|

گفت‌وگو با ابوالفضل شاهی، به مناسبت نمایش این هنرمند در گالری هما

من ایران‌زده‌ام

ابوالفضل شاهی با نام هنری ابوشاهی سال‌هاست که آثاری را با توجه و تمرکز به امکانات هنرهای سنتی و مردمی ایران خلق می‌کند؛ آثاری با آینه، فرش، سفال و یا بطری‌های سرنیزه‌ای در نمایشگاه اخیرش در گالری هما. کمتر هنرمندی را می‌توان یافت که چون او کوشیده باشد تا میراث هنر ایران را با آموزه‌های هنر جدید و معاصر تلفیق و ساحت آنها را حفظ کند.

من ایران‌زده‌ام

جاوید رمضانی: ابوالفضل شاهی با نام هنری ابوشاهی سال‌هاست که آثاری را با توجه و تمرکز به امکانات هنرهای سنتی و مردمی ایران خلق می‌کند؛ آثاری با آینه، فرش، سفال و یا بطری‌های سرنیزه‌ای در نمایشگاه اخیرش در گالری هما. کمتر هنرمندی را می‌توان یافت که چون او کوشیده باشد تا میراث هنر ایران را با آموزه‌های هنر جدید و معاصر تلفیق و ساحت آنها را حفظ کند. با این‌حال ابوالفضل شاهی در تمام طول این سال‌ها و همکاری مشترک با گالری هما در تلاش بوده تا ساحت میراث ملی و هنرهای مردمی کشورش را درک کرده و آنها را به شکلی دستکاری کند تا بیانگر روزگار جدید باشد. نمایشگاه اخیر این هنرمند با عنوان «چگونه می‌شود ایرانی بود» یک چیدمان است که از صدها بطری شیشه‌ای معروف به سرنیزه‌ای ساخته شده. بطری‌هایی که به قول هنرمند می‌توان در عطاری‌ها یا کارگاه‌های عرق‌گیری شهر کاشان دید. برای هنرمندی که زاده کاشان است و از کودکی با سنت‌ گلاب‌گیری و عرق‌گیری آشنا بوده، این نمایشگاه انگار بیان دلبستگی به شهر کاشان و میراث گران‌بهای این شهر در فرهنگ و هنر ایران هم هست. به بهانه این نمایشگاه و مرور و بررسی کارنامه کاری ابوالفضل شاهی با او به گفت‌وگو نشستیم؛ از کاشان شروع کردیم و به کاشان بازگشتیم.

 

 آقای شاهی کمی از روند هنری خودتان بگویید.

اولین نمایشگاه انفرادی من در سال 81 در گالری سعد‌آباد‌ بود، البته قبلش یک نمایشگاه گروهی با شهروز نظری در گالری آتبین داشتیم که خط‌نوشته‌هایی بود که با کامپیوتر رنگ‌گذاری کرده بودم. به واسطه دوستی که با خانم معمری داشتم و با او هم‌دانشگاهی بودم، به گالری سعد‌آباد رفتم.

‎بعد از چند سال آقای ملکی و خان‌معمری گالری هما را تأسیس کردند، فکر کنم اولین‌ نمایشگاه انفرادی‌اش شهروز نظری بود. متن نمایشگاه شهروز را من نوشتم، متن بامزه‌ای بود و طوری نوشتم که شبیه سجع بود، اولین نمایشگاه انفرادی من حجم‌های فلزی کوچکی بود به اسم «زوج خوشبخت»، چون پدرم ‌در کاشان‌ جوشکاری داشت و رئیس اتحادیه جوشکاری کاشان بود، جوشکار هنرمند و در ضمن کتاب‌خوان قهاری بود همیشه در حال خواندن بود. حتی صبح زود بعد ‌از بیدارشدن از خواب و ظهر که برای ناهار به خانه می‌آمد.‌ در بی‌ینال چهارم مجسمه هم شرکت کردم، حدود سال‌های ۸۴.‎ جایزه‌‌ای هم از منتقدین گرفتم. بعد از این اتفاق‌ها، یک نمایشگاه عکس، در فرهنگستان به نام «فرشته‌های دیواری» گذاشتم. یک سالن گرفتم که شهروز نظری بانی دیده‌شدنش بود.

