|

عادت عجیب زندگی با نقاب

تولستوی، نویسنده نامدار روس، سخن نغزی دارد. او می‌گوید همه به فکر تغییر جهان‌اند، اما هیچ‌کس به فکر تغییر خودش نیست. ما ایرانیان –چه مردم و چه مسئولان– روراست نیستیم و مکنونات قلبی‌مان را بیان نمی‌کنیم و تعارف می‌کنیم.

تولستوی، نویسنده نامدار روس، سخن نغزی دارد. او می‌گوید همه به فکر تغییر جهان‌اند، اما هیچ‌کس به فکر تغییر خودش نیست. ما ایرانیان –چه مردم و چه مسئولان– روراست نیستیم و مکنونات قلبی‌مان را بیان نمی‌کنیم و تعارف می‌کنیم. واژه «تعارف»، معادل انگلیسی ندارد. باید توضیح داد برای یک فرنگی ناآشنا با فرهنگ ما ایرانیان که تعارف، یعنی شخص به زبان می‌گوید، ولی در دلش چیز دیگری است! شاردن، در توصیف ایرانیان عهد صفوی نوشته است: «آنها می‌گویند آنچه بر زبان‌شان می‌گذرد، عین مطلبی است که در دل دارند و در این مورد قسم می‌خورند، ولی به محض اینکه از این ملاطفت که برای جلب نفع یا نظر دیگر صورت گرفته، لحظه‌ای می‌گذرد، مشاهده می‌شود که تمام این تعارفات یا به اصطلاح خودشان تواضعات، مطلقا عاری از حقیقت و دور از صحت بوده است».

زبان پرتکلف و مدیحه‌سرایانه ادبیات کلاسیک فارسی، محصول عوامل اجتماعی جامعه ایرانی است. پیچیدگی‌های شخصیت ایرانی، با توجه به دنیای درونی‌ منحصربه‌فردی که برای خود ساخته، شرایطی را برایش رقم می‌زند که در روابط و تعاملات خود، دائم در حال تغییر شخصیت باشد؛ به‌گونه‌ای که با گذاشتن نقاب‌های متعدد، شخصیت واقعی‌اش را از نظر دیگران مخفی می‌کند. انگار نقابداری به سیاست اصلی زندگی ما در عرصه عمومی و عرصه خصوصی تبدیل شده است. راستی چرا ما خودمان نیستیم و چرا شخصیت واقعی‌مان را پشت نقاب‌ پنهان می‌کنیم؟

برخی پژوهشگران، خلقیات منفی ایرانیان را تا زمان کورش کبیر هم می‌برند. برخی دیگر، حملات اقوام خارجی را در ایجاد این رفتارها دخیل می‌دانند. برای مثال، حمله قوم مغول در حیات اجتماعی کشور ما، نقطه عطف بزرگی است و برخی از اخلاقیات امروز ما ریشه در آن دارد. در تاریخ نوشتند زمانی که یأس و ناامیدی بر مردم چیره شد، تبار ما برای یافتن نانی ‌جوین برای سیرکردن شکم، اخلاق‌ پست، کردارهای ‌ذلیلانه، محافظه‌کارانه، چاکرمآبانه‌‌ایستادن‌ها، دست‌به‌سینه‌‌ماندن‌ها را در برابر شرف و بزرگی، مناعت‌طبع و آزادگی و آزاداندیشی به‌ناچار برگزید. حمله مغول، شخصیت انسانی ما ایرانیان را خُرد کرد و ضربه‌ای سنگین و شکننده بر آن فرود آورد.

نسل به نسل و سینه به سینه، زندگی با نقاب را ادامه داده‌ایم. در خانه یک‌جور، در اداره یک‌جور، در برخورد با مسئولان دولتی یک‌جور و با دوستانمان یک‌جور، ارتباط برقرار می‌کنیم و از این همه هنرمندی در جابه‌جاکردن نقاب، هیچ خسته نمی‌شویم. اصلا سبک زندگی‌مان شده است! تازه به فرزندانمان هم با تبحر آموزش می‌دهیم که مثلا وقتی برای مصاحبه استخدامی به اداره دولتی می‌روند، دگمه آخر پیراهن‌شان را ببندند، ریش خود را چند روزی نتراشند و موقع ورود، غلیظ سلام کنند و حواس‌شان باشد که نماز جمعه چند رکعت است و خطیب آخرین جمعه شهر، چه کسی بوده و چه گفته است.

