|

ژینا، رفته بودی انار بیاوری‌ دانه‌هایت را آوردند...

اندوه شاپرکم..!

نام‌ها و داغ‌ها پشت سر هم قطار می‌شوند؛ داغ‌هایی که دیگر بخشی از آیین‌های مردم ایران شده است. اینکه هر روز صبح با یک خبر تلخ از خواب بیدار شوند و تا شب منتظر تکذیب باشند اما اکثرا تکذیبی در کار نیست... این بار هم مثل همیشه بود... اول عکس‌هایش آمد

اندوه شاپرکم..!

شرق، گروه جامعه: نام‌ها و داغ‌ها پشت سر هم قطار می‌شوند؛ داغ‌هایی که دیگر بخشی از آیین‌های مردم ایران شده است. اینکه هر روز صبح با یک خبر تلخ از خواب بیدار شوند و تا شب منتظر تکذیب باشند اما اکثرا تکذیبی در کار نیست... این بار هم مثل همیشه بود... اول عکس‌هایش آمد. دختری خوش‌قامت و جوان، با موهای بافته و چشمانی پرامید به آینده که می‌گفتند با هوشیاری سه در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان کسری بستری است... کمی بعد عکس‌های رنجورش آمد... دختری با چشم‌های بسته، لوله‌های در دهان و صورتی ورم‌کرده که گرد مرگ رویش پاشیده بودند... حتی بعد از رسانه‌ای‌شدن ماجرا و اعلام مرگ او، هیچ‌کس دیگر شوکه نشد... چون تصویر دخترکی که روی تخت آرمیده بود، تصویر خود مرگ بود... مردم درست از همان لحظه رسانه‌ای‌شدن این ماجرا، رخت سیاهشان را پوشیدند و شمع‌هایشان را روشن کردند. هرکس گوشه خانه‌اش خزید و به همه چیزهایی فکر کرد که هر روز کم‌رنگ‌تر می‌شوند... این گزارش درست لحظاتی پس از خاک‌سپاری دختری جوان به نام مهسا (ژینا امینی) نوشته شد و مروری است بر 72 ساعت سیاهی که بر همه ما گذشت... .

یک روز بعد از واقعه

ساعت 7:30 صبح روز چهارشنبه، 23 شهریور، برای خبرنگاران گروه اجتماعی «شرق» پیامی از سوی یکی از کادر بیمارستان کسری رسید: «دختری جوان، روز گذشته پس از درگیری با پلیس گشت ارشاد در پل طبیعت مرگ مغزی شده و در بیمارستان ما و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری است»‌. خبری که نمی‌شد صحت آن را تأیید کرد یا به راحتی از کنارش گذشت. اولین اقدام خبرنگار «شرق»، تماس با روابط عمومی نیروی انتظامی بود، تا اطلاعات احتمالی را با خبرنگاران در میان بگذارد. اما مسئول مربوطه با تأکید بر اینکه قطعا زد و خوردی اتفاق نیفتاده و ما در جریان نیستیم، تأکید کرد که تا پیش از اعلام و تأیید نیروی انتظامی هیچ گزارشی منتشر نشود. اما این تازه آغاز یک تراژدی بود. تراژدی مرگ دختری 22ساله که برای گردش به تهران آمده بود و چهار روز بعد، جسدش به خانه برگشت.