‎چند سال بود از نقاشی دیواری‌های کاشان عکس می‌گرفتم، هیچ برنامه‌ای هم برای آن عکس‌ها نداشتم، همین‌جوری دوست داشتم، چون گرافیک می‌خواندم، خیلی برایم جالب بود که این سنت تصویری وجود دارد، به‌خصوص در کاشان که آن زمان به نقاشی دیواری مشهور نبود. مثلا اصفهان یا شیراز در این زمینه خیلی شهرت دارند؛ نقاشی‌هایی که روی چوب‌های سقف خانه‌ها در شیراز و اصفهان نقش شده‌اند. بیشتر این نقاشی دیواری‌ها در بقعه‌های امامزاده‌ها در روستاهای کوچک اطراف کاشان بودند. این بقعه‌ها، شناسنامه آن روستاها بودند که متأسفانه در دو دهه اخیر از بین رفته‌اند، همه هم نقاشی داشتند یا در ایوان، یا روی دیواری یا... مهم‌ترین اتفاق نمایشگاه نقاشی دیواری‌های کاشان یک بازدیدکننده بود به نام خانم منوچهری. ایشان نوه خواهر پرویز ملکی، بنیان‌گذار گالری هما بودند. شهروز چند روز بعد زنگ زد و گفت: خانمی آنجا آمده و می‌خواهد تو را ببیند. رفتم گالری هما و ایشان را دیدم و شروع کردم به توضیح درباره وضعیت بافت‌ و هنرهای سنتی کاشان. پیشنهاد‌ خرید یک خانه در کاشان را دادم و ایشان هم علاقه‌مند شد. آن نمایشگاه نقاشی دیواری‌ها و علاقه به ثبت نقاشی‌ها در من باعث شروع یک جریان عجیب و سهمگین در نجات خانه‌های تاریخی در حال نابودی کاشان شد. اگر خانم ‎منوچهری به آن نمایشگاه نمی‌آمد، می‌توانم به قوت بگویم که این اتفاق نمی‌افتاد. هنر نجات‌دهنده است. صدها معمار سنتی سال‌هاست که در این خانه‌ها مشغول مرمت‌اند و صدها هتل سنتی تأسیس شده و برای صدها نفر شغل ایجاد کرده. کاشان نجات پیدا کرد؛ هم معماری‌اش، هم اقتصادش و... فقط بعد از دیدار اتفاقی خانم منوچهری از آن نمایشگاه.

‎ پس نمایشگاه شما این تأثیر را گذاشت! این نکته مهمی است که باید در تاریخ ثبت بشود. در نمایشگاه‌هایی که در گالری هما گذاشتی - و یادم نمی‌آید که در گالری دیگری جز هما نمایشگاه گذاشته باشی - من کارهایی دیدم که همیشه از یک نظامِ به زبان امروز شاید بشود گفت نظام کانسپچوال، همراه با یک گرایش به سمت فرم‌های پاپ سنتی پیروی می‌کرد. از لحاظ زیبایی‌شناسی هم - آن‌طور که یادم مانده و هنوز هم ادامه دارد – هر‌چه جلوتر رفتی، از سطح به حجم متمایل شدی. یعنی شاید حجم‌های قبلی‌ات‌ مدرنیستی بودند‌ ولی این حجم‌ها کاملا واجد ساحت کانسپچوال هستند که به ساختارهای سنت اشاره دارند. تو برعکس تمام کسانی که حوزه کانسپچوال را به شکل وسیله‌ای استفاده کردند تا به یک پاپ سنتی برسند تا از ساحت تقدس خارج شود، هیچ‌وقت این تقدس را رد نکردی. همیشه در تأیید تقدس هنر سنتی رفتی که شاید بر می‌گشت به اینکه خودت اعتقادات سنتی و گرایش به مفاهیم عرفانی داشتی و درعین‌حال گرافیک هم خوانده بودی، چون به نظر من گرافیک نزدیک‌ترین لحن به هنر ایرانی است، چون هم صنعت دارد و هم سفارش‌دهنده‌ و هم اینکه کیفیت هنری را در چارچوب به‌خصوصی ارائه می‌دهد. مسیر تو از آن دوره خیلی مسیر متفاوتی است. روی متریال‌های متعددی هم کار کردی و متریال‌هایی که به کار بردی، همه ریشه سنتی داشتند. شاید بهتر باشد نگوییم متریال و بهتر باشد بگوییم شاخه هنری. برای مثال کارهایت روی جعبه و فرش، یا فرش‌هایی که تولید کردی، یا آیینه‌ها یا سفال‌هایی که تولید کردی. همه آنها تلاش‌هایی بودند تا یک زیبایی‌شناسی مدرن را ارائه بدهند. در‌عین‌حال یک اشارات کانسپچوال هم داشتند و در تمام دوران کارت هم همین‌طور پیش رفتی. به نظر خودت بهترین نمایشت در این سال‌ها که بیشترین استقبال را از طرف مخاطب‌ شاهد بود، کدام نمایشگاهت بود؟

‎استقبال دو نوع است؛ استقبال منتقدین و فضای هنری یا استقبال عمومی و فروش؟

‎ همه‌اش با هم.

