|

داستان پروانه

«گروه فروغ مهربانی» با هدف حل مشکلات آموزشی و فرهنگی به صورت داوطلبانه در سیستان و بلوچستان فعالیت می‌کند

او را بیشتر وقت‌ها می‌توان در سیب و سوران دید؛ با موهای کوتاه شرابی و روسری بسته‌شده به سر که در حال چیدن کتاب‌ها در قفسه‌های رنگارنگ چوبی است. او مخصوص‌ترین کتابخانه‌ها را درست می‌کند. مهم‌ترین هدفش آشنایی بچه‌ها و معلم‌های بلوچ با زبان فارسی و توسعه سواد خواندن است. شاید پروانه سریع با راه‌اندازی 162 کتابخانه، رکورددار ساخت کتابخانه روستایی در سیستان‌و‌بلوچستان باشد‌

داستان پروانه

زهرا مشتاق: او را بیشتر وقت‌ها می‌توان در سیب و سوران دید؛ با موهای کوتاه شرابی و روسری بسته‌شده به سر که در حال چیدن کتاب‌ها در قفسه‌های رنگارنگ چوبی است. او مخصوص‌ترین کتابخانه‌ها را درست می‌کند. مهم‌ترین هدفش آشنایی بچه‌ها و معلم‌های بلوچ با زبان فارسی و توسعه سواد خواندن است. شاید پروانه سریع با راه‌اندازی 162 کتابخانه، رکورددار ساخت کتابخانه روستایی در سیستان‌و‌بلوچستان باشد‌. «سال 96 اولین بار بود که وارد استان شدم. فکر می‌کردم مشکل سوادآموزی با در اختیار قراردادن لوازم‌التحریر حل می‌شود، ولی بعدها متوجه شدم، بچه‌های ما در خواندن شدیدا دچار مشکل هستند. زیرا کودکان بلوچ تا قبل از ورود به مدرسه با زبان فارسی آشنا نیستند. یعنی بچه‌هایی که بلوچ‌زبان هستند، وقتی وارد مدرسه می‌شوند و حتی بعد از اینکه به پایه چهارم و پنجم می‌روند، هنوز نمی‌توانند کتاب فارسی را به راحتی و به روانی بخوانند؛ به این علت که هیچ منبع فارسی‌زبان دیگری در اختیار آنها نیست. بعدها که با بچه‌ها بیشتر در ارتباط بودم، متوجه شدم نه‌تنها آنها، بلکه بزرگسالان هم همین مشکل را دارند و فاجعه بزرگ‌تر این است که این آدم‌ها خلاقیت لازم را برای حل مشکلات خود ندارند. توانمندی معلمان بسیار اندک است، به طوری که نمی‌توانند آموزش مناسبی به بچه‌ها بدهند. مسئله مهم این است که ما معلم کم داریم و نگران‌کننده‌تر اینکه ما در سیستان‌و‌بلوچستان معلم خوب کم داریم. اصل آموزش شدیدا فراموش شده و مردم بیشتر به ظواهر اهمیت می‌دهند. خیرین نوشت‌‌افزار می‌آورند که لازم است، ولی کیف جزء ضروریات آموزش نیست. یا مثلا نگاه می‌کنیم، مدارس زیادی ساخته می‌شود، ولی معلم تربیت نمی‌شود. برای همین است که درخواست‌ها، عمق کمی دارد و نمی‌تواند به صورت طولانی‌مدت تأثیرگذار و ماندگار باشد.  گروه «فروغ مهربانی» به این شکل درست شد. با هدف حل مشکلات آموزشی. آن‌قدر که در حد توان من بود، نه آنچه واقعا به آن نیاز است. کار را در مدارس عشایری شروع کردم؛ چون در یک کلاس، بچه‌ها در چند پایه درس می‌خواندند. معلمانی که در این مدارس تدریس می‌کنند، اکثرا نه تجربه کافی دارند و نه دوره‌ای دیده‌اند. یعنی بدترین و سخت‌ترین شرایط، به کم‌تجربه‌‌ترین معلم‌ها داده می‌شود. همین جرقه‌ای شد که فکر کردم لااقل برخی منابع اطلاعاتی در اختیار هم دانش‌آموزان و هم معلمان قرار بگیرد تا بتواند هم معلم را توانمند کند و هم به معلم کمک کند که بتواند در این شرایط کلاس‌ها را اداره کند. کتاب‌هایی که بتواند مهارت معلم‌ها را برای آموزش و خواندن زبان فارسی بیشتر کند. یعنی معلم بتواند حروف فارسی را به درستی به بچه‌ها یاد بدهد؛ چون هنوز معلم‌هایی هستند که خودشان در نگارش کلماتی که حروف مشترک هم‌صدا دارند، دچار مشکل هستند. سعی ما در اختیار قراردادن کتاب‌هایی است که زبان فارسی را بتواند خیلی کامل به آنها توضیح و آموزش بدهد. بازخورد گرفته‌شده از معلم‌ها و دانش‌آموزان نشان می‌دهد که این طرح موفق بوده است. کتاب‌ها خیلی کمکشان کرده. کتاب‌هایی که هم معلمان و هم بچه‌ها می‌توانند آن را بخوانند. حس خوبی که از تغییرات ایجادشده حاصل شد، باعث گسترش طرح راه‌اندازی کتابخانه‌های روستایی و به‌خصوص در مناطق عشایری شد».

