دولت و فرد
دولت فیالذاته یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی بشر است. دولت روح جمعی انسانهاست که نهتنها حال و آینده انسانها را میبیند، اداره یا پیشگویی و برنامهریزی میکند، نهتنها عصاره بالفعل تاریخ یک سرزمین است و نهتنها محل اشتراک فراروایتی ملی از هست و نیست یک ملت است، بلکه تنها راهی است که آزادی فرد در بستر وظایف آن میتواند تحقق یابد.
دولت فیالذاته یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی بشر است. دولت روح جمعی انسانهاست که نهتنها حال و آینده انسانها را میبیند، اداره یا پیشگویی و برنامهریزی میکند، نهتنها عصاره بالفعل تاریخ یک سرزمین است و نهتنها محل اشتراک فراروایتی ملی از هست و نیست یک ملت است، بلکه تنها راهی است که آزادی فرد در بستر وظایف آن میتواند تحقق یابد. به بیان هگل، دولت بزرگترین تجلی روح روی زمین است؛ تعبیری بهغایت پیچیده که نه به قداست دولت آنطور که ارباب کلیسا میگفتند، بلکه به انتزاعیترین و روحانیترین خصایص ملی و تاریخی اشاره میکند.
تنها از طریق دولت مدرن است که زندگی در جوامع امروزین با دستگاهها و فناوریهای هرروز پیچیدهتر امکانپذیر میشود. بدون دولت مدرن، بدون الگوریتمها، بدون برنامهریزی و نظارت، بدون اصول اخلاقی مدرن (کلی یا تخصصی) که دولت مدرن تعریف کرده و بر آن نظارت خواهد کرد، زندگی در این جنگل آهنین و هوشمند، از زندگی در جنگلی که تنها گرگ دارد و آب و غذا نیست، بهمراتب دشوارتر و خطرناکتر خواهد بود.
انکار ضرورت دولت و خطرناکدانستن قدرت دولتی به هر شکل، نامش آنارشیسم است. آنارشیسم تنها آن تئوری شورانگیز باکونین و کروپوتکین نیست که بیش از یک قرن، اروپا و جهان را دستخوش وسوسههای انقلابی کرد و خواب را از حاکمان و سیاستمداران ربود. آنارشیسم به معنای نفی ضرورت دولت برای جامعه و نفی ضرورت حزب و تشکل برای انقلاب، با مرگ آخرین آنارشیست نمرد؛ چونان غول دریاچه (لرنئان هیدرا) هر روز به شکلی جدید برمیخیزد و حتی حریف را هم به درون دریاچه میکشد.سوسیالیسمی که در اساس بر نظم واقعبینی و در مقابله با آنارشیسم شکل گرفت، با نیرویی مقاومتناپذیر، به آنارشیسم میل میکند. یک روز با نام فدایی یا خلقی که فارغ از آنچه میگوید، تنها تصورش تخریب ساختار دولت مستقر است. روز دیگر به شکل تقدیس آشفتهترین اعتراضات بهعنوان راه رستگاری! بدون ذرهای توجه به ضرورت سازماندهی و تشکل و رفرمهای مقطعی. روز دیگر به شکل برآمدن دولتی که رفتارش نافی ضرورت دولت با تمام خصوصیات آن است؛ دولتی که خود عین آنارشی است.گسست رابطه دولت و فرد که معنای دیگر آن عدم تعلق به کلیتی است که با تو میاندیشد و آرزوهایت را شکل میدهد و با آن اشتراک دارد، خطرناکترین حالتی است که نهتنها کیفیت حیات سرزمین که کیفیت حیات انسانها را تهدید میکند.
در همه جای دنیا روز ملی هر کشور -قطع نظر از آنکه در آن روز در گذشته چه اتفاقی رخ داده است- مهمترین روز در حیات سیاسی کشورهاست. همه در آن روز در آستانه خانهها پرچم میگذارند و در جشنهای ملی شرکت میکنند. اینکه تا چه حد مردم آن کشور این روز را بخشی از وجود و اعتبار خود میدانند و تا چه حد این کار را با میل و ابتکار خود انجام میدهند، تنها نشانه موفقیت آن دولتها نیست؛ مهمترین نشانهای است که شاخص موفقیتهای آتی آن کشور هم به حساب میرود.
عدم حمایت بخشی (ولو اندک) از مردم از تیم ملی فوتبال کشورشان و گزینش پرحرارت هر آنچه مخالف اراده دولت است، نشانهای است از وخامت اوضاع ارتباط بین دولت و ملت. فوتبال به عنوان یک بازی، یک خیال، بیش از هر چیز به همان فراروایت جمعیای که آن روح بزرگ را شکل میدهد، نزدیکی دارد. از همین روست که حتی کسانی که سالها یا نسلهاست کشورشان را ندیدهاند، از تیم ملی کشور بنیادینشان دفاع میکنند. تاریخ برعکس آن را به یاد نمیآورد، یا بهندرت! ترمیم رابطه ملت با دولت تنها در ید همان بزرگترین تجلی روح ملت در سرزمین است؛ دولت! همان نیروی خارقالعادهای که تخریب آن رابطه هم مسئولیت بزرگ او بوده است. تکتک مردم جز احساس، هیچ ندارند؛ احساسی که بیشترین نقش در مهندسی آن هم در ید دولت است. ادعای مهندسی این احساس توسط نیرویی بهجز دولت مستقر نیز، اعترافی است تلخ به عدم حضور دولت مدرن با تمام ویژگیهایی که تعریفش میکنند.