سرگیجۀ انقلابیِ آصف بیات
از تابستان 1397 (2018) شروع کنیم. زمانی که آصف بیات، جامعهشناس و متفکر محبوب، در جریان یک سخنرانی در کانون کتاب تورنتو به بحث درباره کتاب پرسروصدای «انقلاب بدون انقلابیون: معنادادن به بهار عرب» (2017) پرداخت. در آنجا گفت: «آنچه (در مصر و تونس در سال 2011) به وقوع پیوست و نتیجه داد شورشهایی بود بدون سازماندهی و رهبری کاریزماتیک و یک بینش از آینده.
سامان صفرزائی: از تابستان 1397 (2018) شروع کنیم. زمانی که آصف بیات، جامعهشناس و متفکر محبوب، در جریان یک سخنرانی در کانون کتاب تورنتو به بحث درباره کتاب پرسروصدای «انقلاب بدون انقلابیون: معنادادن به بهار عرب» (2017) پرداخت. در آنجا گفت: «آنچه (در مصر و تونس در سال 2011) به وقوع پیوست و نتیجه داد شورشهایی بود بدون سازماندهی و رهبری کاریزماتیک و یک بینش از آینده. نتیجه عبارت بود از رفولوسیون (Refolution)، یعنی ترکیبی از انقلاب (Revolution) و اصلاح (Reform) یا انقلاب بهعنوان جنبش. بسیج واقعا فوقالعاده بود؛ ولی آنجا که مربوط به تغییر میشد، فقیر بودند». بیات در ادامه سخنرانی به طور تلویحی سادهانگاری انقلابیون را پررنگ دید و گوشزد کرد: «اینها فکر کردند که خیابان همه کاری میتواند انجام دهد؛ ولی واقعیت این است که روز بعدی که دیکتاتور ساقط میشود، دینامیک جنبش بهشدت عوض میشود».
بخشهایی از متن کتاب «انقلاب بدون انقلابیون» درواقع یک نقد سیاسی و مفهومی قدرتمند و صریح علیه روایت و تحلیلهایی- ازجمله و احتمالا به طور ویژه تحلیلهای پیشینی خود بیات در بدو وقوع رخداد بهار عرب- است که تصور میکردند هر نوع اقدام شدید نیروهای اجتماعی معترض، به فرض مسالمتآمیز، علیه حاکمیت سیاسی موجود به تغییرات چشمگیر حقوقی منجر میشود. بیات در فصل اول با عنوان «انقلابها در زمانههای اشتباه» با انجام مقایسهای میان انقلابهای دهه 2010 در جهان عرب با انقلابهای دهه 1970 و پیشازآن برای نمونه اشاره میکند که این خیزشهای اجتماعی از فقدان هرگونه «لنگرگاه فکری» (روشنفکری) مرتبط رنج میبردند. او مینویسد انقلابیون دورههای قبل اغلب از یکسری ایدهها، مفاهیم و فلسفههای مشخص آگاه و متأثر میشوند که بر بینش، انتخاب استراتژیها و رهبری آن اثر میگذارد. بیات برای نمونه، به اثرپذیری انقلابیون انگلستان از نظریههای سیاسی فیلسوفانی مانند جان میلتون درباره آزادی بیان، توماس هابز در باب قرارداد اجتماعی یا جان لاک درباره حقوق طبیعی اشاره میکند. جلوتر میآید و به سعید قطب و علی شریعتی میرسد که برخی کشورهای اسلامی را در قرن بیستم تحت تأثیر قرار دادند. بیات مینویسد: «اما به نظر میرسد هیچ جریان فکری برخوردار از بینش بهار عرب را همراهی نمیکرد». بیات همچنین استدلال میکند که خیزشهای بهار عرب مانند رخدادهای دهه 1970 از چشماندازهای سیاسی (مثلا استعمارستیزی عمیق) و اقتصادی رادیکالی برخوردار نبودند که آنها را بهراستی از نظم پیشین جدا کند، آنها بیشتر بر مفاهیم امروزی مانند حقوق بشر تأکید داشتند و مشکلی با بازار آزاد یا عقلانیت نئولیبرالی نداشتند.
هم کتاب و هم سخنرانی یک گام به جلو از جانب متفکری به حساب میآمد که از زمان وقوع بهار عرب- بهویژه در ماهها و هفتههای نخست- کوشیده بود نشان دهد انقلابهای عربی به خودی خود قادر است تحولات دموکراتیک برگشتناپذیری را رقم بزند.