پروانه سریع از جایی حقوق نمی‌گیرد. فعالیت‌های او کاملا داوطلبانه است. او خود را به طور جدی وقف ترویج کتاب و کتاب‌خوانی میان معلمان و دانش‌آموزان روستایی کرده است. کار برای او جدی است. صبح‌ها از ساعت هفت مشغول کار می‌شود و اغلب، بی‌وقفه هفت تا هشت ساعت در روز تلاش می‌کند. کار او در چند بخش انجام می‌شود. جذب حامی و تشریح پروژه‌اش برای کسانی که آنها نیز در این زمینه دغدغه دارند و به کارهای این‌چنینی که موجب فرهنگ‌سازی و از‌جمله امور زیرساختی است، علاقه و اهمیت نشان می‌دهند، بخش دیگر کارهای عملیاتی است که انگیزه‌ای جدی می‌طلبد. او تمام زندگی‌اش را برای این کار گذاشته است. ماه‌های بسیاری از سال، تمام خانه‌اش انباشته از جعبه‌های مملو از کتاب است. پروانه سریع روزهای بسیاری را میان انتشاراتی‌های مختلف و تازه‌ترین کتاب‌های منتشرشده می‌گذراند تا بتواند بهترین و مناسب‌ترین کتاب‌ها را برای کتابخانه‌های روستایی انتخاب کند. کتاب‌هایی که علاوه بر مفیدبودن و مؤثر بودن، به لحاظ بصری نیز زیبایی و حس علاقه را در مخاطب روستایی برای خوانش برانگیزد.

وقت‌های زیادی نیز برای جذب کتاب و اسباب‌بازی، از طریق صفحه اینستاگرام گروه فروغ مهربانی فراخوان داده می‌شود؛ و درست همان وقت‌هاست که پروانه میان انبوهی از کتاب و وسایل اهدایی گم می‌شود. راه عبور برای رسیدن به هر کجای خانه، از میان دالان‌هایی از کتاب و عروسک و ماشین‌های بازی می‌گذرد. شاید اگر همسرش، فرهنگ شریفی، از مدیران اهل فرهنگ نبود، هرگز چنین شرایط مداوم و سختی را متحمل نمی‌شد؛ اما او با تحسین به همسرش و فعالیت‌های او نگاه می‌کند.

بعد یک کار خانوادگی آغاز می‌شود. تا قبل از بیمارشدن پدر، والدین پروانه دست چپ و راست او بودند. آنها به همراه دختر خود، به ترمیم و تعمیر اسباب‌بازی‌ها می‌پرداختند. دست و پای پاره عروسک‌ها را می‌دوختند. موهایشان را شانه می‌کردند و روبان می‌زدند. قطعات گمشده ماشین‌های اسباب‌بازی را جور می‌کردند و اسباب‌بازی‌های چرک را یک‌راست داخل ماشین لباسشویی می‌ریختند. نتیجه شگفت‌انگیز بود؛ اسباب‌بازی‌ها واقعا نو می‌شدند و جانی تازه می‌گرفتند.

تقاضای مدارس روستایی برای دریافت کتاب و اتاق‌های بازی چنان زیاد است که بودجه‌های موجود به تنهایی نمی‌تواند پاسخ‌گوی درخواست‌های فراوان باشد. از این‌رو فراخوان‌ها و جمع‌آوری وسایلی که قبلا مورد استفاده بچه‌های دیگر بوده، می‌تواند مدارس بیشتری را تحت پوشش قرار دهد. مدیران، معلمان و دانش‌آموزانی که تجربه کارکردن با پروانه سریع را دارند، می‌دانند که او همیشه بهترین‌ها را برای آنها می‌آورد. قفسه‌های رنگارنگ چوبی، سفارشی و دست‌ساز و البته بسیار زیبا و کتاب‌ها و اسباب‌بازی‌هایی که حتی آدم‌بزرگ‌ها را هم به خود جذب می‌کند.

در دل بچه‌ها آرزو می‌کاریم

«ابتدا فقط کتاب اهدا می‌شد، ولی جایی برای نگه‌داشتن کتاب‌ها وجود نداشت. بیشتر وقت‌ها کتاب‌ها را در همان جعبه‌هایی نگه می‌داشتند که کتب در آن بسته‌بندی و ارسال شده بود. برای همین کم‌کم همراه با کتاب، قفسه نیز داده می‌شد. مدارس عشایری زیادی در شهرستان سیب و سوران پوشش داده شد و سپس طرح سمت مدارس بزرگ‌تر در بخش‌های دیگر برده شد. مدارسی با جمعیت دانش‌آموزی بسیار زیاد. آنجا فکر کردم با بازی‌های مختلف، می‌شود در رشد خلاقیت بچه‌ها تأثیر گذاشت؛ چون با اسباب‌بازی، سرعت انتقال و درک و یادگیری بچه‌ها افزایش می‌یابد و آنجا بود که ایده درست‌کردن اتاق‌های بازی برای بچه‌های روستایی کلید خورد.

می‌دانید، بچه‌های اینجا بکر و دست‌نخورده بزرگ می‌شوند. وقتی چیزی را می‌بینند، نمی‌توانند متوجه تفاوت‌ها بشوند و این خیلی دردناک است. من حتی احساس می‌کنم بخشی از مردم اینجا متوجه مشکلات خودشان نیستند؛ چون آدم وقتی در یک نداری بزرگ می‌شود، هیچ‌وقت طالب چیز بیشتری نیست؛ چون چیزی ندیده که متقاضی داشتن آن باشد. رویکرد احداث اتاق‌های بازی همین نگرش است. آ‌موزش و نشان‌دادن یک دنیای جدید. چیزی که باعث رشد آدم‌ها می‌شود، آرزوهاست. شما تا آرزوی داشتن چیزی را نداشته باشید، هیچ تلاشی برای رسیدن به آن نمی‌کنید. تمام تلاش من این است که آرزو خلق کنم  تا دانه‌های آرزو را در دل بچه‌ها بکارم.

