مهمترین وظیفه یک دانشجو در دانشگاه چیست؟
مهمترین فعالیت دانشجویان در دانشگاه کدام است؟ پاسخ به این سؤال از آنجا سخت است که بدانیم تمام فعالیتهای دانشگاهی، فعالیتهایی سنگینوزن هستند؛ متنخوانی، مطالعه منابع، مشارکت در پژوهش، فعالبودن در یادگیری، حضور در کار میدانی، آموزش زبان رشته تخصصی، رسیدن به سؤال، مسئلهیابی، طرح فرضیه، رسیدن به نظریه، تهیه مقاله، پایاننامهنویسی، رسالهنگاری، نقادی، فعالیتهای تیمی و... . اینطور بپرسیم که آیا میتوانیم این فعالیتها را به دو قسمت «زیربنا» (راهبر) و «روبنا» (تابع) تقسیم کنیم؟
محمدحامد محتشم: مهمترین فعالیت دانشجویان در دانشگاه کدام است؟ پاسخ به این سؤال از آنجا سخت است که بدانیم تمام فعالیتهای دانشگاهی، فعالیتهایی سنگینوزن هستند؛ متنخوانی، مطالعه منابع، مشارکت در پژوهش، فعالبودن در یادگیری، حضور در کار میدانی، آموزش زبان رشته تخصصی، رسیدن به سؤال، مسئلهیابی، طرح فرضیه، رسیدن به نظریه، تهیه مقاله، پایاننامهنویسی، رسالهنگاری، نقادی، فعالیتهای تیمی و... . اینطور بپرسیم که آیا میتوانیم این فعالیتها را به دو قسمت «زیربنا» (راهبر) و «روبنا» (تابع) تقسیم کنیم؟
در این متن تلاش بر آن بوده که روشن شود «مسئلهیابی» محوریترین وظیفه دانشجویان و به تعبیر دیگر «زیربنا»ی سایر فعالیتهای دانشگاهی است. چرا؟ کوتاه و خلاصه اینکه: «علم» از دل «مسئله» بیرون میآید؛ یعنی تولد همان چیزی که علت وجودی دانشگاه است. همچنین: بحث طرح و حل مسئله، فقط بحث تولید علم نیست؛ دانشگاه نقش ایجاد تعادل و سامانبخشی به جامعه را هم بر عهده دارد و آن را از مسیر «طرح و حل مسئله» تعقیب میکند که قطعا جامعه پرمسئله، جامعهای نامتعادل و متلاطم است.
اگر بخواهیم گامی فراتر بگذاریم و «طرح مسئله» را در پیوند با تولید علم و سامانبخشی اجتماعی آشکارتر ببینیم، باید آن را با «طرح سؤال» مقایسه کنیم. سؤال-به تعبیر اهل فکر- ناشی از «نقصان در اطلاعات» است؛ و کافی است که این «نقصان» تبدیل به سؤال شود تا رفع شود. همچنین پاسخ به یک سؤال از پیش در ذهن و کتابها آماده است. به سخن دیگر، اگر فردی نسبت به موضوعی نداند یا کم بداند، در اطرافش از کسی که مطلع است میپرسد و به جواب میرسد و تمام. اما «طرح مسئله» حکمی متفاوت دارد و تفاوت آنجاست که مسئله تابع فرمول «نقصان در اطلاعات» نیست؛ اتفاقا برعکس، پربودن از اطلاعات است که افراد را به مسئله نزدیک میکند. اگر دانشجو یا هر مقام دانشگاهی از اطلاعات مقتضی در یک زمینه خاص پُر نباشد، مسائل آن زمینه را درک نخواهد کرد. همچنین، پاسخ مسئله از پیش در هیچ ذهن و کتابی مهیا نیست. بنابراین میتوان پرسید: اگر «نقصان در اطلاعات» و حتی «کفایت در اطلاعات» ما را به مسئله نمیرساند، پس خاستگاه «مسئله» کجاست؟ در پاسخ باید گفت: مسئله از تعارض، ناهماهنگی و ناسازگاری میان «واقعیت»های جاری بیرونی و «علم دانشگاهی» برمیخیزد. به عبارت سادهتر، آنجا که دانشجو میان علم و دانشی که در دانشگاه آموخته و آنچه در بیرون دانشگاه میگذرد، تعارض و تضاد ببیند و بعد این سؤال در ذهنش متولد شود که چرا بیرون و واقعیتهای جاری آن، آنگونه که او در دانشگاه آموخته است، نیست؟ میتوان گفت او به تشخیص مسئله نزدیک شده است.