برای نمونه مقالهای را که هشتم فوریه 2011 در اوپن دموکراسی منتشر کرد، به خاطر بیاوریم زمانی که او کوشش کرد عناصری را که سالها بعد، در انقلاب بدون انقلابیون، نشان داده شد نقاط ضعف تظاهرکنندگان عرب در پیشبرد سیاسی انقلاب و دولتسازی دموکراتیک بودند، بهعنوان نقاط قوت آن توصیف کند: «خیزش امروز در مصر (با انقلاب ایران) متفاوت است. نه ملیگرایانه است و نه ضد امپریالیستی و نه جهانسومی. حال و هوای مدنی، مسالمتآمیز و شاد تظاهرکنندگان و مطالبات آنها بیشتر یادآور انقلابهای دموکراتیک اروپای شرقی-مرکزی در سال 1989 است».
فجایع انقلابگرایی بهار عرب
در سال 2018 و همزمان با انتشار انقلاب بدون انقلابیون «به نظر» مشخص میآمد که در هم شکستن تمامعیار انقلاب مصر و فروافتادن آن در استبداد پلیسی ژنرال سیسی چطور روح متفکر انقلابگرا را به لرزه درآورده است. فقط مابین سالهای 2015 تا 2017 چهل هزار نفر به دلایل سیاسی از طرف دولت کودتا که با حمایت شدید مردم پساانقلابی قدرت را در دست گرفته بود، تحت تعقیب قضائی قرار گرفتند. درباره لیبی و سوریه چه میتوان گفت؟ این دو کشور بهراستی در خلأ هولناک قدرت فائقه و حاکمیت دولت مرکزی، یادآور بدترین روزگاران قرن بیستم شدند؛ حالتی وحشتناک مانند جنگ داخلی اسپانیا، کامبوج یا جنگ داخلی لبنان بر این کشورها مستولی است، هر دو کار خود را با تظاهرات برای دموکراسی آغاز کردند و هر دو بر این ویرانهها فرود آمدهاند. انقلاب در یمن هم سرزمینی سوخته زایید. انقلاب به یمن اجازه داد بزرگترین قحطی هزاره سوم را تجربه کند و برای میلیونها کودک در یمن فرصتی فراهم کرد تا وخیمترین گرسنگی تاریخ خاورمیانه را تجربه کنند. دسامبر سال 2022 یونیسف گزارش داد 11 هزار بچه یمنی در جریان جنگ در این کشور کشته شدند یا دچار معلولیت شدهاند. 11 میلیون کودک یمنی هم در طول جنگ پساانقلاب نیاز به کمکهای بشردوستانه داشتند. جنگ داخلی که متعاقب انقلاب سوریه این کشور را فرو بلعید، تاکنون بین 503 تا 613 هزار «فقط» کشته به جا گذاشته است. دفتر حقوق بشر سازمان ملل تابستان سال قبل گزارش داد 300 هزار نفر از کشتهشدگان «مردم عادی» بودهاند. در سوریه از هر چهل نفر یک نفر کشته شد. در لیبی با جمعیت 6.7 میلیون نفری اکنون نهصد هزار زن و بچه به کمکهای انساندوستانه نیاز دارند تا زنده بمانند.
با انتشار کتاب انقلاب بدون انقلابیون این خوشبینی به وجود آمد که نویسندهاش با فاجعه برآمده از بهار عرب مواجه شده و سرانجام با چیزی که شاید بتوان آن را «فتیش انقلابگرایانه» نامید، فاصله گرفته است.
هرچند هم در سخنرانی 2018 و هم در صفحه آخر کتاب گزارههایی وجود داشت که کماکان نوعی تعلق خاطر مبتنی بر رومانتیسیسم به وقایع شگرف سیاسی را علنی میکرد. مثلا کنایهآمیز است که نویسنده کتاب «پیشروی آرام» در سخنرانیاش گفته بود: «پیشروی زمانی اتفاق میافتد که آدمهای عادی فوقالعاده بشوند. آدمهای عادی زمانی فوقالعاده میشوند که یک گسست صورت بگیرد و آن زمان انقلاب است» یا وقتی در پایانبندی میگوید: «ولی انقلاب فقط مربوط به بالا نیست. انقلاب یک رکن دیگر هم دارد و آن سطح جامعه و آدمهای عادی است. خودِ رخداد (به معنای بدیویی) انقلاب اگر حتی در سطح نهادی به جایی هم نرسد بسیار مهم است؛ زیرا فکر جدیدی و سوبژکتیویته جدیدی در بین آدمها میآفریند». با همه امتناع بیات از پرداختن به فجایعی که انقلابهای بهار عرب به بار آورد و روایت تحلیلی نرم او به این معنا که انقلاب تنها نقصش این بود که به دموکراسی منجر نشد، نه اینکه از قضا به فروپاشی سیاسی، ملی و اتفاقا ذهنی انقلابیون عرب منجر شد؛ اما به هر حال پیشبردن پروژهای انتقادی، در انقلاب بدون انقلابیها، علیه خوشخیالیها و سادهدلیهای سال 2011 و سالهای نخست وقوع انقلابهای عربی به نظر یک تجدیدنظر جدی در تعلق خاطر به انقلاب بهمثابه یک پروژه سیاسی موفق به چشم میآمد.