این بچه‌ها نمی‌دانند در آینده چه شغلی می‌توانند داشته باشند. فقط می‌گویند معلمی؛ چون تقریبا فقط همین شغل را دیده‌اند؛ چون سقف آرزوهایشان کوتاه است. حتی از اینکه چه توانمندی‌هایی می‌توانند داشته باشند بی‌خبرند. در سیستان‌و‌بلوچستان روزمرگی وحشتناک است‌. آدم‌ها صبح از خواب بیدار می‌شوند، بدون اینکه بدانند قرار است امروز چه اتفاقی بیفتد و برای چه کاری باید قدم بردارند. اینکه آدم هر روز دچار یک روزمرگی باشد، به نظر من وحشتناک‌ترین اتفاقی است که شما می‌توانید جامعه را به آن مبتلا کنید. چون انگیزه وجود هیچ کاری نیست، در نتیجه هیچ تحولی رخ نمی‌دهد. من سعی می‌کنم در کتاب‌هایی که برای بچه‌ها می‌برم، به آنها نشان داده شود که دنیای دیگری به غیر از این دنیا وجود دارد. آدم‌ها به شیوه‌های مختلف زندگی می‌کنند. حتی دیدن تصاویر در کتاب‌ها ممکن است جرقه‌ای باشد برای تولید و ایجاد آرزو و او را وادار کند که چیز دیگری را فراتر از آن چیزی که بلد است، ببیند و بخواهد.

کنشگران و خیرین فراوانی در زمینه‌های مختلف در این استان کار می‌کنند؛ از آوردن آذوقه تا پوشاک و امور درمانی. حتی زیاده‌روی‌هایی هم می‌شود. من فکر می‌کنم دلیل اصلی حضورمان را فراموش کرده‌ایم. قرار نیست ما آرزوها را برآورده کنیم. ما قرار است آرزوها را خلق کنیم. اگر امروز آرزوی کوچک یک بچه را برآورده کنیم، او دنبال هیچ آ‌رزوی دیگری نمی‌رود. کمک‌های اشتباه ما که اغلب ناآگاهانه و صرفا از سر دلسوزی و هیجان است، موجب از بین رفتن مناعت طبع و روحیه تلاش و کار در جامعه هدف می‌شود.

ما برای آنها توقعاتی ایجاد می‌کنیم که خودشان قابلیت برآورده‌کردن آن را ندارند و متأسفانه روزی فرا می‌رسد که خیّر هم توانمندی انجام این آرزوها را از دست می‌دهد و بچه‌ها و مردم دچار سرخوردگی می‌شوند. تلاش ما باید در راستای افزایش توانمندی آدم‌ها و ایجاد انگیزه، امید و آرزو باشد. ما باید به آنها یاد بدهیم که خودشان مشکلاتشان را حل کنند.

خودم را مثال می‌زنم. از دوره راهنمایی به بعد، یادم نمی‌آید هیچ‌وقت در زندگی‌ام کیف خریده باشم. در خانواده ما خیلی باارزش بود که خودمان کیف بدوزیم. زیباترین کیف‌هایی که شاید برای تمام دانش‌آموزان مدرسه جذاب بود، کیف‌هایی بود که من برای خودم می‌دوختم. تمیزکاری‌های آخر را مادرم انجام می‌داد و من در نهایت کیف‌های قشنگی داشتم که با خلاقیت خودم درست شده بود. پس چرا الان آرزوی یک بچه را برای داشتن کیف، با خرید کیف از بین می‌بریم؟ در‌حالی‌که با آموزش یک مهارت او می‌تواند چیزهای بیشتری داشته باشد. این مثال را می‌توان به موقعیت‌های زیادی تعمیم داد. وقتی به جامعه هدف خود آموزش نمی‌دهیم و سعی می‌کنیم خواسته‌های آنها را در نازل‌ترین یا حتی گران‌ترین شکل ممکن برآورده کنیم، به آنها خیانت کرده‌ایم. به جای خرید لباس عید، دوختن لباس را به آنها یاد دهیم. آن‌وقت آنها نه فقط در عیدها، بلکه در تمام سال لباس خواهند داشت. برآورده‌کردن آرزوهای کوچک، موجب می‌شود جایی برای تولد آرزوهای بزرگ‌تر به وجود نیاید. ما داریم زمان آنها را می‌کشیم؛ چون در این مناطق افراد خیلی زود ازدواج می‌کنند و فقط در دوره کودکی است که امکانی برای کسب مهارت و ایجاد تغییر در زندگی بچه‌ها به وجود می‌آید.

در غیر ‌این‌ صورت آنها به‌زودی مسئولیت زندگی جدیدی را می‌پذیرند و در همان چاهی می‌افتند که پدرها و مادران‌شان در آن افتاده‌اند. دختری که امروز در سیستان‌و‌بلوچستان حتی دیپلم گرفته، از لحاظ عملکرد و و میزان توانایی برای انجام امور خانه‌داری، بچه‌داری، همسرداری و حتی برای انجام کوچک‌ترین فعالیت‌های دیگر هیچ تفاوتی با مادرش ندارد؛ یعنی 12 سالی که این بچه را فرستاده‌ایم مدرسه، عملا زندگی‌اش به هدر رفته است؛ چون هیچ کاری نتوانسته اضافه‌تر از آن چیزی که مادرش بلد بوده، یاد بگیرد. پسرها هم همین‌طور، چیزی بیش از پدران خود ندارند».

رد‌پای او و گروه فروغ مهربانی را می‌توان در بسیاری از نقاط سیستان‌و‌بلوچستان دنبال کرد؛ بزرگ‌ترین اتاق بازی و کتابخانه در شهر سوران که مرکز شهرستان است و در مرکز فرهنگی محمد رسول‌الله با چهار هزار عنوان کتاب، راه‌اندازی کتابخانه برای بسیاری از دبستان‌های شهری، روستایی و عشایری بخش پسکوه مربوط به شهرستان سیب و سوران، انجام پروژه‌هایی در روستاهایی مانند قلعه پسکوه، کله‌هوک، تنگ‌تنور، قنداب، کتوران، سیادک و کهن کریم و در بخش سیب روستاهایی مانند زیارت، کهنگ، سولان و جوادیه، رود‌گور، فرهیختگان، ازگندی و چاه کریم‌بخش.