خبرنگار روزنامه «شرق»،‌ بعد از گفت‌وگو با روابط عمومی نیروی انتظامی، عازم بیمارستان کسری شد. جو هنوز امنیتی نبود، مسئول حراست بیمارستان، خبرنگار «شرق» را به طبقه بالا و بخش مراقبت‌های ویژه راهنمایی می‌کند و می‌گوید که حال مهسا خوب نیست و باید برایش دعا کرد. در طبقه سوم بیمارستان کسری، پدر مهسا در‌حالی‌که به پهنای صورتش اشک می‌ریخت، با تلفن صحبت می‌کرد. چند نفر هم اطراف بخش ایستاده بودند و به نظر می‌رسید که خانواده دختر باشند و البته حراست بیمارستان هم حاضر بود. خبرنگار «شرق»، شروع به صحبت‌کردن با مردمی می‌کند که در پشت بخش منتظر بودند و از وضعیت مهسا پرس‌وجو می‌کند، یک نفر از ما سؤال می‌کند: «دنبال همان دختری می‌گردید که گشت ارشاد کتکش زده؟ شما باهاش بودید؟»‌. همان زمان تلفن پدر مهسا تمام شد و سراغ پدرش رفتیم و درباره واقعه از او پرسیدیم. پدر مهسا تازه از هشتگرد آمده بود و گریه می‌کرد و می‌گفت هنوز چیزی نمی‌داند و فقط به او می‌گویند شرایط مهسا خوب نیست. همان زمان مادر و برادر مهسا به فراجا رفته بودند تا شکایت کنند. از او سؤال کردیم که آیا دوست دارید رسانه‌ها به این موضوع بپردازند و پدر گفت: «حتما به داد ما برسید... شما را به خدا صدای ما را برسانید». 

خبرنگار «شرق»‌ با هماهنگی پدر مهسا، به‌عنوان یکی از اقوام با پوشیدن گان وارد بخش مراقبت‌های ویژه شده و بر بالین او حاضر می‌شود. ما از پرستارانی که مراقب مهسا بودند، سؤال کردیم: «چی شده؟ کتکش زدند؟»،‌ پرستارها در‌حالی‌که صورت مهسا را تمیز می‌کردند، به هم نگاه کردند و از کنار من گذشتند. مسئول حراست بخش پیش من آمد و گفت، نه! چه زدنی؟ اگر زده بودنش که کبود بود. مهسا را خیلی کوتاه دیدیم، شرایط خوبی نبود، چند ثانیه بالای سر او بودیم و اجازه عکاسی به ما ندادند. بعد از بیرون‌آمدن از بخش دوباره سراغ پدر مهسا رفتیم و از او درباره اینکه چه اتفاقی افتاده سؤال کردیم... پدر مهسا گفت: «نه دکترها نه مسئولان چیزی به ما نمی‌گویند». مادربزرگ با نوای کردی و ناله وارد طبقه سوم شد و پدر مهسا را در آغوش کشید... لحظه‌ای که توسط خبرنگار «شرق» ثبت شد، چند دقیقه بعد با امنیتی‌شدن فضا، ناچار به خروج از بیمارستان شدیم.

بعد از خروج از بیمارستان کسری، خبرنگار «شرق» مجددا با نیروی انتظامی تماس می‌گیرد و اصرار می‌کند که پیش از ورود رسانه‌های خارجی به ماجرا با ما صحبت کنید، بگذارید واقعیت را خودمان منتشر کنیم... اما آنها مثل همیشه سکوت کردند تا بعد از علنی‌شدن ماجرا، بیانیه بدهند...».

آمدیم شکایت کنیم

برادر و مادر مهسا برای ثبت شکایت، در همان ساعات اولیه روز چهارشنبه به فراجا مراجعه کرده بودند. کیارش امینی، برادر مهسا همان زمان به خبرنگار «شرق» گفت: «شرایط مهسا خوب نیست. هیچی هم به ما نگفتند. فقط می‌دانیم در آن محوطه این اتفاق افتاده. فقط جای کبودی روی پایش بوده. ما ساکن سنندج بودیم و برای سفر به تهران آمده بودیم. مهسا 22 ساله است. من زمان دستگیری همراهش بودم». به گفته کیارش عصر روز سه‌شنبه، مأموران گشت ارشاد «مهسا امینی» را در بزرگراه شهید حقانی تهران دستگیر می‌کنند. مأموران به برادرش «کیارش» که در محل حاضر بوده گفتند که مهسا را برای یک ساعت کلاس توجیهی و آموزشی به پلیس امنیت اخلاقی در خیابان وزرا می‌برند. دو ساعت بعد، کیارش از پشت درهای بسته پلیس امنیت اخلاقی متوجه می‌شود که خواهرش به کما رفته و با ماشین آمبولانس از ساختمان وزرا خارج شده است. البته همان زمان دستگیری کیارش تلاش می‌کند که از بردن خواهرش ممانعت کند اما پلیس با گاز اشک‌آور مانع از این کار می‌شود... .