بازگشت بیات به انقلابگرایی
مرگ مهسا امینی در اواخر شهریور 1401، که به ناآرامیهای خیابانی در شهرهای مختلف کشور، ازجمله پایتخت و دیگر کلانشهرها، منجر شد، آصف بیات را خیلی زود به حوزه تحلیلی جنبش مهسا وارد کرد. شگفتانگیز بود که از درون مصاحبهها و یادداشتهای بیات مشخص شد قدرتمندترین ایده از جانب بیات کماکان انقلابگرایی است. پروژه سرگیجهآوری که مملو از ابهامات عمیق، کلیگوییهای خالی از پیچیدگی و جزئیات، با تاکتیک پیشکشیدن فکتهایی که در راستای آرمان انقلاب است و امتناع از پرداختن به آنهایی که این ایده را پس میزند. مسئله اصلی این نیست که بیات حتی با یک روش تحقیق حیرتآور -مثلا در مقالهای برای ژورنال «آو دوموکراسی» به منظور تخمین گستردگی نارضایتی اجتماعی و علاقه مردم به تغییر نظام به شکلی حیرتآور به نظرسنجی مؤسسه «گمان» متعلق به عمار ملکی از طرفداران سرسخت براندازی ارجاع میدهد- باز هم به این نتیجه نمیرسد که ایران در «وضعیت انقلابی» قرار دارد؛ بلکه ماجرا کماکان شیفتگی او به چنین پروژهای است که با پیشکشیدن گزارههای تازهای مانند «مسیر انقلابی» یا «اپیزود انقلابی» علنی میشود. بیات در یادداشتی که در پاسخ به گفتههای اخیر جک گلدستون (مورخ انقلاب) نوشت میگوید: «آقای گلدستون بهدرستی میگوید انقلاب نادر است؛ اما همانطور که دیدیم، ورود جوامع به مسیر انقلابی و وضعیت انقلابی نادر نیست. دستاوردهای ورود جامعه به این مسیر را حتی اگر به انقلاب نینجامد، نباید دستکم گرفت»؛ یعنی بیات هیچ ابایی ندارد اگر ورود به این مسیر به فروپاشی کامل قدرت و بینظمی شدید اجتماعی منجر شود و از نظرش دستاورد اصلی و مطلوبِ مسیر خود انقلاب است؛ بنابراین حقیقت این است که مسئله با بیات فقط توصیفِ -اشتباه- وضع موجود نیست؛ بلکه بسیار بالاتر از آن، مسئله اصلیتر تجویز -اشتباه- برای وضع موجود است: تجویز انقلاب.
