انگاشتند، نمیتوان نقش واشنگتن و سیاست جنگ ستارگان دولت ریگان را نادیده انگاشت که باعث تحمیل هزینههای کمرشکن بر شوروی شد تا گورباچف چارهای جز اصلاحاتی که منجر به فروپاشی شد، نداشته باشد. پروسترویکا و گلاسنوست فارغ از شکل، حجم و نحوه اجرا برای گورباچف فقط یک انتخاب نبود بلکه به دلایل عدیده تنها مسیر باقیمانده برای حفظ شوروی بود؛ در این میان آن مسیر به نوعی به مثابه دام هم بود؛ دامی که در آن نقش دولت ریگان را نمیتوان نادیده گرفت. بنابراین، پروسترویکا و گلاسنوست (اصلاحات اقتصادی و سیاسی) که گورباچف مبدع آن بود، برخلاف باور عموم نه یک انتخاب بلکه اجبار بود؛ اجباری تحمیلشده از آن سوی مرزها، در اتاق فکری که شامل ریگان، ویلیام کیسی، مک فارلین و جورج بوش پدر بود. شوروی در دهه اواخر دهه 70 بنا بر سنت حکمرانی همیشگیاش و تجاوز به کشورهای دیگر، به افغانستان حمله کرد (یک سال پیش از حمله شوروی، ساواک به سیا درباره قریبالوقوعبودن این حمله گزارش میدهد که با بیاعتنایی سیا روبهرو میشود!). جنگ افغانستان تبدیل به باتلاقی شد برای شوروی و مقدمه فروپاشیاش. ریگان و تیم امنیت ملی او و در رأس آنها کیسی، رئیس سیا، برخلاف اسلاف دموکراتش سیاستی تهاجمی در قبال شوروی در پیش گرفتند. در سیاستی که موسوم به جنگ ستارگان بود، هزینههای دفاعی ایالات متحده را بهطور محسوسی افزایش دادند و همزمان در افغانستان، چک و دیگر نقاط جهان سعی در کمککردن به دشمنان شوروی داشتند. اقتصاد آمریکا توان تحمیل هزینه اضافی دفاعی را داشت ولی اقتصاد شوروی چنین امکانی نداشت. در شوروی که توسعه نامتوازنی رخ داده بود و در تقابل با سیاستهای ریگان مجبور بودند هر روز بیش از پیش هزینههای دفاعی خویش را افزایش دهند، کفگیرشان بالاخره به ته دیگ خورد و به ناچار اصلاحاتی سیاسی و اقتصادی توسط گورباچف اجرا شد که در نهایت به فروپاشی آنها منجر شد. ریگان به درستی باور داشت که در مقابل دشمنان آزادی، نرمش و مماشات راهگشا نیست. شوروی در طی سالها از نظر نظامی پیشرفتهای چشمگیری کرده بود ولی در حوزه اقتصاد و سیاست، کشوری به غایت عقبافتاده بود که با اولین گامهای اصلاحی از درون فروپاشید.
