نقاش تقدیرباف
این روزها نوشتن درباره هنر سخت است آن هم هنری تجریدی و شمایلگریز. مریم عابدی مسیری را طی کرده که در رسیدن به لحن امروز خود چون تاریخ هنر این سرزمین از محسوس تا عقلانیت تجریدی را یادآوری میکند. گفتوگوی ماده و فضا مهمترین انگیزه نخستین کمینهکاران بود... آنها فضای سهبعدی را هدف قرار دادند هنرمندانی مانند کارل اندره و فرانک استلا وسل لویت... اما چطور ایدئالیسم تصویری آنان را مأیوس کرد.
جاوید رمضانی: این روزها نوشتن درباره هنر سخت است آن هم هنری تجریدی و شمایلگریز. مریم عابدی مسیری را طی کرده که در رسیدن به لحن امروز خود چون تاریخ هنر این سرزمین از محسوس تا عقلانیت تجریدی را یادآوری میکند. گفتوگوی ماده و فضا مهمترین انگیزه نخستین کمینهکاران بود... آنها فضای سهبعدی را هدف قرار دادند هنرمندانی مانند کارل اندره و فرانک استلا وسل لویت... اما چطور ایدئالیسم تصویری آنان را مأیوس کرد. این حکایت تاریخ هنر آنان است، اما چرا مریم عابدی به سمت این کمینهگرایی بافتبوم پیش رفت و تطبیق آن با تاریخ هنر خودمان چیست؟ به نظر سؤال مهمی است. مریم عابدی یک نقاش پیکرهنگار واقعگراست البته بوده است. هنرمند دهه شصتی است که از دانشگاه تهران به دانشگاه نیویورک رفته، فرنگ رفته و چشم امید هنر معاصر است، تا جای خالی منیر و بهجت صدر را پر کند. البته فاصله است بین نگاه شوخ و ایرانپسند پاپ منیر با هنر عرفاننما و مراقبهگر عابدی. او اجرا کار ندارد و در رجزدن هندسه نامتقارن خود زهدی ایرانی را نشان میدهد. بدنی کوچک دارد که سخت کار میکند و با چنان صنعتی بافتههای خود را سامان داده که واقعا تعجب میکنید. پرتاب از جهان بدن به هندسه بافت و گره کمی عجیب است همانقدر عجیب که انسان هنر نیویورک را رها کند، برگردد وطن و در تهران چیزی ارائه دهد که کاملا با بافت مدرنیسم ایرانی همراه باشد. قبل از او مسیر تعریف شده بود با ساختارهای سیا ارمجانی، سقفهای ایوانهایی که بهجت صدر با روش سولاژ کشیده بود، یا وای زد کامی و از همه خلاقتر منیر همه در یک امر مشترک بودند هندسه... معماری، آجر، آیینه و... عابدی مسیر آنان را ادامه داده و اما کنش خودش را با ماده دارد. او تکیهگاه را به هم گره میزند و سطحی شبیه یک بنای سلجوقی ارائه میدهد... کنشی از شهود شرقی غمگین که نیویورک برایش جاذبه نداشته و دنبال آن یار غمگسار به ایران بازگشته و درون خود را با ریاضت هندسه پالایش میکند. در کار هنرمند کنایههایی مفهومی رؤیت میشود؛ بستری که گره خورده... تصاویری که ظاهرا قرینه و ساختارمندند اما کلا از قطعات نامتقارن شروع میشود. او با کنار هم قراردادن قطعات نامتقارن و باندهای متفاوت مسیری شهودی را طی میکند. این قطعات بر روی و کنار هم بافته میشوند تا نقشی را پدیدار کند. در اولین برخورد بیننده فکر میکند این نقشها از قبل تعیین شده ولی در مسیر، این گرهها کمکم پدیدار میشود. او در دستگاه قدرهای هندسی مینوازد و ظاهرا در دستگاه موسیقی هندسی کار کرده ولی باید پذیرفت که موسیقی او اتونال است. اگر کمی با گرهسازی و هندسه هنر بومی آشنا باشیم درک این نکته فراهم میشود که بافتهها کاملا منحصربهفرد و پدیدار است.
از این منظر او همچون استادان قدیمی نقوش جدیدی شکل میدهد. تمایز او با هنرمندانی مانند منیر در این نکته است که از نقوش تعریفشده استفاده نمیکند آنچنان که معماران کهن ایرانی در هر سقف ایوان آجر چینی متفاوتی ارائه میدهند. در بناهایی همچون مسجد جامع اصفهان که ان را موزه معماری ایرانی گفتهاند تمام سقفهای ایوانها نقشی متفاوت دارند. عابدی گویا تقدیر میبافد و در هر بافته مفهومی متمایز استخراج میکند به همین جهت است که اجرا کار ندارد یا یک کار دو بار بافته نمیشود. جستوجوی بیوقفه هنرمند در پی غنیکردن گنجینه این گرهسازیهای بینهایت هنر ایرانی است. تأکید او بر ارائه این آثار به شکل سطح و نه حجم و در قالب هنر والا تأکیدی بر ذهنگرایی تجریدی هنر بومی است. او در سطح معنایابی از تقلید عناصر ایرانی به تحلیل و انکشاف زیست ادراکی هنرمندان گذشته عزیمت کرده و جریانی بنیادیتر از هنرمندان مدرن ایرانی قبل از خود را مطرح میکند. عابدی وجود این ریاضیات بومی را به مثابه وجود سرنمونی خود میداند و راهی برای ادراک حقیقت زندگی، این حقیقت دریافتی در انحصار هنرمند است. امکانی برای گفتوگویی سطحی ندارد تنها در تولید این اشیا و بافتههاست که ادراک حاصل میشود و زبان تصویر مالامال از رازورزی و پوشیدگی است. پوشیدگی که تنها در مراقبه عملی خود را به مخاطب منتقل میکند. نه در بازنمایی برای آثار عابدی کلا بازنمایی مفهومی غیرمرتبط است. او حقیقت اندازههای ابدی را ارائه میدهد و یا حداقل در تلاش است تا این جهان را کشف کند... از زاویه گفتمان اندیشه ایرانی آثار عابدی نوید تجلی اراده و خواست فهم نسل معاصر از هنری است که در ظاهر مقبول و توریستپسند است اما جهانشناسی این نقوش بر دیوارها و کاشیها و... نامکشوف مانده، گویا زمان رمزگشایی از ساختار تفکر ایرانی از هنر و زیستن فرارسیده است.