از‌جمله مهم‌ترین کتابخانه‌های تأسیس‌شده، کتابخانه‌هایی است که در شرقی‌ترین قسمت استان و درست هم‌مرز با بخش‌هایی از کشور پاکستان احداث شده است. فعالان اجتماعی و نیز مسئولان امنیتی از اهمیت توجه به نقاط مرزی و مناطق مرز‌نشین آگاه‌اند. توسعه در حوزه‌های مختلف در این مناطق می‌تواند به حفظ بیشتر مرزهای کشور بینجامد. گروه فروغ مهربانی نیز در این مناطق محروم موفق به تأسیس چندین باب کتابخانه شده است؛ روستاهایی مانند اسلام‌کشتگان، حق‌آباد، دموکی، اسکاندشت، انارک، بورویی و سرکلوکیان.

یکی از ویژگی‌های گروه فروغ مهربانی گسترش فعالیت‌های فرهنگی خود در مناطق مختلفی از استان سیستان‌و‌بلوچستان است. معمولا مدیران آموزش و پرورش یا مدارس و حتی معلمانی که نام و آوازه او و فعالیت‌های این گروه برایشان آشناست، درخواست‌های خود را برای دایر‌کردن کتابخانه و اتاق بازی مطرح می‌کنند. طبیعی است که محدودیت‌های موجود اجازه پذیرش تمام درخواست‌ها را نمی‌دهد. همچنین مدیریت این گروه معیارهای سخت‌گیرانه‌ای برای انجام یک پروژه دارد. کسانی که با پروانه سریع کار کرده‌اند، او را زنی جدی، سخت‌گیر و در‌عین‌حال بسیار دلسوز و پرتلاش می‌دانند. او صریح و بسیار بی‌تعارف است و نظر خود را نسبت به کم‌کاری یا بی‌درایتی مدیران بدون رودربایستی بیان می‌کند. او در بخش دیگری از صحبت‌های خود می‌گوید: «ما کشوری داریم با انواع و اقسام اقوام و دین‌ها و فرهنگ‌ها و گویش‌ها و زبان‌های مختلف؛ اما آن چیزی که همه ما را در کنار هم قرار می‌دهد، زبان مشترک است. اگر قرار باشد اقوام ما آن‌چنان دچار ضعف در آموزش باشند که اولین چیز مشترک‌مان که زبان فارسی است، با نقصان همراه باشد، دچار آسیبی جدی خواهیم شد. به خاطر اینکه این اقوام، خودشان را کم‌کم از ما جدا می‌بینند و دیگر نمی‌توانند با ما ارتباط برقرار کنند. 

وقتی یک بچه بلوچ که ذخیره لغوی فارسی بسیار کمی دارد،‌ می‌خواهد در جایی صحبت کند و نتواند از کلمات درست و در جای خود استفاده کند و مورد خنده دیگران قرار بگیرد، کم‌کم کنار می‌کشد و این توانمندی و کارایی شغلی‌اش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و تمام اینها خیلی نگرا‌ن‌کننده است. به نظر من در تمام این سال‌ها، چیزهای مشترک‌ زیادی را با اقوام دیگر از دست داده‌ایم. درست است که باید به زبان‌های دیگر احترام گذاشت و همه اقوام باید زبان خودشان را بلد باشند، اما در مناطق محروم به غیر از کتاب فارسی آموزش و پرورش، تقریبا هیچ منبع دیگری در اختیار بچه‌ها یا خانواده‌های‌شان نیست. پس چطوری می‌خواهیم از این بچه انتظار داشته باشیم که زبان فارسی را درست آموزش بگیرد. آیا برای یادگیری زبان انگلیسی همان یک کتابی که به‌عنوان آموزش در اختیار شما قرار می‌گیرد، کافی است؟ مسلما خیر. بنابراین تنها چیزی که می‌تواند کارکردی جدی برای جمعیتی زیاد داشته باشد، فراوانی کتاب است.

متأسفانه بسیاری از کسانی که در این عرصه فعالیت می‌کنند، هر کتابی که به دست‌شان می‌رسد، بدون اینکه به منطقه آشنا باشند یا نیازهای یک کودک را بشناسند، برای آنها می‌فرستند. ما باید بدانیم مناطق کم‌برخوردار ما، محل ارسال هر چیزی نیست. اگر ما چیزی غیر از نیازهای آنها ارسال کنیم، عملا باعث بی‌توجهی آنها می‌شویم. مثلا درباره کتاب‌خوانی، کاملا باعث از‌بین‌بردن ذوق و اشتیاق آنها می‌شویم و به جای کمک به آنها آسیب می‌رسانیم. یک کتاب باید در اندازه فهم خواننده‌اش باشد. وقتی ما کتاب‌هایی را می‌فرستیم که حتی ممکن است بزرگسالان آنها نتوانند بفهمند، ارسال این کتاب چه ارزشی دارد؟‌ ممکن است ارسال آن به یک کتابخانه عمومی مناسب باشد، اما نمی‌توانیم همان کتاب را در اختیار مدارس قرار دهیم. اینها خیانت است. نباید یک کتابخانه که کتاب‌های بسیار کثیف و داغان و تاریخ‌گذشته داشته باشد، در اختیار بچه‌ها قرار دهیم. کتابخانه‌های مدارس، سطل زباله و جای کتاب‌های دور‌انداختنی کتابخانه‌های شخصی ما نیست؛ چون بچه‌ها را از حس زیبای کتاب‌خواندن جدا می‌کند. کتاب‌ باید در حد توان خواننده باشد و زیبایی محض برای او داشته باشد؛ به طوری که بچه علاقه‌مند به ورق‌زدن کتاب بشود و بخواهد بداند درون این کتاب چه نوشته شده است. اینها به نظر من خیلی مهم است و متأسفانه بعضی از افرادی که در این حیطه کار می‌کنند، این مسائل را نادیده می‌گیرند؛ در‌حالی‌که مشکلات فنی و مهارتی بسیاری که در این مناطق وجود دارد، کم‌کم از طریق گسترش همین کتابخانه‌ها می‌تواند رفع شود.