گورباچف رهبر تاریخساز اتحاد شوروی سابق، دنیایی میخواست آزاد و خالی از ترس. فروپاشی مسلحترین و ترسناکترین دیکتاتوری دوران، محصول رؤیای شیرین او بود. اما حدود 30 سال بعد پوتین با مهندسی معکوس تاریخ، به دنبال بازسازی همان امپراتوری است. بوش پدر، معاون وقت ریگان رئیسجمهور سابق آمریکا، در تلگرامش به ریگان، گورباچف را «یک دستفروش برجسته ایدهها» وصف کرد. او بعد از اولین دیدار با گورباچف به ریگان نوشت: گورباچف خطمشی سیاسی شوروی را جهت مصرف غربیها بـسـتـهبـنـدی خواهـد کرد؛ آنهم به صورتی بسیار مؤثرتر از همه اسلافش. او لبخند خلعسلاحکنندهای دارد و همینطور چشمانی آکنده از گرما و شیوههای تعاملی برای بیان نکتهای ناخوشایند به طرف مقابل و سپس رجعت به برقراری ارتباط واقعی با مخاطبش. او میتوانـد بسیار محکم باشد. برای مثال، موقعی که من مسئله حقوق بشر را با او مطـرح کـردم، بلافاصله برگشت سر همان حرافیهای غلوآمیز همیشگی که ما قبلا شنیده بودیم. او گفت: «شما خودتان در داخل مرزهایتان حقوق بشر را سرکوب میکنید (منظورش آمریکاییهای آفریقاییتبار بود) اما او در کنار این حرافیهایش گفت: «ما برای فکرکردن به این موضوع آماده خواهیم بود. بیایید دربارهاش با هم بحث کنیم». اما بهترین توصیف درباره کشوری که گورباچف رهبری آن را در دست گرفت و زمینه فروپاشی حکومت کمونیستی شوروی را فراهم کرد، میتوان در نوشتههای ویکتور تاراسنکو دیپلمات برجسته شوروی در زمان گورباچف و مشاور نزدیک او یافت: «ما میراثی چنان منفی را به ارث برده بودیم که به اجبار باید خودمان را از شر آن خلاص میکردیم. نخستین و مهمترین کاری که باید میکردیم، تغییردادن تصویری بود که در اذهان جهانیان از کشورمان وجود داشت. ما باید به کشوری عادی تبدیل میشدیم، در حالی که نمیتوانستیم. ما دیگر نمیتوانستیم نقش یک کشور شرور را بازی کنیم. ما در همه حیطهها به بنبست خورده و با دیوارهای آجری روبهرو بودیم. ما از نظر افکار عمومی جهانیان همتراز اقوام وحشی به شمار میرفتیم. خارجیها از ما میترسیدند، حاضر به همکاری با ما نبودند و هیچکدامشان هیچ احترامی برایمان قائل نبودند. ما از نظر آنها امپراتوری شر بودیم. ما به خاطر موضوعهایی مثل نقض حقوق بشر، نقض آزادی مهاجرت، جنگهای توسعهطلبانه و... مجبور شده بودیم به کنج خودمان بخزیم... تنها کاری که بلد بودیم سرکوب مردم خودمان بود».
از رهبری تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
اگر به عقب برگردیم و به دوران رهبری تقریبا هفتساله گورباچف که تاریخ را تغییر داد نگاه کنیم، چند لحظه کلیدی از دوران او میبینیم:
مارس ۱۹۸۵: گورباچف ۵۴ساله و جوانترین عضو پولیتبورو (Politburo) -کمیته اصلی سیاستگذاری احزاب کمونیستی- دبیرکل حزب کمونیست شد. او برنامه پروسترویکا (تجدید ساختار) و گلاسنوست (فضای باز) را برای خروج این کشور از رکود سیاسی و اقتصادی راهاندازی کرد.
آوریل ۱۹۸۶: انفجار در رآکتور هستهای چرنوبیل ابر رادیواکتیو را در سراسر اروپا پخش میکند. مقامهای شوروی صرفا سه روز بعد به آن اعتراف کردند و این باعث شد در مورد تعهد به گلاسنوست تردیدهایی ایجاد شود.
اکتبر ۱۹۸۷: بوریس یلتسین، اصلاحطلب برجسته روس، بر سر سرعت بازسازی دولت با گورباچف درگیر میشود و پولیتبورو حاکم را ترک میکند.
دسامبر ۱۹۸۷: گورباچف و رونالد ریگان اولین معاهده کاهش زرادخانههای هستهای را در واشنگتن امضا میکنند. همه موشکهای میانبرد شوروی و آمریکا باید از بین بروند.
اکتبر ۱۹۸۸: گورباچف با رسیدن به ریاست کمیته اجرائی شورای عالی، قوه مقننه ملی، قدرت را تحکیم میکند.
نوامبر ۱۹۸۹: انقلابهای مردمی دولتهای کمونیستی در آلمان شرقی و بقیه اروپای شرقی را از بین میبرند. اتحاد جماهیر شوروی در حالی که رژیمهای اقماری آن سقوط میکنند، برای مداخله هیچ تلاشی نمیکند.