یک مثال ساده و فرضی شاید به درک بهتر این نکته کمک کند. تصور کنید «حسن» و «حسین» در یک «میدان رقابت» در برابر هم ایستادهاند و پیروزی و شکست هر یک از آنها، بستگی به «زور بازو» و «مهارت» بیشتر یکی از آنها دارد. فرض کنید در این رقابت، حسین از زور بازو و مهارت بیشتری برخوردار است؛ بنابراین منطقی است که او را برنده میدان پیشبینی کنیم. اگر در واقعیت هم همین اتفاق بیفتد و حسین پیروز رقابت شود، به این قرار میتوانیم بگوییم که واقعیت جاری (که همان پیروزی حسین بر حسن است) مطابق با قاعده، منطق، دانش و انتظار ما بوده است و هیچجایی برای تعجب و حیرت و سؤال وجود ندارد. اما دقت کنیم که همین جریان طبیعی و مطابق قاعده و انتظار، چگونه تبدیل به یک مسئله و معما و حیرت و خلاف انتظار میشود. اکنون فرض شود که حسین که صاحب مهارت و زور بازوی بیشتری از حسن است و طبق قاعده انتظار میرود پیروز رقابت باشد، با کمال تعجب خبر برسد که برعکس، او بازنده میدان رقابت شده است؛ در این صورت آیا احساس نمیکنیم با صحنهای معمایی روبهرو هستیم که گویی در متن آن تضاد و تناقضی وجود دارد؟ و با حیرت و تعجب از یکدیگر نمیپرسیم که چرا حسین که زور و مهارت بیشتری از حسن داشته، از او شکست خورده است؟ آیا یک دانشجو -مثلا- یا هرکس دیگری، بهسرعت متوجه نمیشود که رویداد این صحنه با دانش، قاعده و منطقی که او تجربه کرده و پذیرفته است، سازگار و همجهت نیست؟ همینجا و همین صحنه، محل و خاستگاه مسئله است. هر مسئلهای و در هر زمینه معرفتیای (اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و...) همین حکم و ماهیت را دارد. مسئله، روایت ناسازگاریهای «دانش» و «زندگی» است که در ایستگاه دانشگاه جستوجو و طرح میشود. بپرسیم: نکته این صحنههای متعارض و متناقض و ناسازگار که به آن اشاره شد، چیست؟ و چرا ضرورت دارد دانشجو این نکته را بداند؟ نکته این است که قطعا در این صحنهها، عوامل و متغیرهای مؤثری وجود دارند که نامرئی هستند و دیده نمیشوند؛ و از اینرو است که این صحنهها، معمایی جلوه میکنند و این دانشجو است که موظف است در دایره فعالیتهای دانشگاهی، آن متغیرهای بازیگر پنهان را کشف کند و در حقیقت، تولد علم نیز در هر رشتهای، مساوی و معادل با پردهبرداری از همین متغیرهای نامرئی و مؤثر و بازیگر است؛ و با شناسایی همین متغیرهاست که بر علم چیزی افزوده میشود.
در این میان، شاید یک مثال دیگر بتواند ما را در درک متغیرهای مؤثر نامحسوس تواناتر کند. پارهای از روشنفکران سیاسی میگویند عامل «فقر» در یک جامعه، عامل «تغییر» در آن جامعه است؛ و هم اینان، در تأیید تئوریشان، جوامعی را نشان دادهاند که درگیری با فقر، علت تحرک و تغییراتشان بوده است (تا اینجا سازگاری دانش و واقعیت جاری را داریم). در مقابل، بعضی از روشنفکران سیاسی جامعه ما، در سازگاری این نظریه و واقعیتهای موجود چالش کرده و جوامع فقرزدهای را نشان دادهاند که در عین گرفتاری به فقر و گرسنگی، هیچ تغییر و تحولی در زندگی اجتماعی آنان مشاهده نشده است (اینجا ناسازگاری نظریه و واقعیت جاری را داریم). از ارائه این نمونههای متضاد توسط روشنفکران، معلوم میشود که حتما عواملی بیش از عامل فقر، در تحریک و تغییر جامعه دخالت دارند که دیده نمیشوند. روشنفکران نظریهپرداز ما از همین نقطه در جستوجوی عوامل پوشیده، مؤثر و متصل به عامل فقر برآمدند تا با کشف و عرضه آن، مخاطب را آگاه کنند که چرا آن جوامع فقرزده به نقطه رهایی از فقر نرسیدهاند؟ این جمعیت روشنفکر نتیجه مطالعات خود را چنین نگاشتهاند: «نه «فقر» بلکه «احساس» فقر است که جامعهای را به حرکت درمیآورد و دچار تحول میکند» و نوشتهاند: «تا جامعهای به احساس و درک فقری که در آن غوطهور است نائل نشود، تا نقطه پایان حیات خود، تحرکات رهاییبخش نخواهد داشت». مشاهده میشود که در اینجا کشف عامل «احساس و ادراک»، کشف همان متغیر مؤثر و نامرئی متصل به فقر است که در مطالعات روشنفکران مرئی شد و بعد از آن بود که جریان روشنفکری بر آن شد که انواع فقر موجود (اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، علمی، اخلاقی و...) را در احساس و ادراک جامعه فقرزده منعکس کند و نسبت به آن خودآگاهی به وجود آورد؛ و از این طریق، جامعه را در فقرزدایی به حرکت درآورد.
