به بهانه سالروز مرگ استالین
حتما شنیدهاید که 70 سال پیش در روز پنجم مارس ۱۹۵۳ درست همان روزی که زندگی استالین به آخر رسید، سرگی پروکوفیف، آهنگساز مشهور روس نیز زندگیاش به آخر رسید؛ اما مردم شوروی متوجه درگذشت او نبودند، چون تمام توجهها معطوف به مرگ فردی بود که نزدیک به ۳۰ سال سکان قدرت را در دست داشت؛ حیات سیاسی که آکنده از سرکوب و استبداد بود.
احمد وخشیته- استاد دانشگاه دوستی ملل روسیه: حتما شنیدهاید که 70 سال پیش در روز پنجم مارس ۱۹۵۳ درست همان روزی که زندگی استالین به آخر رسید، سرگی پروکوفیف، آهنگساز مشهور روس نیز زندگیاش به آخر رسید؛ اما مردم شوروی متوجه درگذشت او نبودند، چون تمام توجهها معطوف به مرگ فردی بود که نزدیک به ۳۰ سال سکان قدرت را در دست داشت؛ حیات سیاسی که آکنده از سرکوب و استبداد بود.
استالین شخصیت عجیبی است که دوره او از یک سو با ترور، خشونت و سرکوب همراه است و از سوی دیگر شوروی را پس از جنگ جهانی دوم به ابرقدرتی با پتاسیلهای نظامی عظیم ازجمله سلاحهای اتمی تبدیل میکند یا صنعت شوروی را چنان متحول میکند که رشد دوبرابری کارخانهها را رقم میزند. درعینحال، شهروندان شوروی در سالهای پایانی حکومت استالین، زندگی بسیار ضعیفی داشتند و این شرایط نامناسب اقتصادی در روستاها بهمراتب وخیمتر میشد و علت آن نهتنها جنگ بلکه هزینههای مدرنیزایسیون در سالهای دهه ۳۰ بود. در چرایی پررنگشدن نظام توتالیتر در زمان استالین، به نظر میرسد دلیل تثبیت این وضعیت را باید در این موضوع دانست که او برای بقا در سیستم خودکامهای که ساخته بود، دائما هر گروهی را که میتوانست به اپوزیسیون تبدیل شود، بهسرعت ریشهکن میکرد. استالین با ایجاد یک سیستم کنترل فوقمتمرکز با تحرک عمودی بالا، نمیتوانست یک مقام بانفوذ را که از طریق رشتههای شغلی و دوستانه با سایر مقامات مرتبط بود و در شرایط کاملا مخفیانه، حامل اطلاعات مهم برای استالین بود، برکنار کند. در این هرم ایدئال جایی برای کسانی که از استالین اعتراض میکردند و از او ناراضی بودند -فقط در گولاگ یا تیرباران- باقی نمانده بود. استالین برای بقا در سیستمی که خود ساخته بود، دائما هر گروهی را که میتوانست به اپوزیسیون تبدیل شود، ریشهکن میکرد و طبیعتا در میان این سالها افرادی که معترض سیاستهای او بودند یا حتی تنها ناراضی بودند، وجود نداشتند. تا جایی که حتی ملاحظه میکنیم پس از آنکه جنگ بزرگ میهنی (جنگ جهانی دوم) تمام میشود و بسیاری از نخبگان اعم از هنرمندان، نویسندگان، روزنامهنگاران، استادان و دانشجویان که برای دفاع از سرزمین مادری در جبههها بودند، به شهرهایشان بازمیگردندند، امید میرفت که اصلاحاتی جدی در ساختار حکومت رخ دهد و به دنبال مشقتهایی که مردم و نخبگان در زمان جنگ تجربه کرده بودند، تغییراتی در جهت بازشدن فضای عمومی جامعه صورت پذیرد؛ اما استالین ترجیح داد بهجای همراهی با خواست مردم بازهم در مسیر سرکوب قدم بردارد؛ چراکه در خوی استبداد، اگر پیچها را سفت نکنیم، ممکن است صدایی درآید. بنابراین تصور کنید در شوروی که میان سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ یکچهارم از ثروت ملی خود را از دست داده بود و مطابق آمارهای رسمی ۲۷ میلیون نفر از شهروندانش در جریان جنگ کشته شده بودند، بهجای اینکه بر نگرانیهای مردم معطوف شود، ترجیح داد موج تازهای از ترورهای خاموش نخبگان از سوی پلیس مخفی را رقم بزند. از سوی دیگر، از سپتامبر ۱۹۴۵ شایعاتی درباره بیماری و وخامت وضعیت سلامتی استالین شدت گرفت؛ صحبتهایی که گمانهزنیها درخصوص جانشینی او را نیز رقم میزد. به نظر میرسد استالین نیز همچون هر دیکتاتور دیگری از اینکه افسار قدرت از دستش رها شود، واهمه داشت؛ از اینرو برای حفظ اقتدار خویش، نزدیکترین افراد به خود نظیر مولوتوف را بیاعتبار کرد و در نامهای نوشت که از این پس او را دیگر رفیق نمیخواند، اندکی بعد کمیسر خلق (وزیر) امنیت را نیز برکنار کرد و پس از آن رسوایی ژنرالهای زمان جنگ را رقم زد.
به موازت این هنگام، آندرس ژدانف کنار او قدرت گرفت و شاهد ظهور دوران مشهور به ژدانفی میان سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ هستیم که تمرکز آن بر تحقیر و بیآبروکردن هنرمندان و نخبگان مستقل و اصیل بود؛ افرادی نظیر آنا اخماتووا، بوریس پاسترناک، میخائیل زوشچنکو و... . درواقع به موجب این سیاست، نظریه عدم درگیری شکل گرفت تا به موجب آن، نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران بدلی با تکیه بر پروپاگاندای حکومتی مطرح شوند؛ افرادی که استالین آنها را مهندسان روح آدمی مینامید؛ فرومایگانی که وظیفه اصلی آنها حمله به نخبگان اصیل بود.
درنهایت استالین ساعت ۲۱:۵۰ پنجم مارس ۱۹۵۴ درگذشت و مردم شوروی فردای آن روز متوجه شدند بسیاری از مردم عادی او را انسانی فوقبشری میخوانند، از اینرو تئوریهای توطئه گوناگونی درباره مرگ او مطرح شد، از جمله اینکه او را مسموم کرده بودند.