پرش مرگبار
با وجود فجایع شدیدی که انقلابهای زیروزبرکننده به باور آورده، علاقه بیحدومرز به «رخداد انقلاب» -از سوی بیات و دیگران- عموما مبتنی بر دیدگاهی است که میپندارد چون تاریخ (برخلاف تصور فوکویاما) بیپایان است، پس به این معناست که تمام لحظات خونین و آشوبناک برآمده از انقلابها صرفا بیانگر قدمهای دردناک و وقفهدار به سوی آزادی هستند. چنین ادعاهایی اغلب انعکاس دیدگاههای فاجعهبار متافیزیکی در آثار آلن بدیو و اسلاوی ژیژک محسوب میشوند. حالت عرفانی و کلاسیک آن به راهحل ایتالیایی «پرش مرگبار» مربوط است؛ راهحلی رادیکال و برانگیزاننده بر مبنای این تضمین که مبارزه بیامان به شیوه انقلابی، هرقدر طولانی نهایتا با «پاداش» همراه خواهد بود. در بهترین حالت دیدگاه او متأثر از قمار مارکسی است. وقتی مارکس مشاجره میکرد که طبقه کارگر تاریخ را میسازد، این کار را با روشنکردن نوری -از طریق تحلیل و نه پیشگویی- در انتهای تونل انجام داد. اما این تضمین مدتهاست از بین رفته است. هر قمار رادیکالی که در مواجهه با وضعیتهای سیاسی سلطهگرایانه انجام میدهیم، شانس بالایی دارد، قماری بیهوده باشد. هیچ پیروزی قطعی در میان نیست، حتی در بلندمدتترین دوره یا در آخرین دقیقه، اهمیتی ندارد این مسیر چقدر طولانی و دشوار است؛ همچنان ممکن است به فاجعه ختم شود. رادیکالهای انقلابگرا اما عقلانیتگریزی و سادهلوحی آرمانشهری را که بسیاری از انقلابها را به فاجعههای خونآلود بدل کردهاند، بخشی مهیج از بازی میدانند. نهایتا در روزگاری که نمیدانیم کی میآید، پاداش در کار خواهد بود. یک نوع آخرالزمانگرایی که بر این باور است که مهم نیست در کوتاهمدت چه رخ میدهد، مهم انتهای ماجراست. آنها میتوانند پشت خود را به هر فاجعه برآمده از انقلاب بکنند و بگویند: آن فقط یک بدشانسی بوده است. رخداد بعدی متفاوت خواهد بود.
انقلابگرایی حتما محصول یک وضعیت روانشناختی جمعی است. محصول مواجهه با بحران است. بحران عنوانی است که بر شرایطی میگذاریم که به نظر قرار نیست به حالت عادی بازگردد. این تصور دیوانهکننده که ما رها شدهایم تا با این یقین رودررو شویم که امر نامعلوم به شتاب به سوی ما یورش میآورد و چارهای وجود ندارد جز اینکه با انقلاب مقابل آن بایستیم. درواقع انقلابگرایی انقلابگرایان چیزی بیش از تلاش برای گریز از سردرگمی یا گیجی عظیمالجثهای نیست که تاریخ به سمتش رفته است. روشی مهلک برای گریز از امر مهلکی که به سمت ذهن هجوم میآورد: حالا که امر نامعلوم دارد با تمام قدرت ما را میبلعد، چرا ما آن پروژه سیاسی را نسازیم که ذاتش چیزی جز امر نامعلوم نیست. حالا که قرار است بلعیده شویم، چرا خودمان این بلعیدهشدنِ محتومِ تراژیک را رقم نزنیم: پرش مرگبار، قمار مارکسی، یا ورود به اپیزود انقلابی آصف بیات.
انقلاب منسوخ شده است
اما تجربه و خرد هم معطل ننشستند. سالهای زیادی میگذرد از دورانی که به سادگی میشد به بهانه بنبستهای سیاسی و رنجهای اجتماعی و اقتصادی ناشی از حکمرانیها غلط، گزینه انقلاب را روی میز گذاشت. تقریبا 50 سال از مقاله آلبرت هیرشمن با عنوان «در باب هگل، امپریالیسم و رکود ساختاری» میگذرد که در آن پیشبینی کرده بود اینک هر نظریهای که میخواهد نشان دهد با چیزی کمتر از انقلاب راهی برای برونرفت وجود ندارد، با دشواریهای زیادی مواجه است. طبعا افرادی مانند هیرشمن از شور آزادیخواهانه و برابریطلبانه رادیکالها برای عدالت اجتماعی و عقبراندن سلطهگران هراسی نداشتند. آنچه از آن هراس داشت، بینظمی اجتماعی و عوامفریبی بود که باور داشت سیاستهای انقلابگرایانه مطالبه میکنند؛ هراس از مرتجعین بیخبری که رادیکالها نهایتا به آن بدل میشوند. از اینکه مبادا جامعه از سرگشتگی و نارضایتی خود به درون چیزی بدتر شیرجه بزند. روزی روزگاری بهطور حتم کاری انقلابی باید انجام میگرفت، اما مدتهاست که آن روزها سپری شده است. با نگاه به گذشته ما میدانیم انقلاب نتوانسته به آنچه آنها رؤیایش را داشتند برسد. تودهها، هرقدر هم با نیت خوب، قادر نیستند به تغییراتی که مورد حمایت آنهاست دست پیدا کنند. مشکل این است که بسیاری از انقلابها عاقبت بدی برای بسیاری از افراد که امید رهایی داشتند به بار آورد؛ نه اینکه در سیاستهای انقلابی گذشته چیزی برای یادگیری یا تحسین وجود نداشته است. چنانکه هابرماس میگوید انقلاب «تاریخ نومیدیها» است: «مالیخولیا، هوشیاری انقلابی را احاطه کرده است؛ سوگ برای شکست پروژهای که به هر صورت نمیتوان از آن چشمپوشی کرد».
بیات برای لحظاتی با نگارش انقلاب بدون انقلابیون کوشید تا سوگ عمیق خود را از بابت رخداد مصر و تونس از طریق پروژهای فکری بروز دهد که میگوید انقلابهای عربی شکست خوردند چراکه فاقد بینش، سازماندهی و رهبری بودند و نهایتا نتوانستند هیچ تغییر شگرفی در معنا و مفهوم دولت و حکمرانی دموکراتیک پدید آورند. توهم برخی خوانندگان -همچون من- این بود که بیات انقلابهای کبیر و رهبرمحور را منسوخ میداند و همزمان معتقد است رفولوسیونِ براندازانه هم به دلیل اینکه ذاتا فاقد رهبریت و بینش فکری و ایدئولوژی و سازماندهی کلان است، احتمالا شکست میخورد، پس قرار است توجه را دوباره به پویاییها و سیاستهای اجتماعی نهانتری معطوف کند که به دلیل تمرکز بیش از حد بر مفاهیمی همچون رخداد و انقلاب و رفولوسیون در تحلیل سیاسی و اجتماعی ناچیز شمرده شدند.
بر مبنای این فهم از کتاب، انتظار این بود که بیات خود به منتقد درجهیک آرایههای انقلابی جنبش مهسا بدل شود و صرفا آن را بهعنوان یک جنبش اجتماعی با مطالبات و خواستههای مشخص و در دسترس تحلیل کند. اتفاقا بیات اینجا و آنجا نوشته این جنبش فاقد سازماندهی و رهبری است و این پاشنه آشیل است؛ اما نهتنها پیشنهاد نمیکند که چنین جنبشی نباید در مسیر رفولوسیون قرار گیرد، بلکه توصیه میکند در این مسیر رهبر خود را پیدا کند، پس نه به سمت رفولوسیون بلکه اصلا به سمت خود انقلاب حرکت کند. او یک گام به سوی درسگرفتن از گذشتهای پرامید که به فاجعه ختم شده برمیدارد، اما انگار نیروی آیینی در درون که تنها معصومیت انقلاب را مشاهده میکند و نه خونی که 200 سال از آن چکه میکند، او را نهفقط به سر جای اول، بلکه چند گام عقبتر میبرد.
شکست تلخ پروژه اصلاحطلبی احزاب و جریانهای دومخردادی در کنار ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی کابینه حسن روحانی از یک سو و تلاش اصولگرایان برای جمهوریزدایی بیش از پیش از حکمرانی کشور از سوی دیگر و همزمان تورمهای دیوانهوار اقتصادی و بروز ویرانگر فقر و بیکاری، «علیالقاعده» میبایست گزینه انقلاب را در سطح گسترده اجتماعی به گزینه جذابی بدل میکرد. چیزی که بیات به دلیل پافشاری ایدئولوژیک به انقلاب از قلم انداخته، این است که در جامعه ایران امتناعی شدید از دستکشیدن از باور به این عقیده سیاسی وجود دارد که سعادت غیرانقلابی هم در کار است. شکست اصلاحطلبی، مسیر انقلاب را به گزینهای جذاب بدل میکرد اگر ایران پیشتر با گوشت و خون با وجوه مختلف مسیر انقلابی، وضعیت انقلابی و وقوع انقلاب عجین نشده بود. افزون بر این، تحولات فاجعهبار بهار عرب و اخیرا اوکراین، ذهن جامعه ایران را درنوردیده است و کنجکاویاش درباره هر مسیر انقلابی را با تمام دشواریهای موجود و فقدان بدیلهای سیاسی جذاب، به حداقل رسانده است. جنبش اخیر آنجا که به آوایی برای اصلاحات و دگرگونیهای حقوقی بدل شد، با حمایت قابل توجه جامعه در فضای مجازی همراه شد، اما هرجا علاقهای انقلابی-براندازانه بروز داد، با خیابانهایی بهراستی خلوت و خالی از جمعیت مواجه شد که هیچ شباهتی به آن خیابانهای سال 88 نداشت.