دادخواست طلاق دختر جوان به خاطر سکوت همسر
ساعت تقریبا هشت صبح بود، نزدیک مجتمع خانواده صدای گنجشکها فضا را دلنشین کرده بود. کمی آن طرفتر کنار دکه روزنامهفروشی نزدیک مجتمع خانواده پسری جوان که تقریبا ۲۵ساله به نظر میرسید یک پیراهن آبی آسمانی و یک کیف دستی در دستش بود و از دور به دختر جوان آن طرف خیابان نگاه میکرد.
امیرحسین صفدری، پژوهشگر علم حقوق: ساعت تقریبا هشت صبح بود، نزدیک مجتمع خانواده صدای گنجشکها فضا را دلنشین کرده بود. کمی آن طرفتر کنار دکه روزنامهفروشی نزدیک مجتمع خانواده پسری جوان که تقریبا ۲۵ساله به نظر میرسید یک پیراهن آبی آسمانی و یک کیف دستی در دستش بود و از دور به دختر جوان آن طرف خیابان نگاه میکرد. این نگاههای معنیدار توجه مرا جلب کرد. جلو رفتم و ماجرا را پرسیدم. پسر جوان آهی افسوسوار کشید و گفت بیخیال آقا دیگر درست نمیشوند. زندگی برای من خیلی وقت است که تمام شده و فقط روزمرگی دارم. در همین بین بود که دختر جوان نزدیک ما شد و گفت آره آقا ولش کن چند ماه است که فقط میگوید ولش کن بیخیال باش من دیگر حوصله ندارم و من به خاطر همین سکوتها و بیمیلیهای او مجبور شدم که دادخواست طلاق بدهم چراکه عشق بین ما از بین رفته است!
دختر جوان پس از چند دقیقه سکوت نگاهی به ساعتش کرد و گفت میلاد الان جلسه ما شروع میشود و رو به من کرد و گفت آقا امکانش هست ما را تا شعبه راهنمایی کنید. نمیدانم این شعبه کجاست دوست دارم شما هم با ما بیایید و ماجرای ما را بشنوید.
راهی شعبه شدیم. در برگه ابلاغیه نوشته شده بود وقت رسیدگی ساعت هشت و نیم صبح. وارد مجتمع خانواده که شدیم شعبه مورد نظر سمت چپ در طبقه اول اتاق آخر سالن نزدیک پنجره بود. چند دقیقهای ایستاده بودیم و راجع به مشکلاتشان صحبت میکردیم که ناگهان مدیر دفتر قاضی در اتاق را باز کرد و صدا زد طرفینی که ساعت هشت و نیم جلسه داشتند به شماره پرونده 00981 اعلام حضور کنند. وارد اتاق مدیر دفتر شدیم و پس از تأیید هویت و برگه ابلاغیه با اجازه از قاضی شعبه وارد شدیم.
سردی رفتار این زوج جوان به شدت احساس میشد. پس از ورود به اتاق قاضی با فاصله زیاد از هم نشستند. قاضی که متوجه این سردی و بیمیلی شده بود بعد از مطالعه پرونده با صدای بلند گفت پسرم دو تا صندلی جلوی میز من بگذارید و اینجا روبهروی من بنشینید.
میلاد که تا آن لحظه سکوت کرده بود هی این پا و آن پا میکرد و بالاخره بعد از چند دقیقه بلند شد و صندلیها را جلو میز قاضی گذاشت و از پروانه خواست بیاید و بنشیند.
قاضی رو به میلاد کرد و گفت خب حالا بگو ببینم ماجرا چیست چرا میخواهید از هم جدا شوید؟
پروانه دستش را بالا آورد و پاسخ داد آقای قاضی زندگی ما اوایل خیلی خوب بود همه میگفتند دیگر از من و میلاد آدم خوشبختتر وجود ندارد ما همسایه هستیم از بچگی با هم بزرگ شدیم و این مسئله رابطه صمیمی ما را در بر داشت. وقتی میلاد به من پیشنهاد ازدواج داد خیلی خوشحال شدم چون او را واقعا دوست داشتم اما نمیدانم چه بر سر زندگیام آمد که الان پنج ماه است که فقط میلاد میگوید ولش کن و بیخیال باش. حتی در این پنج ماه آخر اتاقمان را هم جدا کردهایم و دیگر تمایلی به زندگی با هم نداریم و این مسئله دلیل خاصی هم ندارد و ما گیج هستیم که چرا اینطور شد!
میلاد سرش را بالا آورد و گفت دلیل که دارد اما دیگر حوصلهای برای توضیحدادن وجود ندارد!
قاضی رو به میلاد کرد و گفت خب برای من توضیح بده پسرم که من بدانم داستان زندگی شما چیست.
میلاد منمنکنان گفت پروانه راست میگوید اوایل زندگی مشترکمان همه چیز خوب بود، من به عشق بچگیام رسیده بودم و این برایم معجزه خدا بود، اما بعد کم کم همه چیز سرد شد و الان فکر کنم پنج ماه است که همهچیز در خانه ما یخ زده است. قبلش با هم دعوا میکردیم، بحث میکردیم و مشکلی اگر بود با گفتوگو و کوتاهآمدن من یا پروانه مسئله را حل میکردیم.
اما از آن شب تولد دیگر همه چیز سرد شد، آن کادوی عجیب ساعت هوشمند از طرف یک فرد ناشناس وارد زندگی ما شد و زندگی ما را خراب کرد، عشق و صمیمت را از ما گرفت و این مسئله برای من خیلی سخت بود!
قاضی رو به پروانه کرد و گفت ماجرای کادو چیست. مگر ساعت هوشمند مشکلی داشته، اصلا بگویید ببینم آن ساعت از طرف چه شخصی داده شده؟
پروانه پاسخ داد هیچ. آقای قاضی شب تولد من بود و همه دوستان و خانواده بودند ناگهان زنگ در به صدا درآمد و پیک یک کادو برای من آورد؛ یک ساعت هوشمند و یک گل سرخ و یک نامه که در آن یک شعر عاشقانه نوشته شده بود، زندگیام را نابود کرد!
از آن شب همه چیز یخ و بیروح شد و هر چه من به میلاد گفتم نمیدانم ماجرا چیست، او باور نکرد و حتی حاضر نشد این ماجرا را فراموش کند.
از آن شب فقط سکوت کرده و فکر میکنم به اجبار با من زندگی میکند. این سکوت پنجماهه مرا خسته کرده و میخواهم میلاد را با طلاقگرفتن خوشحال کنم. آقای قاضی من هیچچیزی از میلاد نمیخواهم، من چون میلاد را دوست دارم میخواهم ازش جدا شوم که او بقیه زندگیاش حداقل خوشحالتر زندگی کند.
اصلا آقای قاضی شما بگویید آیا من مقصر این ماجرا هستم؟آیا من کار اشتباهی کردم؟ آیا خطایی از من دیده میلاد که میگوید ولش کن و بیخیال باش. این بیتوجهی به من و زندگیمان من را خسته کرده. پنج ماه است که ما فقط همخانه هستیم نه حرفی نه ارتباطی نه بیرونرفتنی. گویا خانه ما اکنون فقط یک جا برای خواب است، هرکدام صبح سر کار میرویم و شب به خانه میآییم بیآنکه حتی کلامی صحبت کنیم یا اصلا برایمان مهم باشد در طول روز چه اتفاقی برای ما افتاده. قبلا تا آخر شب راجع به مسائل روز که برایمان اتفاق افتاده بود، حرف میزدیم، فیلم نگاه میکردیم، اما الان پنج ماه است که اصلا زندگی ما رنگی جز رنگ سیاه به خودش ندیده و این دیگر قابل تحمل برای من نیست و میخواهم خودم و میلاد را نجات بدهم.
قاضی رو به میلاد کرد و گفت پسرم چرا حرف نمیزنی راجع به این مسئله. آیا تو چیزی میدانی که همسرت نمیداند. با سکوتکردن که مشکل حل نمیشود، حرف بزن شاید مشکل حل شد، شاید این کادو یک سوءتفاهم باشد یا کسی بخواهد زندگی شما را عمدا خراب کند. آیا تو باید اجازه بدهی زندگیات را خراب کنند!
پسرم مگر تو از همسرت رفتار عجیبی دیدی یا بویی از خیانت شنیدی که این رفتارها را میکنی؟
میلاد گفت نه آقای قاضی او هیچ مشکلی ندارد. پروانه پاکترین دختری است که تا به حال دیدهام. اما این مسئله برای من سخت است که بخواهم مثل قبل رفتار کنم، شما که جای من نیستید، آن شب جلوی پدر و مادرم خرد شدم و طعنههای دوستانم را دیگر نمیتوانم تحمل کنم. همه میگویند لابد در گذشته پروانه چیزی بوده یا همهاش راجع به آن شب پچپچ میکنند و این رفتارها مرا اذیت میکند آقای قاضی، من خسته شدهام، مرا درک کنید که چه بر من میگذرد.
پروانه دستش را بالا آورد و گفت آقای قاضی او اصلا گوش شنوا ندارد. چند روز است که من جواب آزمایشم را گرفتهام اما جرئت نکردم به او بگویم
میلاد گفت آزمایش چی؟
پروانه پاسخ داد هیچ. مگر برای تو مهم است آقای پدر؟
میلاد با تعجب گفت آقای پدر یعنی چه. پروانه گفت میخواهم بهخاطر بچهای که در راه است از تو جدا شوم که او این بیمیلی و بیاحساسی را حداقل تجربه نکند!
میلاد گفت آقای قاضی من مطمئنم پروانه کار اشتباهی نکرده و آن کادو هم فقط به خاطر این است که میدانند من آدم حساسی هستم و میخواهند زندگی من را خراب کنند. قاضی گفت تو که اینها را میفهمی چرا سکوت کردی و در این مدت حرفی نزدی، چرا با همسرت همدردی نکردی، چرا از او فاصله گرفتی، پسرم هر چه بیشتر سکوت کنی بیشتر به این فاصله اضافه میشود. باید صحبت کنی و ماجرا را حل کنی نه اینکه از آن فرار کنی.
دوباره میلاد سکوت کرد و بعد از چند دقیقه که به برگه آزمایش پدرشدنش خیره شده بود گفت آقای قاضی الان هم من موافق طلاق نیستم، پروانه اصرار دارد جدا شویم، من هم نمیخواهم او را اذیت کنم مخصوصا الان که مادر شده!
پروانه از داخل کیفش یک بطری آب درآورد و کمی آب خورد و گفت من خسته شدم از بیتوجهی تو. از اینکه من را نمیبینی خسته شدم. من از سکوت تو خسته شدم وگرنه منم این زندگی را دوست دارم، تو را دوست دارم، بچهای را که قرار است به دنیا بیاید دوست دارم اما اینطور زندگیکردن را دوست ندارم میفهمی؟ بیتوجهی تو به من حکم قتل من را دارد. آقای قاضی انگار بعد از آن شب گرد مرگ را بر زندگی ما پاشیدند. من دیگر نمیدانم چه کار کنم، اگر راهی به ذهن شما میرسد بگویید ما انجام بدهیم، من با کمال میل میپذیرم.
قاضی که فرد باتجربهای بود گفت بهتر است به هم فرصت بدهید، حیف این زندگی است. شما الان مسئولیت یک انسان دیگر را هم دارید. من این را تأکید میکنم که به این زودی حکم طلاق نمیدهم. شما قرار است که پدر و مادر شوید بهتر است به فکر آینده آن بچه هم باشید. او چه گناهی کرده که باید قربانی خواسته و بیتوجهی شما شود. بهتر است چند ماهی به کلاسهای مشاوره بروید. من مطمئنم مشکل شما قابل حل است، پس از کلاسهای مشاوره دوباره بیایید آن وقت حکم نهایی را اعلام میکنم، الان هم با هم اینقدر سرد رفتار نکنید بهتر است از این هوا لذت ببرید و کمی قدم بزنید.
تحلیل این پرونده طلاق
متأسفانه کاملا مشخص است که در بین میلاد و پروانه طلاق عاطفی صورت گرفته است و این مسئله سبب شده آنها از هم هر روز دور و دورتر شوند و این عدم توجه به نیازهای یکدیگر و سکوت میلاد باعث شده عمق این اختلاف بیشتر شود.
طلاق عاطفی یکی از مهمترین پدیدههای اجتماعی است که این روزها بنا به دلایل مختلفی بین زوجهای جوان در حال افزایش است و سبب طلاق قانونی میشود.
معمولا زوجهای جوان که از ماهیت زندگی مشترک کمی فاصله میگیرند، به سرعت و در پی برخی از رفتارها و تنشهایی که ممکن است در زندگی مشترک آنها ایجاد شود قربانی طلاق عاطفی میشوند.
طلاق عاطفی به زبان ساده یعنی یک زوج مثل میلاد و پروانه با هم زندگی میکنند اما از هم خبر ندارند و اصلا نمیدانند چه بر دیگری میگذرد و این یعنی مرگ خاموش یک زندگی.
باید مراقب طلاق عاطفی بود و با صمیمیت، وفاداری، محبت، ازخودگذشتگی، دوستداشتن و تعهد از ایجاد طلاق عاطفی در زندگی مشترک جلوگیری کرد.
اما نکتهای که راجع به این پرونده اهمیت دارد، این است که میلاد باید راجع به مشکلات و مسائلی که در ذهنش ایجاد شده حتما با پروانه حرف بزند و با گفتوگوکردن و منطق مشکل را حل کند نه اینکه با سکوت فقط خودش را فریب بدهد و از حل مشکل فرار کند. بیشک این فرار از حل مشکل و سکوت اگر ادامهدار باشد راهی جز جدایی برای آنها نمیگذارد. پروانه و میلاد باید با هم حرف بزنند و نگذارند این سکوت و بیتوجهی بینشان بیش از این فاصله ایجاد کند. آنها قطعا میتوانند با کمی تغییر نگرش و ایجاد یک فضای محبتآمیز در خانواده، زندگی خودشان را از این بحران عاطفی نجات دهند و دوباره با صمیمیت و شادی به زندگی خود ادامه بدهند.