فیلسوفان سیاستمدار
کتاب «بنیاد فلسفه سیاسی در غرب»، چنانکه حمید عنایت در مقدمه خود مینویسد «کتابی درسی برای آگاهاندن دانشجویان علوم سیاسی از مبانی فلسفه سیاسی در غرب» نوشته شده است. درواقع این کتابِ جامع عقاید هشت نفر از متفکران مهم فلسفه غرب تا پایان قرن هفدهم میلادی را مدنظر قرار داده و به تفصیل به آنها پرداخته است.
شرق: کتاب «بنیاد فلسفه سیاسی در غرب»، چنانکه حمید عنایت در مقدمه خود مینویسد «کتابی درسی برای آگاهاندن دانشجویان علوم سیاسی از مبانی فلسفه سیاسی در غرب» نوشته شده است. درواقع این کتابِ جامع عقاید هشت نفر از متفکران مهم فلسفه غرب تا پایان قرن هفدهم میلادی را مدنظر قرار داده و به تفصیل به آنها پرداخته است. هراکلیت، افلاطون، ارسطو، سیسرون، آکویناس، ماکیاول، بدن و هابز ازجمله این فلاسفه هستند و عنایت عقاید هر متفکر یا فیلسوف را با استناد به آثار و نوشتههای خود این متفکران و نیز براساس کتابهای شارحان معتبر زندگی و اندیشه آنان و در مرحله بعد درک و دریافت خودش از این متفکران آورده و تفسیر کرده است. عنایت در هر بخش زندگی و زیست متفکری را در زمینه تفکراتش آورده و موقعیت او را در عرصه تفکر نشان میدهد. در بخشی از کتاب که به افلاطون پرداخته شده، این فیلسوف نجیبزادهای معرفی میشود که در سال ۴۲۷ پیش از میلاد، یعنی تقریبا سه سال پیش از رویکارآمدن داریوش دوم هخامنشی در ایران و سه سال بعد از جنگ پلوپونز در یونان، در آتن زاده شد. چند سال بیش نداشت که پدرش آریستون، که مانند مادر او پریکسیون از اشراف نامور آتن به شمار میرفت، درگذشت. پس از مرگ آریستون، مادر افلاطون به رسم بیوگان یونان، شوی دوم گرفت و او پیری لامپ، از سیاستمداران سرشناس و دوست نزدیک و پشتیبان پریکلس رهبر آتن بود. بیراه نیست که افلاطون با چنین زمینهای به سیاست و مباحث مربوط به فلسفه سیاسی آشنا و علاقهمند شده است؛ چراکه به تعبیر حمید عنایت، پرورشیافتن در خانوادهای که بدینسان اعضایش یا خود سیاستمدار بودند یا با سیاستمداران سرشناس پیوند داشتند، افلاطون را آرزومند رهبری سیاسی کرد. «عواقب جنگ پلوپونز نیز بر زندگی افلاطون تأثیری شگرف داشت. این جنگ تا زمانی که افلاطون به بیستوسهسالگی رسید، دوام یافت و با شکست و سرافکندگی آتن پایان گرفت. پریکلس که خود آتن را به جنگ کشانده بود، بر اثر طاعونی که در نخستین سالهای جنگ آتن را فراگرفت، مُرد و پس از او آزادیخواهان و خواستاران دموکراسی با اغتنام فرصت از ناامیدی و درماندگی مردم و بیآبرویی حکومت اشراف، نیروی سیاسی بیشتر به دست آوردند و رهبری حکومت را در دست گرفتند. سیاست این آزادیخواهان طبعا پیروی از خواستهای مردم بود و مردم نیز در آن هنگام گسترش سلطه سیاسی آتن را بر یونان میخواستند و همین سیاست گسترشجویانه بود که آتن را در سراشیب تباهی انداخت. شکستهای آتن در طی جنگ، مخصوصا شکست از سیراکوز، شهریار سیسیل در ۴۱2 [پیش از میلاد] اشراف و توانگران را به دسیسهچینی ضد دموکراسی برانگیخت. آزادیخواهان برای مقابله با این دسیسهها بر سختگیریهای خود افزودند و مخالفان خود را به حق یا ناحق تارومار کردند. وقتی سرانجام آتن در سال ۴۰۴ پیش از میلاد شکست خورد، توانگران به یاری سپاهیان پیروزمند اسپارتی