تو وقتی از یک نمایشگاه خارج می‌شوی، حسی از این نمایشگاه در ذهن داری. هنوز خودم هم از تولید فرش‌ها خیلی ذوق‌زده‌ام. به قول خودت، من خیلی تحت‌تأثیر هنر ایران هستم. به گمانم ‎کلا من ایران‌زده‌ام، یعنی هنوز هم وقتی به بازار فرش تهران می‌روم و فرش می‌بینم واقعا مبهوت می‌شوم. منظورم فرش‌های قدیمی است.

‎در مورد فرش‌ها خیلی تحت‌تأثیر فرهنگ عامه بودم. صدای مادربزرگم هنگام آواز‌خوانی و نقش‌خوانی در گوشم هست هنوز. خانم‌های قالی‌باف نقشه را هم برای شاگردانشان می‌خوانند یا راجع‌به خودشان ترانه‌های قالی‌بافی می‌خوانند که از یک ریتم خیلی موسیقیایی همراه با زدن شانه روی دار قالی تبعیت می‌کند. ایده فرش‌ها این‌طوری شکل گرفت که چطوری می‌شود موسیقی را روی خود فرش پیاده کرد؟ چطور می‌شود یک اثر با کانسپت بومی و ایرانی درست کرد؟

‎ یعنی ادبیات را وارد فرش کنی. به‌هر‌حال تو با کلام هم خوب کار می‌کنی. کاریکلماتورهای خاصی هم مرتب کار می‌کنی و می‌بینم که ادبیات خیلی برایت اهمیت دارد. چیزی که خیلی برایم سؤال بود این است که تو چرا ماده کار را تغییر می‌دهی؟ یک نوستالژی نسبت به فضای هنر ایرانی داری که در محیطت بوده و هنوز هم هست ولی چرا وقتی این اشیاء را که بازخوانی می‌کنی، پیچیده‌شان می‌کنی؟ در مورد فرش می‌شد گفت که دو رسانه یعنی ادبیات و فرش را مخلوط کرده‌ای. یک فرم جدید به سفال‌ها می‌دهی و آنها را روی هم می‌چینی. یا همین کاری که در نمایشگاه اخیرت با شیشه‌ها کردی. چرا این کار‌ها را با ماده کارت می‌کنی؟

‎برای ورود به فضای هنر معاصر، چاره‌ای جز این نیست که این چیزها را در فرمی مدرن ارائه کنی. اگر یادت باشد، من این گنبدها را اول به کویر بردم و آنها را روی هم گذاشتم. نتیجه اصلا چیز شگفت‌آوری شد. عکس‌هایی که از آن کار مانده از خود کار خیلی جالب‌تر است. مثلا همین الان عکس‌هایی که از نمایشگاه شیشه‌ها گرفته شده که از تاریخ این نمایشگاه می‌ماند،‌ تصاویر آدم‌هایی است که لابه‌لای شیشه‌ها می‌گردند‌ و تصور مردمان از مثلا 50 سال پیش و جامعه آن زمان را دچار سرگیجه و سردرگمی می‌کند. کار هنرمند همین است که تصور تاریخی را به هم بزند. قابلیت‌های جنون‌آمیز و غیر‌منطقی انسان را آزاد کند. انسان را در جایی فراتر از وظیفه در جامعه ببرد.

‎ شاید به‌خاطر اینکه تو به یک گالری تعهد دادی و در یک گالری ماندی. مثلا اگر به یک گالری دیگر می‌رفتی که فضای بزرگ‌تری داشت و این کار را در یک اتمسفر بزرگ‌تر نمایش می‌دادی شکل دیگری به خود می‌گرفت. به هرحال رابطه فرم با فضا، یک رابطه مشخص است. نمی‌شود یک فرم پرقدرت را در یک فضای کوچک گذاشت. چون تجربه زیبایی‌شناسی مخاطب به هر حال چیز مهمی است. مگر اینکه بگویید این تجربه، تجربه‌ای تعاملی است. از تماشاگران نماشگاه یک عکس می‌گیری و بعد عکس‌ها را نمایش می‌دهی. اینستالیشن، فضایی است که با آدم‌ها معنی پیدا می‌کند. من خودم که کار را دیدم احساس کردم که به رنگ نیاز دارد. شاید چون در خانه‌های سنتی ما پنجره‌ها رنگی هستند و نور رنگی می‌شود که مرتب به ما یادآور می‌شود که نور منشأ رنگ است و جهان را معنا می‌کند. آیا خودت هم این حس را داری که این کار ناتمام است؟ یا نه. فکر می‌کنی همین است و بهتر از این هم نمی‌شود؟

