«گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهرِ فرخ غفاری»؛ نوشته عباس بهارلو
پژوهشی غافلگیرکننده
بیش از دو سال کار برای ۱۷۵ صفحه متن مکتوب با نام مرموز و بازپرسانه «گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهرِ فرخ غفاری». وقایعنگاری متکی به «دادهمحوری» عباس بهارلو شامل پیشگفتار، «داستان یک زندگی» شامل مرور پر جزئیات زندگی غفاری، «داستان یک سانسور» شامل شرحی دقیق و اسنادی بر نگارش فیلمنامه، ساخت و اکران و سانسور و نمایش مجدد «جنوب شهر» (در اکران دوم، رقابت در شهر)، نسخهای ۲۱صفحهای از طرح فیلمنامه «جنوب شهر» و در نهایت یک آلبوم عکس ۵۳صفحهای شامل تصاویر کودکی و جوانی، نمایشها، چند نامه، یک دستنویس تحقیق و عکسی از مزار فرخ غفاری است.
سعید عقیقی
بیش از دو سال کار برای ۱۷۵ صفحه متن مکتوب با نام مرموز و بازپرسانه «گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهرِ فرخ غفاری». وقایعنگاری متکی به «دادهمحوری» عباس بهارلو شامل پیشگفتار، «داستان یک زندگی» شامل مرور پر جزئیات زندگی غفاری، «داستان یک سانسور» شامل شرحی دقیق و اسنادی بر نگارش فیلمنامه، ساخت و اکران و سانسور و نمایش مجدد «جنوب شهر» (در اکران دوم، رقابت در شهر)، نسخهای ۲۱صفحهای از طرح فیلمنامه «جنوب شهر» و در نهایت یک آلبوم عکس ۵۳صفحهای شامل تصاویر کودکی و جوانی، نمایشها، چند نامه، یک دستنویس تحقیق و عکسی از مزار فرخ غفاری است. بهارلو در دو فصل اصلی کتاب در ۱۶۹ صفحه، مجموعا ۳۴۱ بار به ۱۶۸ منبع ارجاع میدهد تا هرگونه تردیدی درباره دادهمحوری تاریخگرایانه کتاب را از میان ببرد. راهکار او برای ثبت منابع به متون دانشگاهی معاصر دو دهه اخیر نزدیک است؛ به این معنا که نام گوینده نقلقول مستقیم و سال ثبت آن را در انتهای گفته یا نوشته داخل پرانتز آورده و نشانی منابع را یکجا در انتهای کتاب آورده است. یافتن فنون استنتاج نویسنده در حرکت مارپیچیاش میان منابع گوناگون چندان دشوار نیست. او مانند هر منتقد کلاسیک تاریخگرای معتقد به «زمان مستقیم»، از تولد فرخ غفاری آغاز میکند و هر بند را با یک رویداد تاریخی یا شخصی مؤثر بر زندگی او میآغازد و به مانند پیچوخم رود کارون در جلگه خوزستان، راهبرد تاریخی خود را در هر نکته مرتبط و هر متن تاریخی قابل استناد جاری میکند و از آن میگذرد. به این اعتبار، تقریبا تمامی مراجع کارآمد برای نگارش این پرونده جستوجو شده است. در یافتن منابع تاریخنگاری، «تقریبا» نشانه اطمینان مشرف به یقین است که از سویی امید به همکاری آیندگان را در تکمیل متون زنده نگه میدارد و از دیگرسو به اعتبار پژوهش میافزاید. برای من که طی نزدیک به چهار دهه کار پروسواس بهارلو را از نقد و مقاله تا پژوهش و گفتوگو و مرجع سینمایی دنبال کردهام، یافتن دو نکته تازه و غافلگیرکننده بود: نخست آنکه او -احتمالا به دلیل سنوسال- در عین همنوایی با ساختار معاصر پژوهش، دم به دم به خط و ربط استادان آغاز عصر پژوهش و پیگیران کارشان -از بدیعالزمان فروزانفر تا ایرج افشار، از جلال همایی و زریابخویی تا زرینکوب و ذبیحالله صفا و دیگران- نزدیکتر میشود. این مراوده صرفا نه از سر حرمت که گویی به قصد گرفتن خاک از گوهران گمشده تحقیق در سِواد آبادی ادبیات است؛ یادآوری این دو نکته از یادرفته که اولا هر رونویسی مجلهای پژوهش نیست و هر شاخوشانهکشیدن و پاشنه بر زمین کوفتنی در شمار نقد و مقاله نمیآید. ثانیا کار ادبیات در هر سطح گسترش واژگان است و نه محدودساختن آن. در نتیجه، کاربرد واژگانی همچون «جزمیت»، «شورندگی»، «استبعاد» و «مطاوی» برای من نه ثقیل که یادآور صفات و مصادری در پستو مانده است که گاه با نثر بازاری و روزنامهنگاری روزگار ما بیگانه مینماید. در وقت و جای نابهجایی که ماییم، هر واژهای که در هر صد جمله یک بار خواننده متن را به یاد دهخدا و معین بیندازد، نه مایه دردسر که پیشنهاد ضمادی بر زخم ناسور نارسایی نوشتار است و نشان میدهد نویسنده بیش از گذشته از آزار «ادبیات بازار» در امان مانده است. در گزارش بهارلو، غفاری به مرور از سینمادوستی جوان و اهل سیاست به فیلمشناسی حرفهای و اهل نقد، راهانداز بناهایی بیپشتوانه -چون کانون فیلم- و سپس کارگزاری امیدوار به یافتن استعداد و عبور از بحران بیپایان فرهنگ و هنر و پراندنش از روی مانع بوروکراسی به امید واهی دموکراسی تبدیل شده است. در این میان بیش از غفاری بازیگر نمایش، مستندساز صنعتی و پای ثابت محافل هنری پایتخت و رابط میان سیاستورزان و هنرپردازان، فیلمسازی سخت مغموم و شکستخورده دیده میشود که به امید تغییر سینمای مضمحل و بیساختار وطنی وارد گود میشود و در مجلس اول جز پسگردنی از سه طرف (صاحب مجلسان فیلمفارسی، نظامیان اهل مجوز که بیاجازهشان آب نمیشد خورد و منتقدان اهل تسویهحساب) دریافت نکرد. در حقیقت، توقیف «جنوب شهر» با درنظرگرفتن اهداف غفاری برای ایجاد یک «سینمای ملی» متکی به زندگی مردم کوچه و بازار، امکان پیوند اجتماع با سینما را عملا به تعویق انداخت. تمایل غفاری به نمایش «امر واقع» بهجای «رؤیای کاذب» فیلمفارسی که از گرایش «چپ فرانسوی» او مایه میگرفت هم بوی ناخوشایند «تودهایبودن» را به مشام مقامات امنیتی رساند و هم دستاندرکاران فیلمفارسی را متوجه احتمال پدیدآمدن صدایی تازه کرد.