با رسانه‌ای‌شدن ماجرا، قصه مهسا ابعاد تازه‌ای پیدا کرد. فضای بیمارستان کسری امنیتی شد، خانواده او ترجیح دادند سکوت کنند و سپس دایی مهسا را به عنوان سخنگوی خانواده انتخاب کردند. در همین شرایط بود که کم‌کم زمزمه‌هایی مبنی بر بیماربودن مهسا به گوش رسید، مسئله‌ای که دایی مهسا در گفت‌وگویی  آن را تکذیب کرد. عائلی، دایی مهسا، همچنین بعد از خاکسپاری او به «شرق» در‌این‌باره گفت: «واقعا شرم‌آور است پرداختن به این مسائل! اصلا نمی‌دانم چرا باید در این زمینه حرف بزنم. آنهایی که چنین ادعاهایی می‌کنند خودشان خجالت نمی‌کشند. گیریم که این حرف‌ها درست باشد. چه ارتباطی دارد به بلایی که بر سر دختر ما آوردند. مسائل چنان آشکار است که چنین ادعاها و دست‌و‌پازدن‌هایی هم تأثیری ندارد. به نظرم کسانی که به این مسائل می‌پردازند، سلامت عقلی ندارند».

اولین واکنش رسمی پلیس به فاجعه پیش‌آمده عصر روز پنجشنبه 24 شهریور اتفاق افتاد. «خانمی برای توجیه و آموزش به یکی از بخش‌های پلیس تهران بزرگ هدایت شده بود که ناگهان در جمع سایر افراد هدایت‌شده، به طور ناگهانی دچار عارضه قلبی شد». در ادامه توضیحات پلیس تهران آمده است:‌ «بلافاصله این خانم با همکاری پلیس و اورژانس به بیمارستان منتقل شده و تحت درمان و مداوا قرار دارد. مستندات مربوطه در این خصوص در اختیار پلیس بود و اخبار تکمیلی در این خصوص متعاقبا اعلام خواهد شد».

مهسا پرکشید

دایی مهسا روز جمعه در گفت‌وگو با خبرنگار «شرق»، ضمن رد ادعای هرگونه بیماری او با بیان اینکه او هرگز حتی سردرد نداشت، گفت: «نه پوشش نامناسبی داشت نه آرایش خاصی. با برادرش بود. میهمان بودند. این دختر آماده می‌شد اول مهر به دانشگاه برود و حالا هم ما می‌دانیم او نمی‌ماند و هم دیگران. شرایطی برای ما ایجاد کرده‌اند که ساعت‌ها پشت در به جنازه عزیزمان نگاه کنیم و به مادرش دلداری بدهیم. این جنازه بچه ماست. بچه‌ای که بی‌گناه کشته شد. مهسا در هر شرایطی هم که بود، زمانی به او حمله دست داده که در مقر نیروی انتظامی بوده و آنها باید به ما پاسخ بدهند...».

یک ساعت بعد از این گفت‌وگو مرگ مهسا امینی به‌صورت رسمی اعلام شد. خبری که خشم و رنج عمومی مردم را را در پی داشت. سه ساعت پس از مرگ مهسا و اعزام او به پزشکی قانونی، بیانیه دوم پلیس، به همراه تصاویری تقطیع‌شده و البته بدون تاریخ و ساعت در فضای مجازی و همین‌طور تلویزیون جمهوری اسلامی منتشر شد. در بیانیه پلیس آمده بود:‌ «در اجرای دستور فرمانده کل انتظامی کشور مبنی بر رسیدگی دقیق به این موضوع به فرماندهی انتظامی تهران بزرگ، در همان ساعات اولیه حادثه فوق بلافاصله رسیدگی به آن بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای در دستور کار این فرماندهی قرار گرفت. براساس نتایج به‌دست‌آمده و بازبینی دوربین‌های مداربسته نامبرده روز سه‌شنبه مورخ ۲۲ شهریور جاری به همراه تعدادی از افراد به‌ دلیل پوشش نامناسب توسط مأموران پلیس امنیت اخلاقی تهران بزرگ و به‌منظور اخذ تعهد و توجیه به یکی از مقرهای پلیس هدایت شدند که وی در جمع سایر مراجعه‌کنندگان در سالن اجتماعات به طور ناگهانی بیهوش شده و بلافاصله با همکاری پلیس و اورژانس به نزدیک‌ترین بیمارستان جهت مداوا منتقل شده که متأسفانه اقدامات درمانی مثمرثمر واقع نشد. لازم به ذکر است تصاویر ضبط‌شده دوربین‌های مداربسته از لحظه ورود وی به مقر انتظامی تا انتقال توسط اورژانس به رؤیت خانواده وی رسیده است. توضیح اینکه براساس رسیدگی دقیق به‌عمل‌آمده از زمان انتقال وی به خودرو و همچنین در مکان مزبور هیچ‌گونه برخورد فیزیکی با ایشان انجام نشده است».