شاید به نظر زیادی ایدئال باشد، ولی اگر از هر صد بچه، یک تعداد حتی به اندازه انگشتان دست تغییر کنند،‌ آن 10 نفر می‌توانند دنیای خودشان را عوض کنند و بعد برگردند و جامعه خودشان را با زبان خودشان و آن‌طور که فرهنگ آنها می‌پذیرد، تغییر دهند. ما هدفمان این است.

تا به حال 162 کتابخانه و 13 اتاق بازی در مدارس این استان درست کرده‌ایم. که بخش عمده آن در شهرستان سیب و سوران بوده است. گستردگی کار در این منطقه به این دلیل است که برای ما حالت پایلوت دارد».

سفرهای او معمولا چند هفته به طول می‌انجامد. گران‌بودن هزینه‌های آمد‌ و شد و نیز هزینه‌هایی مانند ارسال قفسه‌های کتابخانه، کتاب‌ها و انواع اسباب‌بازی‌ها موجب می‌شود سفرها وقتی آغاز شود که برای مثال سفارش چندین پروژه انجام شده و همه چیز مهیای اجرا‌ست. به دلیل نبود مهارت ساخت قفسه‌های کتاب و نیز نبود کتاب‌فروشی‌های بزرگ در این استان، تقریبا همه کارها در تهران انجام می‌شود و سپس بارگیری انجام و وسایل ارسال می‌شود. پروانه سریع به جزئی‌ترین مسائل نیز توجه نشان می‌دهد. حضوری یا گاه حتی از طریق تماس‌های تصویری محل احداث کتابخانه یا اتاق‌های بازی را می‌بیند و بر‌ اساس ابعاد آن فضا دستور می‌دهد اتاق چه رنگی شود. کتابخانه نیز در رنگ‌بندی و مدل‌های مختلف ساخته و پرده‌های زیبا نیز سفارش داده می‌شود. سلیقه او در انتخاب وسایل و نوع چیدمان که شخصا و با وسواس بسیار انجام می‌شود، نشان‌دهنده اهمیت او به کسانی است که قرار است از کتابخانه و اتاق بازی استفاده کنند. او فکر می‌کند این مسیر می‌تواند آنها را به خواندن و کتاب علاقه‌مند کرده و رفته‌رفته در زندگی آنها تغییر ایجاد کند.

به حمایت مسئولان محلی نیاز داریم

«واقعیت این است در منطقه‌ای که شدیدا بحران‌های بهداشتی، درمانی و غذایی وجود دارد، وارد‌شدن به مسائل فرهنگی ممکن است چندان راحت نباشد. برای همین، ما مناطقی را انتخاب می‌کنیم که شرایط‌ پایدارتری داشته باشد. همچنین علاقه و حمایت مسئولان محلی نیز مهم است؛ چون خیرینی که مثلا لباس و غذا می‌برند، با توزیع آنها کار تمام می‌شود؛ ولی وقتی ما کتاب می‌بریم و کتابخانه‌ها راه‌اندازی می‌شود، فعالیت ما و به‌ویژه جامعه هدف تازه شروع می‌شود. و این اتفاق نیازمند مدیرانی است که به بخش کتاب علاقه‌مند باشند، اهمیت چنین فعالیتی را درک کنند و پیگیر اهداف ما در منطقه باشند. ما قدم به قدم پیش آمدیم و به مدارس بزرگ‌تر نزدیک شدیم. هدف این است که تمام مدارس شهرستان سیب و سوران صاحب کتابخانه شوند و در عمل حتی می‌تواند برای علاقه‌مندان مسائل اجتماعی یا روستایی تبدیل به یک منطقه مطالعاتی برای تحقیق درباره تأثیر فعالیت‌های فرهنگی و نتایج آن شود.

اما در ادامه کار اتفاقاتی رخ داد. با تغییراتی که در بخش مدیریت سیب و سوران در اداره آموزش و پرورش پیش آمد، ما دیدیم میان مدیران جدید، دیگر آن علاقه‌مندی وجود ندارد و این شدیدا به پروژه‌ها آسیب زد و فعالیت‌های ما متوقف شد. می‌دانید، مدیران آموزش و پرورش می‌توانند پشتوانه مؤثری در چنین طرح‌هایی باشند؛ به‌ویژه بازرسان آموزشی تحت عنوان راهبران آموزشی، که بر مدارس نظارت دارند، می‌توانند در پیشبرد چنین طرح‌هایی نقش کلیدی داشته باشند. ما گروهی درست کرده بودیم به اسم «گروه کتابخانه شهرستان سوران» که تمام مدیران و نیز راهبران آموزشی هم عضو بودند. آنها از چگونگی و روند فعالیت کتابخانه‌ها گزارش می‌فرستادند و من لابه‌لای گزارش‌های ارسالی، سعی می‌کردم نکاتی که باعث بهبود روند بشود، مطرح کنم. در نهایت رویکرد جدیدی برای خود تعریف کردیم. به جای تمرکز در یک منطقه، این دایره را بزرگ‌تر و در مناطق پراکنده بیشتری کار کردیم.

