معرفی هنرمندان جهان معاصر
هنر، پنجرهای به مسیری دیگر
من سینتیا میسن هستم، یک هنرمند بصری که در سنپترزبورگ فلوریدا کار و زندگی میکنم. من در رشته معماری تحصیل کردم و شدیدا تحت تأثیر محیط هستم و حضور در فضای بیرونی برای مشاهده فضا و طبیعت در رویکرد من نقش بسیار حیاتی دارند. توجه من معطوف درک و ثبت ایده اتمسفر یا فضایی است که شاید در نگاه اول نامرئی یا تهی به نظر برسد.
من سینتیا میسن هستم، یک هنرمند بصری که در سنپترزبورگ فلوریدا کار و زندگی میکنم. من در رشته معماری تحصیل کردم و شدیدا تحت تأثیر محیط هستم و حضور در فضای بیرونی برای مشاهده فضا و طبیعت در رویکرد من نقش بسیار حیاتی دارند. توجه من معطوف درک و ثبت ایده اتمسفر یا فضایی است که شاید در نگاه اول نامرئی یا تهی به نظر برسد. سفر و جابهجایی، جایگاه مهمی در رویکرد کاری من دارند و هدایت و تفسیر چشماندازهای جدید منجر به افزایش مهارتهای مشاهدهگری و آگاهی من شده است. این امر به موضوعات تحقیقاتی جدیدی مانند تاریخچه منطقهای که در آن کار میکنم، بومیان و چشماندازهای جغرافیاییاش منجر میشود.
انسانها وقتی از محل زندگیشان جابهجا میشوند، حس اکتشاف در درونشان به وجود میآید و من همیشه در زندگی روزمره و داخل استودیوی خود به دنبال این حس هستم. حین اقامت هنری در کاریزوزو، روی ساختن سازههای کوچکتر چینی و از جنس لینن تمرکز کردم.
من هر سازه را با خطوط، اشکال و شبکههای چینی شروع کردم که ساختار یا بنیان هر اثر را تشکیل میدادند. من از شبکههای چینی استفاده کردم تا ساختاری حصارمانند درست کنم و از ساختارهایی ساختهشده از لینن استفاده کردم تا تکههای چینی را در جای خود ثابت نگه دارم.
من شدیدا تحت تأثیر شبکهها، معماری، خطهای متعلق به اقوام باستانی و شکست سیستمهای ساخت بشر هستم. من از شبکهها به عنوان نقطه اصلی آغاز هر کاری که انجام میدهم، استفاده میکنم. به عنوان یک دانشجوی سابق معماری در دهه 1990، شبکهها در درون من نهادینه شدهاند. این روش من برای درک و تغییر فضا، رنگ و اشکال است.
من واقعا به استفاده از شبکهها به عنوان نقطه ارجاعی نسبت به شکست مکرر بشر در برابر محیط و خودمان علاقه دارم. شبکه دکارتی که میبینید نقش مهمی در آثار من بازی میکند. من شیفته مسئله فضای خصوصی در برابر فضای عمومی و سیستمهای قدرتمحور کدگذاریشده هستم.
شبکهبندی فضا نشاندهنده نحوه کنترل انسانها بر یکدیگر از طریق محیط زیست ماست. اثر من موازی دستهبندی پنهان قدرت و نحوه کنترلشدن ناگهانی ما توسط مصرفگرایی و رفتارهای کاربرگرایانه است. ضمنا این هم اضافه کنم که مواد اولیه و عناوین بخش جداییناپذیری از رویکرد کاریام محسوب میشوند. من آنها را به عنوان نکتهای برای گفتوگو با بیننده میبینم که گاهی از طنز تلخ به عنوان نقطهای برای ارتباط بهره میبرم.
مواد اولیه من هم به عنوان ادای احترامی به فعالیت یا لحظهای در زمان عمل میکنند؛ برای مثال، من از کاغذباطلههای خردشده برای پرکردن کارها استفاده میکنم؛ ایده عدم صداقت و لاپوشانی که زندگی بشر را دچار مصیبت کرده است. جاذبه بهترین دوست من است. من واقعا از این شکل آویزان خوشم میآید، چون یادآور چیزهای زیادی است؛ پوست آویزان، سازهای در حال فروریختن، یک پرش زمانی. من از جاذبه برای خلق شمایلی از سیستمهای انسانی که شاهد دستوپازدنشان بودهایم و در مواردی شکست میخورند، استفاده میکنم. استفاده از رنگ عنصر دیگری است که با اثر تغییر میکند.
آثار من با استفاده بهینه از مواد اولیه در مواجهه با فجایع ایجادشده به دست انسانها که نتیجه تردید و عدم اطمینان انسان نسبت به بیکفایتی خود است، به شوخطبعی و زیبایی دست پیدا میکنند. ضمنا این آثار زوائد انسانی را نیز در خود دارند؛ مواردی نظیر دستها، پاها و فالوسهایی با اشکال حیوانی یا طبیعی. آنها نشاندهنده فاجعه هستند، هم به شکل طبیعی و هم مصنوعی. جایی که تکههای بوم آویزان، پودر مرمر درخشان، اوراق باطله خردشده و رنگهایی خاکی و زمینی تصویرگر تمهایی شامل ناپایداری زیرساختهای ما، نامناسببودن سنتهایمان و تعامل اشتباه انسان با جهان طبیعی هستند.