دسامبر ۱۹۸۹: گورباچف و جورج اچدبلیو بوش، رئیسجمهوری ایالات متحده، در نشستی در مالت، پایان جنگ سرد را گرامی میدارند.
فوریه ۱۹۹۰: حزب کمونیست انحصار قدرت تضمینشده خود را تسلیم میکند. مجلس با اعطای ریاست اجرائی به گورباچف همراه با افزایش گسترده اختیارات موافقت میکند. تظاهراتکنندگان طرفدار اصلاحات تظاهرات بزرگی را در سراسر اتحاد جماهیر شوروی برگزار میکنند.
اکتبر ۱۹۹۰: آلمان شرقی و غربی پس از مذاکرات فشرده شش قدرت که در آن گورباچف نقشی کلیدی ایفا میکند، متحد میشوند. مجلس شوروی طرحهایی را برای کنارگذاشتن برنامهریزی مرکزی کمونیستی اقتصاد به نفع اقتصاد بازار تصویب میکند. گورباچف برنده جایزه صلح نوبل میشود.
نوامبر ۱۹۹۰: مجلس به گورباچف این اختیار را میدهد که تقریبا در تمام بخشهای فعالیت عمومی، حکم صادر کند. اولین پیشنویس معاهده اتحادیه پیشنهادشده گورباچف، به ۱۵ جمهوری اختیارات قابلتوجهی میدهد، اما چهار جمهوری -لتونی، لیتوانی، استونی و گرجستان- از امضای آن خودداری میکنند.
مارس ۱۹۹۱: یک همهپرسی اکثریت قاطع را برای حفظ اتحاد جماهیر شوروی به عنوان «اتحاد جمهوریهای مستقل برابر» به همراه دارد، اما شش جمهوری رأی را تحریم میکنند.
آوریل ۱۹۹۱: پیمان ورشو کشورهای اروپای شرقی منحل شد.
ژوئن ۱۹۹۱: بوریس یلتسین به عنوان رئیسجمهوری روسیه انتخاب شد.
۱۹ آگوست ۱۹۹۱: گنادی یانایف، معاون گورباچف، با استناد به اصطلاحا بیماری او، به عنوان رئیسجمهوری حکومت کمونیست تندرو سر کار میآید. در برخی مناطق وضعیت فوقالعاده اعلام میشود. مجلس استونی اعلام استقلال میکند.
۲۱ آگوست ۱۹۹۱: کودتا شکست میخورد و گروه محافظهکار در مرکز را از بین میبرد و به جداییطلبان در جمهوریها کمک زیادی میکند. مجلس لتونی اعلام استقلال میکند.
۲۴ آگوست۱۹۹۱: گورباچف از رهبری حزب کمونیست استعفا میدهد و دستور میدهد دولت اموال این حزب را مصادره کند، آن را در همه سازمانهای دولتی ممنوع میکند و به آن پیشنهاد انحلال میدهد. مجلس اوکراین اعلام استقلال میکند. در عرض چند هفته، همه بهجز قزاقستان و روسیه همین کار را میکنند.
۶ سپتامبر ۱۹۹۱: مجلس عالی شوروی استقلال لیتوانی، لتونی و استونی را به رسمیت میشناسد. کنگره، معاهده اتحادیه ۱۹۲۲ را لغو میکند و در انتظار امضای معاهده برای اتحادیه داوطلبانه کشورهای مستقل، قدرت را به یک مقام موقت واگذار میکند.
۸ دسامبر ۱۹۹۱: روسیه، اوکراین و بلاروس بدون هیچ نقشی برای مقام مرکزی یا گورباچف، کشورهای مشترکالمنافع را اعلام میکنند. در ابتدا، او در برابر نظم جدید مقاومت و از استعفا خودداری میکند، اما کمکم جز پذیرش راهی برایش باقی نمیماند.
۲۵ دسامبر ۱۹۹۱: گورباچف از ریاستجمهوری اتحاد جماهیر شوروی که روز بعد به طور رسمی منحل میشود، استعفا میدهد.
منبع: رویترز، ایندیپندنت