اما در کنار همه اینها یک ماجرای دیگر هم وجود دارد و آن این است که مردم بلوچستان، حتی بسیاری از معلمان، به اندازه لازم، برای ایجاد تحول تلاش نمی‌کنند و این خیلی تأسف‌برانگیز است. البته آدم‌ها هرچه خلاقیت‌شان، توانمندی‌شان و اطلاعات‌شان برای انجام هر کاری کمتر است، معمولا انگیزه کمتری هم دارند و ما باید این را درک کنیم و در عوض تمام سرمایه‌گذاری ما در بخش کودک و نوجوان باشد تا شاید بتوانیم حداقل در 10 سال آینده شاهد تغییراتی در نسل جدید باشیم. کار ما هل‌دادن آدم‌هاست؛ اما اینکه شروع به دویدن بکنند یا نه، به خودشان بستگی دارد. اینکه گروه‌ها از یکدیگر پشتیبانی کنند و به‌گونه‌ای کامل‌کننده کارهای یکدیگر باشند، خیلی مهم است و هر چقدر تخصصی‌تر کار کنند، شاید بهتر باشد. گروه فروغ مهربانی واقعا نیازمند گروه‌های پشتیبانی‌کننده‌ای است که این مسیر را ادامه دهند. ما به‌تنهایی نمی‌توانیم هم کتابخانه و کتاب و اسباب‌بازی‌های مختلف و فکری اهدا کنیم و هم ماجرا را تا انتها پیش ببریم و نظارت داشته باشیم. می‌دانم چنین گروه‌هایی هستند. آنها می‌توانند ایجاد انگیزه کنند و آموزش بدهند و با استفاده از وسایل و کتاب‌هایی که موجود است، خلاقیت افراد را فعال کنند. ما در آن مناطق نیاز زیادی به آموزش داریم. خیلی شده اسباب‌بازی‌های بسیار ساده‌ای که اینجا هر بچه‌ای می‌داند چطور باید با آنها بازی کند، به منطقه برده‌ام و آنجا هیچ بچه‌ای بلد نبوده چطوری با آنها باید بازی کند.

متأسفانه خیلی از دوستانی که در آن منطقه زندگی می‌کنند، چنین پیگیری‌هایی برایشان دوست‌داشتنی نیست؛ در‌حالی‌که هدف ما تلاش برای ایجاد تغییر است و این نیازمند جدیت و پیگیری است. البته این نشان می‌دهد که گروه‌های بسیاری فقط خدمتی ارائه می‌دهند و می‌روند بی‌آنکه نتیجه کار را دنبال کنند. برای همین است که فعالیت‌های ما زمانی واقعا نتیجه می‌دهد که گروه‌های دیگری هم باشند که به تقویت و حصول نتیجه مطلوب کمک کنند و بازوان اجرائی ما باشند. البته با بزرگ‌شدن گروه‌ها خیلی موافق نیستم؛ چون ممکن است کارایی را کاهش دهد یا موجب اشتباهاتی در برنامه‌ریزی شود. متأسفانه افراد توانمند زیادی در این بخش نداریم؛ چون برنامه‌ریزی و مدیریت، نیازمند دانش و توانمندی است. ما افراد داوطلب برای کار زیاد داریم، ولی افراد داوطلبی که مدیریت و برنامه‌ریزی بلد باشند خیلی کم هستند. برای همین خیلی از اوقات جامعه هدف را دچار آسیب می‌کنیم.

واضح‌ترین نمونه‌اش شاید مدرسه‌سازی باشد. مدارسی که بسیاری از آنها توسط خیرین ساخته می‌شود و معمولا استانداردهای لازم بین تعداد کلاس و جمعیت دانش‌آموزی لحاظ نمی‌شود و نیز تقریبا آینده‌نگری لازم در آن صورت نمی‌گیرد و صرفا به زمان حال توجه می‌شود. مدارس یک یا دو کلاسه، کلاس‌های کوچک که در بسیاری مواقع به اندازه وسع و توان مالی خیر ساخته می‌شود، نه با توجه به استانداردهای مدرسه‌سازی. مدارس کوچکی که اگر تجمیع شود و اصولی ساخته شود، نتایج مؤثرتری ایجاد می‌شود. برای همین است که فهرست بلندبالایی از تقاضاهای مختلف، برای همین مدارس خرد وجود دارد. یعنی مثلا اگر یک آبسردکن برای یک مدرسه کافی باشد، به دلیل پراکندگی مدارس خرد، خیرین باید به فکر تهیه چندین آبسردکن، کنتور برق و آب، تخته و میز و نیمکت و دیگر تجهیزات لازم باشند. جالب است بدانید مدارسی که در دوران قبل ساخته شده‌اند، اغلب از لحاظ ابعاد اتاق و زیربنای فضایی که به خود اختصاص داده‌اند، اصولی‌تر است و هنوز بعد از 40 سال جوابگو است و توانسته جمعیت را پوشش بدهد. ولی همین حالا، شما مدارس نوسازی می‌بینید که کنار مدرسه قدیمی‌تر ساخته شده، یک گوشه‌اش هم کانکس گذاشته‌اند و تعدادی از کلاس‌ها در کانکس تشکیل می‌شود و چون باز هم فضا کم است، گوشه حیاط هم کلاس برگزار می‌شود. یعنی ملغمه‌ای از همه چیز و این نمونه عینی نبود یا ضعف مدیریت در تصمیم‌گیری است. چون آموزش و پرورش، نوسازی مدارس یا سازمان‌های مرتبط، برای از دست ندادن بودجه‌ای که خیرین در اختیارشان می‌گذارند و با این نگاه که از هیچ بهتر است، حاضرند هرگونه تصمیم اشتباهی بگیرند و این یک بی‌مبالاتی جدی در برنامه‌ریزی است. تأسف‌بارتر آنکه هیچ‌کس هم پاسخ‌گو نیست. 