سال 2020 برنده جایزه اقامت هنری در بنیاد ورلیتزر، تائوس، نیومکزیکو شدم. به هر هنرمند محل اقامت مخصوص خودش و استودیویی مشترک داده میشود تا به کار بپردازد. حین اقامت در وارلیتزر من تابلو مجسمههای نرم بزرگتر متعددی را تکمیل کردم که روی دیوار نصب شده و تا روی زمین کشیده میشوند.
شبکه شل با داربست، اثری بود که در بنیاد ورلیتزر خلق شد و حفرههای بزرگی شبیه دهانههای غار در خود دارد که یادآور غارهای لاسکو هستند، محل تولد آبستره و خلق اولین تصاویر بشریت.
من همواره در حال جستوجوی موضوعات مختلفی هستم که طی زندگی روزمره با آنها مواجه میشوم؛ حال چه نتیجه قدمزدن در محیط طبیعیام باشند، چه رابطه بین پیشینه تاریخی با فرهنگ عامه یا پیداکردن مواد اولیه درست برای شکلدادن صحیح به اثر؛ تحقیقکردن بخش عظیمی از فرایند کاری من است. یکی از آثار اخیر من از سال 2021، به اسم نیش مار نمونه خوبی از تعامل روزمره من با پرچمی است که ژنرال کریستوفر گدزدن در سال ۱۷۷۵ طراحی کرد. این پرچم در تاریخ آمریکا علیه سلطهگری بریتانیا استفاده شده است و شعار «بر روی من پا نگذارید» است که به تحقیق در مورد پیشینه آن منجر شد و به دوران مستعمرهنشینی اولیه رسیدم. نیش مار یک دیوایدر اتاق 10 در 8 پایی دستدوز است که برجستگیهای شلی با نوک صورتی و آویزان از بدنه اصلی دارد. نماد مار زنگی بین سالهای 1751 تا 1861 توسط بنجامین فرانکلین و چارلز گدزدن به عنوان پروپاگاندای مستعمرهنشینان سفیدپوست استفاده شد. این نماد از قبایل چروکی، دالور و کریک برگرفته شده بود. مستعمرهنشینان جدید از زندگی مشترک در این سرزمینهای ناشناخته با ساکنان بومیاش هراسان بودند. پروپاگاندای مستعمرهنشینان آن دوران نظیر این مورد از لوئیزیانا متعلق به سال 1774 یک جنگجوی بومی را تصویر میکند که خالکوبی ماری بر سینه و ماری در دست راست و جمجمهای در دست چپ گرفته است و این موضوع را مطرح میکند که ذات مار مانند و قدرت بومیان آمریکای شمالی به عنوان تهدیدی برای امنیت مستعمرات عمل میکند.
به نظرم نکته واقعا جذاب در مورد خلق یک اثر این است که چگونه یک تصویر میتواند در آثار مختلفی مشابه بوده، ولی معانی کاملا متفاوتی داشته باشد. پس مار و درخت به آثار من برگشتند، چون در تحقیقاتم روی نقاشیهای باستانی پمپی همیشه مجذوب نقاشیهای دیواری از زندگی باستانی بودم که در سال 79 پس از میلاد زیر لایه قطوری از خاکستر آتشفشانی دفن شده بودند. این مار و درخت انجیر متعلق به پمپی در نقاشی دیواری جدیدم که فعلا مشغول کار روی آن هستم، ظاهر میشوند. این چشمانداز یکی از پنج نمایی است که اثر نهایی را شکل میدهند.
یکی از محدودههای مطالعاتی که متوجه شدم متناوبا به آن برمیگردم، پدیدارشناسی است که یعنی مطالعه ساختارهای تجارب و آگاهیهای ما درباره چیزهای مهم و روشهای مختلفی که ما با محیط زیستمان و سایر موجودات درگیر میشویم. به عنوان مثال اینکه ما چطور فضا در محیط فیزیکی را از طریق طیفی از حواسمان، افکارمان و خاطراتمان تجربه میکنیم و در عین حال آگاهی فیزیکی نسبت به بدنهای خودمان نسبت به فضا و تعامل بین سایر انسانها و سایر حیوانات.
من نمیتوانم جهان را بدون هنر و آثار هنری تصور کنم که بهعنوان گواه وجود انسانی ما و احساسات و خاطرات ما وجود دارند. این اهمیت زیادی دارد. فکر میکنم ثبت وضعیت بشری از طریق حرکت ذرات رنگ و فرم و مواد اولیه و خود پدیده حرکتکردن. فکر میکنم هنر واقعا از زمان و مکان فراتر رفته و پنجرهای است به مسیری دیگر؛ البته اگر بیننده واقعا پذیرای آن باشد.