‎راجع ‌به آینه‌ها فکر می‌کردم که اتفاق ویژه‌ای است. ولی برخورد جامعه هنری و منتقدین با این آثار سرد بود و اگر هم برخوردی بود از سر این اتفاق بود که چنین کاری برای نخستین بار اتفاق افتاده بود. برای اولین بار بود که ابیات و اشعاری را که مربوط به آینه بودند - و در ادبیات عرفانی بسیار هم زیاد است و به کرات دیده می‌شود - روی آینه‌ها نوشتیم و اجرا کردیم. یکی از وجوه کارهای من خلاقیت است. چون به نظر من خلاقیت بزرگ‌ترین ویژگی هنر است و همین اعتقاد هم بزرگ‌ترین عامل محدودیت من است. چون هر نمایشگاه انفرادی من باید همراه با یک غافلگیری و خلاقیت تازه باشد. من مخاطبم را این‌طور بار آورده‌ام و عادتش داده‌ام که بداند من شگفت‌زده‌اش می‌کنم. این کار من را خیلی سخت می‌کند. چون باید اثری خلق کنی که هربار پتانسیل‌های کارنشده هنرهای بومی را در یک فرم مدرن ارائه بدهد و هم از نظر هزینه‌ها قابل اجرا باشد و هم از نظر هنری کیفیت قابل قبولی داشته باشد و در عین‌حال زیبا باشد و همچنین مدرن و امروزی.

‎ روند کار در این نمایش چطور بود؟

‎اتفاقا این نمایشگاه، تنها نمایشگاهی بود که در مورد اجرایش کمی ترس داشتم. البته اعتماد‌به‌نفسی هم پیدا کرده بودم که به خودم جرئت بدهم تا یک کار جسورانه را با خیالی راحت‌تر انجام دهم.‌ من کارهایم را در بافت و گستره می‌بینم. سال‌ها من این شیشه‌ها را در گلاب‌فروشی‌های قمصر و کاشان می‌دیدم و فکر می‌کردم باید در فضای هنر ارائه بشوند تا دِین اینها از دوش من برداشته شود و از دست اینها خلاص شوم. من این شیشه‌ها را بعد از سالیان سال جمع کردم و بعد از اتودهای زیاد به این اجرا رسیدم که از نظر من تمام شده است. از این بابت که ممکن است من دوست داشته باشم این شیشه‌ها را در فضای بزرگی روی زمین بچینم ولی من هم محدودیت بودجه و هم محدودیت فضا دارم.

 یعنی همان رفتار سنتی که با ماده کار داری، همان رفتار سنتی را هم با فضای نمایش داری و کارت را با فضای نمایشت هماهنگ می‌کنی.

‎نکته دیگری هم هست؛ بخواهم صادقانه بگویم، من با هیچ گالری دیگری نمی‌توانم کار کنم. اگر حمایت و تشویق خانم معمری و آقای نظری نبود شاید هیچ‌کدام از این آثار درست نمی‌شدند. بزرگ‌ترین بخت من داشتن دوستانی مثل این دو و گالری هماست. به نظر من بزرگ‌ترین ثروت هر هنرمندی آزادی‌اش است که من در رابطه با گالری‌ام این آزادی و اعتماد‌به‌نفس را دارم.

‎ آخرین سؤال، سؤال ساده و در عین‌حال پیچیده‌ای است؛ برای تو اهالی کاشان مهم هستند یا خودِ شهر کاشان؟ کاشانی که شهر خودت است با تمام سوابق تاریخی و زیبایی‌‌هایش... ولی چیزی که تو دوست داری و برایت مهم‌تر است، کدام است؟ خانه‌های زیبا یا تاریخ یا کاشانی‌ها، یعنی همه آن جماعتی که در کاشان زندگی می‌کنند؟

‎ به نظر من خیلی تفکیکی ندارد. وقتی درباره شهر صحبت می‌کنیم راجع ‌به آدم‌هایش صحبت می‌کنیم. معماری و هنر هم محصول آن آدم‌هاست. کاشان برای من کمال‌الملک و فیض و بابا افضل و غیاث‌الدین جمشید و فرهنگ‌دوستی پدرم و غم مادرم و شور و شوخ‌طبعی هر دو پدربزرگم است.

‎ صحبت من تمام است. اگر نکته یا حرفی باقی مانده بگویید.

تشکر می‌کنم که در تمام طول این سال‌ها پیگیر کارها بودی و همیشه من را تشویق کردی! به‌نظر من آدم‌ها کدها و نشانه‌هایی برای دیگران می‌گذارند که امیدوارند آنها ببینند و متوجه شوند. وقتی یک نفر از نمایشگاه من بیرون می‌آید و آن چیزی را که در ذهن من بوده دریافت می‌کند، برای من کافی است. ممکن است هزار نفر با هم همدلی نداشته باشند. در سنت‌های خودمان هم هست؛ حلاج به شبلی می‌گوید: حالا همه سنگ انداختند. تو چرا گِل انداختی؟ مخاطب هنرمند ممکن ‌است که تمام جامعه نباشد؛ ممکن است مخاطب خیلی عاشقانه‌تر و شخصی‌تر و تنها یک نفر در تاریخ باشد... .

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها