|

حکایتی از یک فروپاشی

هفته پیش به مناسبت سالروز انقلاب اکتبر در روسیه به این موضوع پرداخته شد که چگونه نهایتا اعتراضات و اعتصابات سراسری چراغ حکومت تزاری را خاموش کرد. اما در این میان پرسشی پررنگ وجود دارد که چرا خورشید آزادی خیلی زود غروب کرد و مردم روسیه که برای عبور از استبداد تزار قیام کرده بودند، دچار حکومت شوروی شدند. اما سؤالی مهم‌تر نیز وجود دارد؛ چرا شوروی تنها

احمد وخشیته-استاد دانشگاه دوستی ملل روسیه: هفته پیش به مناسبت سالروز انقلاب اکتبر در روسیه به این موضوع پرداخته شد که چگونه نهایتا اعتراضات و اعتصابات سراسری چراغ حکومت تزاری را خاموش کرد. اما در این میان پرسشی پررنگ وجود دارد که چرا خورشید آزادی خیلی زود غروب کرد و مردم روسیه که برای عبور از استبداد تزار قیام کرده بودند، دچار حکومت شوروی شدند. اما سؤالی مهم‌تر نیز وجود دارد؛ چرا شوروی تنها 

۷۴ سال عمر کرد و خیلی زود دچار ورشکستگی سیاسی شد؟

پوشیده نیست که روشنفکران و نویسندگان بنام روسیه نقش بسیار مهمی در ساماندهی اعتراضات مدنی برای عبور از حکومت تزاری داشتند؛ اما هیچ اغراق نیست که بگوییم از دل انقلابی که در آرزوی آزادی بود، حکومت خودکامه‌ای متولد شد که این بار نه‌فقط بر استبداد استوار بود، بلکه با خط‌کشی مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیستی، هر که را مثل او نمی‌اندیشید،‌ سرکوب می‌کرد. این روند تا جایی پیش رفت که پس از چند دهه، رابطه مردم و حکومت به پله‌‌برقی‌های مترو شباهت داشت که در دو جهت مخالف حرکت می‌کنند. در یک سو مردم سرخورده‌ای که زیر فشار سنگین اقتصادی و فضای بسته اجتماعی مبتنی بر ایدئولوژی شورویایی در مسیر رو به پایین بودند و در مقابل افرادی جوان و جویای نامی که در رؤیای دستیابی به قدرت، متکبرانه خود را با پله‌برقی رو به بالا می‌کشیدند. ‌اما اینکه چگونه آن شور و آهنگ رسیدن به آزادی در مبارزه با استبداد تزاری برای چند دهه به موسیقی یخ‌زده در جامعه تبدیل شد، به نظر دو عامل بسیار مهم داشت: فقدان برنامه برای فردای عبور از تزار و مهم‌تر اینکه دچار بخارپزی فلسفی در حکومت شوروی شدند.‌ آنچه مشخص است، این است که یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های شوروی، فهم‌پذیری مردم، تنها مطابق ایدئولوژی حکومت بود و از این جهت نظریه «عدم درگیری» را ابداع کرد که در واقع تنها هدف آن حذف جریان روشنفکران، سانسور گسترده کتاب‌ها و روزنامه‌ها و البته آفرینش نویسندگان، روزنامه‌نگاران، هنرمندان و روشنفکرانی بدلی و حکومتی بود. این مسیر تا جایی پیش رفت که برای مثال در زمان استالین خیلی از نویسندگان به تألیف آثاری می‌پرداختند که تنها یک مستمع داشت؛ استالین! ‌حکومت برای آنکه در خوانش خودش از شر روشنفکران اصیل رها شود، ابتدا دست به بخارپزی فلسفی زد؛ رویدادی که به موجب آن شوروی تصمیم گرفت تا تحصیل‌کرده‌ترین افراد جامعه را که نقش مهمی در تولید علم، فرهنگ و هنر داشتند و طبیعتا جامعه نیز تأثیرپذیری مهمی از آنها داشت، اخراج کند. نخستین کشتی در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۲ و کشتی دوم در ۱۶ نوامبر همان سال، بیش از ۱۹۰ روشنفکر از‌جمله پزشک، فیلسوف، اقتصاددان، سیاست‌مدار، استاد دانشگاه، هنرمند، دانشجو و خبرنگار را اخراج کرد. روندی که میان سال‌های ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ نیز بسیاری از روشنفکران با قطار به تبعید اجباری فرستاده شدند و بار دیگر در انقلاب فرهنگی زمان استالین مشهور به «دوران ژدانفی» شدت گرفت و در زمان خروشچف نیز تکرار شد. معدود هنرمندان و نویسندگانی که توانستند در کشور بمانند نیز چنان به حاشیه رانده شده بودند که با شدیدترین الفاظ از سوی روشنفکران حکومتی روبه‌رو بودند.‌ شوروی گمان می‌کرد به واسطه ایدئولوژی خویش و نویسندگان، هنرمندان، ورزشکاران،‌ استادان دانشگاه و روزنامه‌نگاران حکومتی می‌تواند به قول استالین کارخانه آدم‌سازی راه بیندازد؛ اما به نظر می‌رسد جامعه خیلی خوب جریان فرومایه و بدلی در مطبوعات و رادیو و تلویزیون شوروی را از جریان اصیل روشنفکری تمییز می‌داد.‌ بسیاری می‌اندیشند که شوروی به واسطه جنگ سرد به پایان رسید؛ اما باید توجه داشته باشیم که فروپاشی اقتصادی و ورشکستگی سیاسی شوروی را به آخر رسانید و عمر آن حکومتی را که یکی از دو ابرقدرت نظام بین‌الملل بود، چنان کوتاه کرد.‌ در واقع فاصله و شکاف میان ملت و حکومت چنان شدت پیدا کرد که دوران آب‌شدن یخ‌ها فرا رسید؛ دیگر مهم نبود شاعری به اتهام «انگل»‌بودن به پنج سال زندان محکوم شود یا کا‌گ‌ب آنها را یکی پس از دیگری به جرم ضدانقلاب‌بودن دستگیر کند. نهایتا فروپاشی شوروی در زمان دانش‌آموزان و دانشجویانی به وقوع پیوست که در دوران شوروی متولد شده بودند و در نظام آموزشی همین حکومت تحصیل کرده بودند و اتفاقا ارتباطی نیز با روشنفکران اصیل نداشتند اما جالب است که از ایدئولوژی شوروی فاصله داشتند. برای مثال در ژانویه ۱۹۶۶ سرگئی پاولف، رئیس کومسومول در گزارشی می‌نویسد که جهان‌بینی 70 میلیون نفر از جمعیت شوروی که بعد از ۱۹۴۵ به دنیا آمده‌اند، حاکی از تأکید افراطی بر موضوعاتی همچون پیشبرد صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز است. ‌نکته قابل تأمل دیگری نیز وجود داشت؛ حتی بخشی از جریان وابسته به شوروی نیز از حکومت فاصله گرفتند؛ به‌عنوان مثال یوری کاریاکین که فیلسوف بود، گفت: مدت‌ها و با سماجت مقاومت می‌کردم اما نهایتا آنها دریافتند که ایدئولوژی حکومتی فاصله بسیاری تا بهشت در رؤیای آنها داشته است؛ شاید جرقه‌اش آن هنگام خورد که برای شرکت در تشییع جنازه نویسنده‌ای همچون بوریس پاستارناک، نویسند رمان دکتر ژیواگو و برنده جایزه نوبل نیز ممنوعیت پدید آمد.