معضلی که بیش از آنکه متوجه شخص نیکوکار باشد، مسئولیتش به جانب مدیران نالایقی است که مدام تسلیم تصمیم‌های اشتباه می‌شوند. آنها برای هر کاری، از ساختن دستشویی و حمام تا خوابگاه، سرویس مدرسه تا تغذیه دانش‌آموزان و گاه حتی تجهیز محل سکونت معلمان تا امور دفتری خود، سراغ خیرین می‌روند و گویا با جذب آنها برای خود شناسنامه‌های کاری پربارتری می‌سازند! این در حالی است که سالانه، بسیاری از نهادهای مرتبط و متولی برای ساماندهی و رفع فقر و تبعیض، با دریافت بودجه‌های سنگین که همگی از بیت‌المال و جیب این مردم است، موظف به انجام همین امور هستند. پس سؤال اینجاست که چرا تمام درخواست‌ها، از خرد تا کلان، به سوی خیرین است و اساسا چرا خیرین باید در همه زمینه‌ها به جبران نقایص و کمبودهای جدی بپردازند؟ پاسخ چرخه بیماری است که بی‌وقفه تکرار می‌شود.

فکر می‌کنند حالا که خیر می‌تواند سه کلاس بسازد، بگذارید همین سه کلاس ساخته شود، بهتر از هیچ چیز است. چرا؟ چون زمانی قوانین یا آیین‌نامه‌هایی تصویب شده که نیکوکاران با ساخت حتی یک مدرسه یک‌کلاسه می‌توانند مدرسه را به نام خود کنند. در‌حالی‌که ساخت مدرسه یک یا دو کلاسه اشتباه در برنامه‌ریزی است. مثلا دو روستای نزدیک به هم هستند که یکی از آنها مدرسه دارد و دانش‌آموزان آن روستای دیگر هم برای درس به آنجا می‌آیند، با فاصله‌ای تقریبا یک‌ربع، 20 دقیقه. حالا یک خیر پیدا شده که به پیشنهاد اشتباه هر مقامی، از دهیار گرفته تا رئیس آموزش و پرورش منطقه، برای آن روستایی که مدرسه ندارد یک مدرسه کوچک بسازد. مدرسه ساخته می‌شود و به جای آنکه یک روستا مدرسه‌اش مثلا صد دانش‌آموز داشته باشد، حالا دو روستا داریم، با دو مدرسه و هر مدرسه 50 دانش‌آموز. اما امکانات آموزش و پرورش فرقی نکرده است. نمی‌تواند برای مدرسه جدید امکانات و به‌خصوص معلم جدید بفرستد؛ چون بودجه ندارد. نتیجه؟ معلمی که در یک مدرسه برای بچه‌های هر دو روستا درس می‌داد، حالا باید بین دو مدرسه تقسیم شود و از زمان و کیفیت کار بکاهد. می‌دانید، ما در عین ایجاد رفاه برای روستاییان و دانش‌آموزان، عملا داریم به آموزش آسیب می‌زنیم.

 یعنی ظاهرا بچه‌ها را از رفتن به یک مدرسه دورتر نجات داده‌ایم، ولی عملا کیفیت آموزش را پایین آورده‌ایم و به جای آنکه هر معلم در پایه‌ای که در آن مهارت دارد، درس بدهد، حالا چند مدرسه داریم که معلم ناچار است هر چند پایه را در یک کلاس بنشاند. در نتیجه ساعت آموزش هم کاهش پیدا می‌کند؛ چون در چهار ساعتی که قرار بوده یک معلم به‌طور اختصاصی یک پایه را تدریس کند، اکنون مجبور به تدریس دو یا چند پایه است و این اشتباهی است که خیرین با راهنمایی‌های غلط مدیران محلی مرتکب می‌شوند.

هنرستان‌ها را باید تجهیز  کنیم

ما باید یاد بگیریم که هر درخواستی را نپذیریم. این درخواست‌های اشتباه غالبا از طرف کسانی مطرح می‌شود که توانمندی لازم را برای تصمیم‌گیری ندارند. شما نمی‌توانید عقل خودتان را به دست کسی بدهید که شش کلاس سواد دارد و نمی‌تواند تصمیم درستی برای روستا بگیرد. یک درخواست غلط مطرح می‌شود و مدیر آموزش و پرورش هم به هر دلیلی و برای فرار از هرگونه دردسری، می‌رود درخواست مجوز می‌دهد و برای آن مدرسه از اداره نوسازی کُد هم می‌گیرد. یعنی برای جلب رضایت خیر یا مردم یک روستا که ممکن است قوم و خویش یا هم‌ولایتی‌اش باشند یا هر علت دیگری که متأسفانه فراوان هم هست، آینده‌نگری نمی‌کنند و حاضر می‌شوند به هر قیمتی تصمیم نابجا بگیرند. البته خیرین هم مقصر هستند؛ چون بسیاری از آنها به اندازه کافی مطلع نیستند، آگاهی ندارند یا کسانی را از سوی خود برای تحقیق می‌فرستند که آنها هم اطلاعات درستی از منطقه مورد نظر و نیازهای واقعی آنها ندارند. در‌حالی‌که جمع‌آوری اطلاعات بخش اساسی یک مسئله است که ما شدیدا در این قسمت مشکل داریم و بدتر از آن این است که وقتی کار تمام می‌شود تقریبا اصلا به ارزیابی کار نمی‌پردازند؛ چهار تا عکس و فیلم می‌گیرند که یعنی کار تمام شد. هیچ‌وقت فکر نمی‌کنند در هر پروژه چقدر هزینه کرده‌اند و چه دستاوردی داشته یا نتایج پروژه‌ها را با هم مقایسه نمی‌کنند.