اسم تو  رمز می‌شود

روز گذشته زهره الهیان، نماینده مجلس، در توییتر خود مدعی شد که مهسا امینی به بیماری قلبی و صرع مبتلا بوده است. او هرچند این اتفاق را ناراحت‌کننده عنوان کرده اما به‌صورت تلویحی مرگ مهسا را به بیماری زمینه‌ای مربوط می‌داند که قویا از سوی خانواده او تکذیب می‌شود. دایی مهسا مجددا در گفت‌وگو با «شرق»، هرگونه بیماری زمینه‌ای خواهرزاده خود را تکذیب کرد.

فیلم‌های تقطیع‌شده، نبودن فیلمی از داخل ون گشت ارشاد و سوابق سال‌های اخیر پلیس امنیت اخلاقی در مواجهه با دختران جوان، اعتماد مردم را نسبت به هرگونه ادعایی از آنها کمتر کرده است. بر فرض بیماربودن این جوان پرپرشده، آیا مسئولیت قانونی گشت ارشاد سلب می‌شود؟‌ آیا بر فرض پذیرش مبتلابودن مهسا به صرع، نمی‌توان سکته مغزی او را به تنش‌های روحی حاصل از دستگیری و بگومگو و اتفاقاتی در ون گشت ارشاد نسبت داد که ما از آن بی‌خبر هستیم؟‌ ضمن محکوم‌کردن این اتفاق برای هر زنی در ایران با هر پوششی سؤال اصلی این است که پوشش مهسا امینی چه ایرادی داشت؟‌ آنچه از فیلم‌های گشت ارشاد می‌شود دید، مهسا با لباسی بلند و شالی ساده در‌حال صحبت با زنی است که احتمالا از مأموران گشت ارشاد است، این برخوردهای سلیقه‌ای کی تمام می‌شود؟‌ چه کسی می‌تواند نحوه پوشش را مشخص کند؟‌ با این شرایط هرکدام از ما در معرض خطر هستیم... نیروی انتظامی تا چه زمانی این همه هزینه را به خاطر گشت ارشاد بر خود تحمیل می‌کند؟‌ آیا به رابطه خودتان با مردم فکر کرده‌اید؟ آیا فکر کرده‌اید که مردم از شما می‌ترسند؟‌ مگر شما پلیس نیستید؟‌ چرا ما باید از شما بترسیم؟‌ چند نفر دیگر از ما را دستگیر می‌کنید و نحوه دستگیری‌تان و برخوردتان این‌گونه قلب مردم را به درد می‌آورد و حتی عذرخواهی نمی‌کنید؟ به این دیواری که بین ما و خودتان کشیده‌اید فکر کرده‌اید؟

مهسا امینی در میان ضجه‌های مادر و ناله‌های خانواده‌اش در سقز دفن شد. روی مزار موقت او نوشته بودند: نام تو رمز می‌شود... پدربزرگش بر سر مزار او شعری از شیرکو بیکس را زمزمه می‌کرد و آرام می‌گفت:

«تهران

به روی کسی نمی‌خندد

جز به روی مرگ».