به این ترتیب، در ناهماهنگیهای «دانش و جامعه» یا واقعیتهای زندگی اجتماعی، دانش دانشگاهی را در خود منعکس نمیکند (مثال فقر در سطور بالا) یا واقعیتهای اجتماعی از علم عقب است؛ یعنی از پیشرفتهای علمی تأثیر نپذیرفته؛ یا علم از واقعیتهای موجود عقب است؛ یعنی نظریات علمی در توضیح و آشکارسازی منطق رویدادهای رو به آینده جامعه، برنایی و برندگی خود را از دست دادهاند. در چنین شرایطی، دانشجو باید با استمداد از آموختهها و اندوختههای دانشگاهی، تضادها و شکافهای جاری زندگی را با رشته تحصیلی خود کشف کند و این شکافها را چه از راه شناسایی یک متغیر مؤثر پنهان، چه از راه حذف یک متغیر مؤثر آشکار، چه از راه واردکردن یک متغیر حاضر و آماده و چه از راه ایجاد یک متغیر، پُر کند. در حقیقت، هر دانشجویی، به هر میزانی که در این فرایند شرکت میکند و موفقیت به دست میآورد، به همان میزان، سهمی در تولید علمالاجتماع یا دانش مردمشناسی خود مییابد.
اگر بخواهیم با زبان فنی حرف بزنیم، میتوان گفت مسئله عبارت است از تعارض موجود در ساحت عمل و ساحت نظر. دانشجویان در جریان آموزش عالی باید رفتهرفته در شناسایی این تعارضها توانمند شوند، در جهت رفع آن در پژوهشها مشارکت کنند و دادههای مربوطه را جمعآوری و مفاهیمی را برای انعکاس آن انتخاب و احیانا ابداع کنند و اگر مفاهیم انتخابی آنها کیفی بود، به مفاهیم کمّی یا قابل اندازهگیری تبدیل کنند تا بتواند و بشود وارد قالب علم شود و در نهایت نظریهای برآید و بهصورت مقاله در مقطع کارشناسی و پایاننامه در مقطع کارشناسی ارشد و رساله در مقطع دکترا درآید و راهی بوته نقد و داوری جامعه علمی شود و در صورت بَرندهشدن در این بوته در مجلات علمی-تخصصی یا در قالب کتاب در عرصه جامعه منعکس شده و به اطلاع عموم برسد؛ تا از این مسیر (و با حلقه ارتباطی دانشجو) دانشگاه به «علم» و جامعه به «سامان» متصل شود.
نتیجه پایانی این نوشتار این است که اگر دانشگاه به مسئله نرسد، حتما به نظریه نخواهد رسید؛ و اگر به نظریه نرسد، قطعا به علم نخواهد رسید؛ و اگر به علم نرسد، بدون تردید به ساماندهی اجتماعی نخواهد رسید.
بنابراین «شناسایی، صورتبندی و حل مسئله» ریلگذاری دانشگاه در ورود، نفوذ و تأثیر بر زندگی اجتماعی است؛ و دانشجویی که این ریلگذاری را نداند یا بداند و نتواند بر این ریلها حرکت کند، باید متوجه باشد که «خود» در «نسبت زندگی و دانشگاه» تبدیل به یک مسئله شده است.