یک مشکل جدی دیگر نیز که در این حوزه وجود دارد، مربوط به بحث هنرستان‌های فنی و حرفه‌ای است که در مناطق کم‌برخوردار خوب تعریف نشده‌ و به عنوان مراکزی تلقی می‌شوند که بچه‌هایی با توانمندی پایین در آنجا حضور پیدا می‌کنند. در‌صورتی‌که این تعریف اشتباه است. اگر بچه‌ای به هنر علاقه‌مند است،‌ دلیلش این نیست که توان درس‌خواندن ندارد. نه، استعدادش چیز دیگری است و چه‌بسا همین نگاه و رویکرد است که موجب شده‌ هنرستان‌های ما هرگز به اندازه لازم و به آن اندازه که دانش‌آموزان هنرستان را توانمند کند، مجهز نیستند و کارایی لازم را ندارند. مسئله دیگر این است که در بسیاری از این هنرستان‌ها، رشته‌هایی آموزش داده می‌شوند که در آن مناطق هیچ امکاناتی برای رشد در آن رشته وجود ندارد.

مثلا در استان سیستان‌و‌بلوچستان بیشترین دانش‌آموزان هنرستان‌ها در رشته کامپیوتر درس می‌خوانند. در‌حالی‌که بسیاری از آنها ممکن است تا آخر عمر توان خرید کامپیوتر را پیدا نکنند و در خود هنرستان هم تعداد کامپیوترها آن‌قدر اندک است که شاید هنرجو حتی امکان خاموش‌کردن و روشن‌کردن و کار اختصاصی با کامپیوتر را پیدا نکند. بماند که در بسیاری از مناطق روستایی، اساسا چیزی به نام اینترنت وجود ندارد. برای همین است که کسانی که از هنرستان‌های آن مناطق فارغ‌التحصیل می‌شوند، اغلب هیچ کارآمدی قابل اتکایی ندارند و از دید بیرونی نیز افرادی فاقد توانایی‌های لازم دیده می‌شوند؛ یعنی یک چرخه معیوب دیگر.

در‌حالی‌‌که مردم محلی این مناطق به‌شدت نیازمند کسانی هستند که مهارت‌های مختلف داشته باشند؛ نجار خوب، در و پنجره‌ساز خوب، تعمیرکار یخچال و کولر و مشاغل دیگر. ولی واقعا یا وجود ندارد یا بسیار اندک است. برای همین وقتی وسیله‌ای خراب می‌شود، به جای تعمیر آن، عملا به جایگزینی آن فکر می‌کنند؛ چون تا کیلومترها دورتر، تعمیرگاهی وجود ندارد و منطقی نیست که به تعمیرکاری که در استانی دیگر زندگی می‌کند، پول بدهند تا برای تعمیر یک وسیله به شهر یا روستای آنها بیاید. اصلا نشدنی است و این از‌جمله دلایل عقب‌ماندگی جدی در این استان و استان‌هایی با شرایط مشابه است و این وظیفه آموزش و پرورش و هنرستان‌هاست که چنین مهارت‌های لازم و مفیدی را که منجر به ایجاد شغل و کارایی در دانش‌آموزان شود، به آنها آموزش دهند. هنرستان‌های ما باید تقویت شوند. آنها نیازمند معلمان حرفه‌ای و کاربلد، تجهیزات مناسب و کافی و نیز دانش‌آموزان مستعد و علاقه‌مند به یادگیری فنون مختلف هستند.

نکته ظریفی که در این بین می‌شود به آن به‌طور ویژه توجه کرد، وضعیت فعلی این استان است که به دلیل سال‌ها خشک‌سالی، دچار رکود و افول در بخش کشاورزی و دامداری است. 

از همین رو می‌توان مانند هندوستان به تقویت تکنولوژی در این استان پرداخت. آموزش انواع مشاغل نرم‌افزاری با هدف ایجاد یک قطب شغلی در این منطقه؛ این یک تصمیم آینده‌نگرانه است که نتیجه‌اش حداقل 10 سال دیگر حاصل می‌شود و مردم دیگر نیازمند کمک خیرین برای ادامه حیات نخواهند بود.

متأسفانه اغلب مربی‌هایی که در حال حاضر در هنرستان‌های این مناطق حضور دارند، وقت هنرجویان را تلف می‌کنند؛ چون خود مربی‌ها هم به‌شدت نیازمند آموزش و به‌روزشدن هستند. چون ما در خیلی جاها، معلم‌هایی داریم که توانایی آنها از یک دانش‌آموز ششم دبستان که در تهران تحصیل می‌کند هم کمتر است. نیاز این مناطق فقط لباس و غذا و کیف و کفش نیست. ما نیازمند خیرین آگاهی هستیم که بودجه‌های خود را از خرد تا کلان صرف امور زیرساختی، آموزش و دیگر امور پایداری که موجب ایجاد تغییر و توانمندی در جامعه هدف شود، کنند. سیستان‌و‌بلوچستان بیش از هر زمان دیگری، به جای دلسوزی، نگاه‌ها و تصمیم‌های شتاب‌زده و احساسی، نیازمند فعالیت کنشگرانی است که آگاهانه در راستای توسعه پایدار قدم بردارند. ما خیرین نیز همچون دریافت‌کنندگان این کمک‌ها، نیازمند بازنگری جدی در عملکرد خود در مناطق محروم روستایی هستیم. به توزیع جهیزیه و مرغ و پلو پایان دهیم. هیچ دختری به تنهایی با دریافت جهیزیه خوشبخت نمی‌شود. اگر یک روستایی دو سال دیرتر ازدواج کند، اتفاقی نمی‌افتد. در عوض وقتی ازدواج می‌کند که شغل و مهارت و درآمدی دارد و برای هر چیز، از تهیه هزینه خانه و هزینه عروسی و سیسمونی و شیرخشک نوزاد و بیماری بچه‌هایی که مسلسل‌وار پشت هم به دنیا می‌آیند تا هر چیز دیگر، دستشان پیش خیر دراز نیست. مهم تربیت، فرهنگ‌سازی، ایجاد و تقویت روحیه مطالبه‌گری در جامعه هدف است. تنها تغییر و بازنگری است که می‌تواند این چرخه معیوب را متوقف کند».