حکومت آزادیخواهان را برانداختند و به نام تصفیه شهر از زیانکاران، آزار و کشتار مخالفان را آغاز کردند؛ ولی بیدادشان چندان نپایید و پس از هشت ماه آزادیخواهان دوباره روی کار آمدند؛ اما چون مردم از گزافهکاران خسته شده بودند، اینبار به اعتدال و خردمندی حکومت کردند. تنها یک خطای بزرگ از ایشان سر زد که افلاطون آن را هرگز نبخشود و آن اعدام سقراط به تهمت گمراهکردن جوانان بود». افلاطون دوره کودکی و ایام جوانی خود را در محیطی چنین آکنده از دشمنی و ستیزه و کینهجویی و کشتار گذراند. او در زمان پیری خاطرات خود را از روزگار بیداد توانگران پس از سال ۴۰۴، معروف به دوره «حکومت سی تن» چنین شرح داده است: «من در زندگی اجتماعی به همان اندازه جوانانِ بسیار دیگر تجربه داشتم. چون بالغ شدم تصمیم گرفتم وارد سیاست شوم. اوضاع سیاسی فرصتی به دستم داد. قانون اساسی موجود، که آماج عیبگیری همگانی بود، لغو شد و شورایی مرکب از سی تن قدرتِ عالی کشوری را به دست گرفتند. تصادفا برخی از آنان دوست و خویشاوند من بودند و یک بار مرا به همکاری با خود فراخواندند، گویی که من به صرافت طبع چنین خواهم کرد. احساس من دراینباره همانگونه بود که از هر جوانی چشم میتوان داشت؛ یعنی میاندیشیدم که این سی تن میخواهند جامعه را اصلاح کنند و به عدالت فرمان رانند و ازهمینرو با علاقه فراوان ناظر کارهایشان شدم؛ ولی پس از چندی دریافتم که تباهکاریهایشان روی سیاه حکومت پیشین را سپید کرده است. ازجمله این تباهکاریها یکی آن بود که کوشیدند تا دامن دوستم سقراط را به گناه بیالایند و من بی هیچگونه تردیدی سقراط را شریفترین مرد آن روزگار میدانم. آنان میخواستند سقراط را همراه چند تن دیگر بگمارند تا یکی از شهروندان را دستگیر کنند و او را بهزور به محل اعدام بیاورند. سقراط از این کار سر باز زد و ترجیح داد که زندگی خود را سراسر به خطر بیندازد, ولی شریک تباهکاری ایشان نشود. من وقتی همه این چیزها و بسیار چیزهای بد دیگر را دیدم بیزار شدم و از تباهکاری روزگار کناره گرفتم. چندی بعد حکومت آن سی تن برافتاد و قانون اساسی دگرگون شد. دوباره به سرم افتاد که وارد سیاست شوم؛ اگرچه اینبار شوقم کمتر بود. زمانه آشفته بود و هرکس میتوانست به بسیاری از چیزها که رخ میداد، عیب بگیرد و شگفتآور هم نبود که کینهتوزیهای مردم در زمان انقلاب گاه از اندازه بیرون باشد. بااینهمه آزادیخواهانِ به دولت رسیده به اعتدال رفتار کردند؛ ولی بدبختانه برخی از دولتیان دوستم سقراط را به اتهامی سخت ناروا به دادگاه کشیدند. گناهی که به او نسبت دادند، آخرین گناهی بود که میتوانست از او سر بزند؛ یعنی تهمت تباهی اخلاق. پس محکوم و اعدامش کردند». عنایت به آشنایی افلاطون با سقراط نیز اشاره میکند، آشناییای که سرآغاز تحول بزرگی در زندگی او شد. «افلاطون هنگامی که با سقراط آشنا شد، بسیار جوان بود. سقراط با آنکه کتابی ننوشت، از طریق پیروان و شاگردان خود، ازجمله افلاطون، بر شیوه تفکر فیلسوفان بعدی یونان و سپس غرب اثری عمیق گذاشت. او سالهای واپسین عمر خود را به بحث درباره مسائل اخلاقی وقف کرد. هاتف دلف که یونانیان در همه کارهای فردی و اجتماعی خود از او پیشگویی میخواستند، گفته بود که سقراط فرزانهترین مرد یونانی