شوربختانه چاپلوسی، دورویی و دروغ‌گویی به جزئی از فرهنگ اجتماعی ما ایرانیان تبدیل شده است. چند وقت پیش اپوزیسیون با مسئولان، سر اینکه مردم چه کسانی هستند به اختلاف نظر خورده بودند. رئیس‌جمهور در سفر استانی، به مردمی که پای سخنرانی‌اش با شور هرچه تمام شعار می‌دادند، اشاره می‌کرد و خطاب به دشمنان می‌گفت، هان ببینید که مردم ایران همین‌ها هستند. آنها هم در شبکه‌های معاند، جوانانی را نشان می‌دهند که با شور و خشم فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند و می‌گویند که مردم ایران اینها هستند. واقعا کدام‌یک مردم ایران‌اند؟!

شخصیت ظاهری ما، تفاوت‌های اساسی با شخصیت واقعی‌مان دارد؛ بر حسب موقعیت‌های مختلف زندگی، مجبور به استفاده از ماسک‌های دروغین می‌شویم. از نقاب استفاده می‌کنیم تا شخصیتی را که جامعه دلش می‌خواهد باشیم، به معرض نمایش بگذاریم و خصایص اصلی و جوهر شخصیت خود را از دید اطرافیان پنهان کنیم. از‌این‌رو تلاش ما برای مخفی نگه‌داشتن صفات نیمه‌‌تاریک وجود، سبب می‌شود خود واقعی را تحریف کنیم و در قالب نقش‌هایی فرو رویم که فرسنگ‌ها با شخصیت اصلی‌مان فاصله دارد.

در حقیقت این دوگانگی، تهدیدی علیه خود ما مردم تلقی می‌شود که پیامد‌های منفی و ناخوشایندی را در روابط بین‌ فردی و اجتماعی بر جای می‌گذارد؛ چراکه یک فرد نمی‌تواند به مدت بسیار طولانی با ماسک یا نقاب، روزگار خوشی را بگذراند. «نقاب»، محصول جبر جامعه است تا فرد با بهره‌مندی از آن خود را به مسئولان جامعه بقبولاند؛ یعنی جامعه شرایطی را بر فرد تحمیل می‌کند که وی به فراخور آن موقعیت، مجبور می‌شود در صحنه نمایش زندگی، بر‌ اساس نقش‌های متنوعی که عهده‌دار می‌شود، نقاب ویژه‌ای را بر چهره بزند. لابد برخی از ما ایرانیان که دائم ماسک بر چهره داریم و نقش‌های متفاوتی را بازی می‌کنیم، چنان در نقش‌های متعدد فرو‌ رفته‌ایم که به طور کلی «خود واقعی خویش» را فراموش کردیم.

شاید بتوان گفت هر اندازه تأثیرات اعمال‌شده از سوی جامعه و محیط اطراف، بازدارنده‌تر و شدیدتر باشد، بر ضخامت و تعدد ماسک‌ها افزوده می‌شود و این روند تا جایی ادامه می‌یابد که مردم از جنبه‌های مختلف شخصیتی خود غافل می‌مانند و با دروغ‌های سیاه و سفید در همان «خودنمایشی» که محصول جامعه است از یک سو دیگران و از سویی دیگر خویشتن راستین خود را فریب می‌دهند و با آن بیگانه می‌شوند و همین دوگانگی، زمینه را برای ابتلا به انواع آسیب‌های اجتماعی و اختلالات فردی مهیا می‌کند.

ما عادت کرده‌ایم که با نقاب زندگی کنیم. به همین خاطر، لابد حرف مسئولان را تعارف و تبلیغات و دروغ تلقی می‌کنیم و آنچه در برخورد با مسئولان جامعه از خود نشان می‌دهیم، با اصل نظرمان فاصله دارد. شاید بخش مهمی از پیچیدگی روابط دولت – ملت در همین خصایص رفتاری ما نهفته شده است. باید چاره‌ای بیندیشیم. عادت به زندگی با نقاب، کیان جامعه ایرانی را تهدید می‌کند. دیر بجنبیم، جبران مافات سخت خواهد بود. ما ایرانیان به یک تغییر بزرگ نیاز داریم: بازگشت به صداقت.