|

در درگذشت پروفسور فرانکلین لوئیس

کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست

شامگاه سه‌شنبه که در یکی از کانال‌های تلگرامی نوشته‌ای را درباره درگذشت دکتر فرانکلین لوئیس دیدم، باورش نکردم. به سنت همیشگی کار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری، به تأسی از استاد‌ علامه قزوینی که می‌گفت بسم‌ الله را هم باید با نسخه اصلی مقابله کنی، جست‌و‌جویی در گوگل انگلیسی و فارسی کردم. خبری ندیدم.

کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست

سیدابوالحسن مختاباد: درآمد: شامگاه سه‌شنبه که در یکی از کانال‌های تلگرامی نوشته‌ای را درباره درگذشت دکتر فرانکلین لوئیس دیدم، باورش نکردم. به سنت همیشگی کار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری، به تأسی از استاد‌ علامه قزوینی که می‌گفت بسم‌ الله را هم باید با نسخه اصلی مقابله کنی، جست‌و‌جویی در گوگل انگلیسی و فارسی کردم. خبری ندیدم. اندکی خوشحال شدم و با خود گفتم احتمالا برادر اُتیسمی او، که در یکی از مداواخانه‌های سان‌دیه‌گو زندگی می‌کند، فوت کرده و نویسنده با او اشتباهش گرفته است؛ اما یکی از دوستان، چند لینک از فیس‌بوک او را برایم فرستاد که در آن اشاره شده بود فرانکلین لوئیس استاد و ریاست دپارتمان شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو دل به دیار باقی داد‌ه‌ است تا یکی از تلخ‌ترین خبرهای این ایام در ذهنم شکل بگیرد. تلخی از آن جهت که از یک سو دوستی دانشور و مردی آرام که نگاه به او و حتی یاد او به آدمی آرامش می‌بخشید، از این جهان رخت بربسته‌ است و از دیگر سو شرق‌شناس و ادیب و پژوهشگری سترگ در زبان و ادب فارسی کهن و نو، با این دانش و تجربه و عشقی که به ادبیات و فرهنگ ایران‌‌زمین داشت، از کف رفت؛ فرهنگی‌مردی که حداقل باید تا سه دهه دیگر از فرهنگ و ادبیات فارسی می‌گفت. مردی که تازه به سن پختگی رسیده‌ بود و از این پس باید محصول دانش او را بیش‌از‌این می‌دیدیم و می‌خواندیم.

میانه: به گمانم مهرماه سال ۱۳۸۲ بود که دکتر قهرمان سلیمانی، دبیر چهارمین مجمع بین‌المللی استادان زبان و ادبیات فارسی، از من خواست تا به او در بخش روابط‌‌عمومی و تبلیغات این همایش کمک کنم. آن همایش به گمانم کیفی‌ترین همایش استادان زبان و ادبیات فارسی بود که در همه دوره‌های قبل و بعد از آن برگزار شد؛ چرا‌که از یک سو استادانی مانند فرانکلین لوئیس، احمد کریمی‌حکاک و چند استاد دیگر از خارج حضور یافته بودند و از داخل نیز نمایش «شب هزار و یکم» استاد بیضایی در همایش به صحنه رفت و البته استادانی مانند دکتر پورجوادی، مهدی محقق و محمدجعفر یاحقی از ایران در آن همایش حضور داشتند. من آنجا با فرانکلین لوئیس و از طریق دکتر حسن لاهوتی آشنا شدم. دکتر لاهوتی کتاب آقای لوئیس (مولانا؛‌ دیروز تا امروز، شرق تا غرب) را برای ترجمه به دست گرفته بود. کتابی که شاید از جهاتی مهم‌ترین پژوهش موجود درباره مولاناست، در بیش از ۸۰۰ صفحه که دو سال بعد نشر نامک آن را منتشر کرد. ترجمه دیگری از همین کتاب از سوی نشر ثالث منتشر شد. با لوئیس به کاشان رفتیم و البته گفت‌وگوی مفصلی هم با او داشتم که در همان سال‌ها منتشر شد. ارتباط ما با هم از طریق ایمیل برقرار بود تا من به آمریکا آمدم و وقتی که دریافت من اینجایم، برایم دعوت‌نامه‌ای فرستاد تا به دانشگاه شیکاگو بروم و سخنرانی‌ای انجام دادم در انجمن سخن فارسی این دانشگاه با عنوان «تبارشناسی شاهنامه‌خوانی در موسیقی ایران» و البته از میهمان‌نوازی کم‌نظیر او در نزدیک به یک هفته بهره‌مند بودم. دفتر کارش مملو از کتاب‌های زبان فارسی بود و تازه‌ترین پژوهش‌ها در زبان‌های مختلف را می‌توانستی در دفتر او ببینی. من را به دیدن بخش کتاب‌های فارسی کتابخانه دانشگاه برد که به همت او مدام به‌روز می‌شد.

بعد: زبان فارسی را به کمال می‌فهمید و به کمال هم با اندک لهجه‌ انگلیسی صحبت می‌کرد. دوست داشت پایان‌نامه دوره دکتری‌اش که درباره سنایی بود، برگردان فارسی شود. پروفسور لوئیس تنها در ادبیات کهن ایرانی نبود که کار و تحقیق جدی و پژوهش‌ورانه انجام می‌داد؛ بلکه در زمینه ادبیات نوین ایران نیز دستی چیره داشت و رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» خانم زویا پیرزاد (نشر مرکز) را به‌ خوبی و پاکیزگی برگردان انگلیسی کرد. به یاد دارم که زمانی دوست و ناشر فرهیخته‌، آقای علیرضا رمضانی برایم در‌این‌باره صحبت کرد و چقدر خوشحال بود که آدمی با این اندازه از تسلط به دو زبان مبدأ و مقصد، ترجمه انگلیسی را بر‌عهده گرفته است. در دفتر کارش در دانشگاه شیکاگو، در‌حالی‌که کتاب قطور برگردان انگلیسی دیوان شمس به دست گرفته بود، رو به من گفت: این دیوان را دولت ترکیه با هزینه‌ای هنگفت از زبان ترکی به انگلیسی برگردانده است؛ در‌حالی‌که این کتاب باید از زبان فارسی به انگلیسی برگردانده شود و می‌گفت اگر بودجه‌ای برای این کار در نظر گرفته می‌شد، می‌توانست انجامش دهد. خود او ۵۰ تا از غزل‌های ناب دیوان کبیر را انتخاب و برگردان انگلیسی کرد و گله‌مند بود که چرا دولت ایران از این‌گونه کارها پشتیبانی نمی‌کند.

انجام: مرگ او من را به یاد این بیت از دفتر اول مولانا در داستان طوطی و بازرگان انداخت که به یاد دوستانش از قفس تن آزاد شده بود و بیت مولانا در مرگ ظاهری آن طوطی. ای کاش مرگ فرانکلین هم از این دست مردن‌ها بود. غیرت حق بود و با حق چاره چیست/ کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست یادش گرامی باد.