است؛ ولی سقراط مطمئن بود که چنین نیست و بر آن شد که خلاف حکم هاتف را ثابت کند. روشی که او برای این منظور برگزید، همان فن جدل بود که هدفش مغلوبکردن مخاطب در محاجه و استدلال است؛ ولی سقراط از این روش برای رخنهانداختن در معتقدات اخلاقیشان بهره میگرفت. مثلا از ایشان میپرسید که منظورشان از خویشتنداری و عدل و انصاف و همانند اینها، که پیوسته در سخنان خود از آنها دم میزنند، چیست. مردم طبعا از دادن پاسخ درست و منطقی عاجز میماندند؛ زیرا دشوارترین کارها تعریف مفاهیم ساده و بسیط است. آنگاه سقراط میگفت که اگر او فرزانهتر از آنان است، فقط ازاینرو است که بر نادانی خود آگاه است و حال آنکه ایشان نیستند؛ یعنی در جهل مرکباند؛ اما چاره نادانی علم است و آدمی باید علاوه بر آنکه خطاها و اشتباهات عامه را بر سر مفاهیم اخلاقی کشف کند، از ارزش علم در اخلاق آگاه باشد. علم در اخلاق به این معنی مهم است که اگر آدمی همین اندازه بداند که حق و راستی چیست، به خودی خود در پی آن خواهد رفت و مسئله اخلاقیات در زندگی او حل خواهد شد». عنایت معتقد است با آنکه بدینسان نیت سقراط در پرسشهای گیجکننده فلسفیاش اثبات قدر و ارزش اخلاق بود؛ اما ازآنرو که روش او برای این منظور نمایاندن وجوه غیرعقلی و ناسازگار معتقدات اخلاقی عامه بود، سخنانش ناگزیر به مذاق بسیاری از محافظهکاران و کهنهاندیشان خوش نمیآمد؛ چون کمکم آموزشهایش میان روشنفکران پیروانی پیدا کرد و در همان زمان جوانان بر اثر بحران سیاسی و اجتماعی جامعه آتن بیش از هر زمان دیگر به اصول اخلاقی متعارف بیایمان شده بودند، بسیاری از آتنیان او را مسئول سبکسریها و هرزهگردیهای جوانان نواندیش دانستند. محاکمه سقراط به هر انگیزه و علتی که صورت گرفت، شک نیست که همین احساس عامه موجب محکومیت او شد. محکومیت سقراط، افلاطون را بیشازپیش از کار سیاست بیزار کرد؛ چنانکه در نامهای درباره این بیزاری نوشت: «چون من همه این امور را دیدم، هرچه کار سیاستمداران و قوانین و عادات روزانه را بیشتر مطالعه کردم و هرچه پیرتر شدم، وظیفه حکومتکردنِ درست به نظرم دشوارتر آمد. هیچ کاری را بدون دوستان و پشتیبانان شایسته اعتماد انجام نتوان داد و در عصری که مردم نظام اخلاقی کهن را رها کرده؛ ولی پذیرش نظام اخلاقی تازهای را محال یافتهاند، چنین کسانی را آسان نتوان یافت. درعینحال کار قانون و اخلاقیات به آهنگی هراسانگیز رو به تباهی داشت و درنتیجه، اگرچه به زندگی سیاسی شوق فراوان داشتم، منظره اینهمه آشوب من را به سرگیجه انداخت و هرچند هرگز از اندیشیدن دراینباره روی برنتافتم که چگونه میتوان اوضاع را به سامان آورد و سازمان حکومت را اصلاح کرد، اقدام عملی دراینباره را به تأخیر انداختم و چشم به راهِ فرصت مناسب شدم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که همه کشورهای موجود حکومتهای بد دارند و سازمانهای حکومتی آنها را هم بیاقدام قاطع و همراهی بخت اصلاح نتوان کرد. درواقع ناگزیر به این عقیده رسیدم که تنها امید بهرهمندی از عدل، چه برای افراد و چه برای اجتماع، در حکمت راستین است و تا زمانی که یا فیلسوفان حقیقی قدرت سیاسی یابند یا سیاستمداران بر اثر معجزهای فیلسوف حقیقی شوند، بشریت از رنج رهایی نخواهد یافت».