|

نگاه بیژن عبدالکریمی به قدرت و جامعه در برنامه آینده ایران

منطق گفت‌وگو پیروز می‌شود

عوامل و علل زیادی در شکل‌گیری شرایط کنونی ما دخیل است؛ عوامل عینی، عوامل ذهنی، عوامل تاریخی، عوامل جامعه‌شناختی، عوامل سیاسی و عوامل فرهنگی؛ بنابراین نمی‌توان روی یک عامل مشخص دست گذاشت و آن را علت وضع امروز معرفی کرد. یکی از انتقادهای من با بیشتر گروه‌ها و اقشار جامعه، چه آنها که موافق نظام هستند و چه آنها که مخالفش، ساده‌دیدن و ساده تحلیل‌کردن شرایط است.

منطق گفت‌وگو پیروز می‌شود

عوامل و علل زیادی در شکل‌گیری شرایط کنونی ما دخیل است؛ عوامل عینی، عوامل ذهنی، عوامل تاریخی، عوامل جامعه‌شناختی، عوامل سیاسی و عوامل فرهنگی؛ بنابراین نمی‌توان روی یک عامل مشخص دست گذاشت و آن را علت وضع امروز معرفی کرد. یکی از انتقادهای من با بیشتر گروه‌ها و اقشار جامعه، چه آنها که موافق نظام هستند و چه آنها که مخالفش، ساده‌دیدن و ساده تحلیل‌کردن شرایط است. انگار می‌خواهند با چند عامل مسئله را تحلیل کنند. اما به تعبیر هگل، حقیقت تمامیت است، حقیقت آنجاست که همه مؤلفه‌ها را ببینیم و در نظر بگیریم، هرچند کار تقریبا ناممکنی است. روایت‌هایی که در جامعه گفته و شنیده می‌شود، بسیار ساده است. گویا یک نوع پوپولیسم همگانی جامعه را فراگرفته و هم قدرت سیاسی و هم اپوزیسیون و دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی جامعه ما، چه در داخل و چه در خارج از کشور، دچار عوام‌زدگی شده‌اند.

‌ما دو ملتیم، درون یک کشور

عوامل متعددی وجود دارد که اجازه نزدیک‌شدن به واقعیت را نمی‌دهد؛ عوامل و موانعی که مانند سدی هستند برای دیدن واقعیتی که جریان دارد. یکی از آنها این است که گفتمان انقلاب، اساسا هم‌سویی با سوژه مدرن ندارد و زبان بخشی از جامعه را نمی‌داند؛ آن بخشی از جامعه که موتور توسعه کشور به شمار می‌رود و طبقه متوسط نام دارد. در واقع در گفتمان قدرت سیاسی ما، دیگری جایی ندارد و به همین خاطر نمی‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند. این موضوع در تاریخ ما ریشه دارد. از زمانی که ما با مدرنیته مواجه شدیم، وجدان اجتماعی و تاریخی ما شکاف برداشت. از آن زمان به بعد، ما دو ملت هستیم درون مرزهای یک کشور. این شکاف را می‌توان در جنبش مشروطه دید که مشروطه‌خواهان در مقابل مشروعه‌خواهان قرار می‌گیرند و جنبش مشروطه شکست می‌خورد. این دوگانگی را در نهضت ملی‌شدن نفت می‌بینیم که کاشانی در مقابل مصدق قرار می‌گیرد. شاهان پهلوی نیز فقط نوگرایان جامعه را در نظر می‌گرفتند و سنت‌گرایان را به حساب نمی‌آوردند. همین شد که سنت‌گرایان با برنامه‌های توسعه آن زمان هم‌سو نشدند و درنهایت هم حکومت پهلوی سرنگون شد. متأسفانه همین اشتباه را گفتمان انقلاب تکرار می‌کند. تنها سنت‌گرایان را به عنوان جامعه می‌بیند و در نظرش نوگرایان شهروندان درجه دویی هستند که صدای آنها را نباید شنید.

این موضوع بنیادی‌ترین واقعیت جامعه ماست. در جامعه ما بین دو تیپ اجتماعی، شکاف افتاده و سنت‌گرایان و نوگرایان در دو زیست‌جهان متفاوت زندگی می‌کنند. نمی‌توان این مسئله را صرفا به سیاست تقلیل داد بلکه تفاوت در شیوه‌های بودن است.

از طرف دیگر این گفتمان سیاسی، اساسا فاقد نگرش حکمی و مواجهه فلسفی و متافیزیکی است. بیگانگی از فلسفه یکی از عوامل دچارشدن ما به وضع امروز است. گفتمان انقلاب همه‌چیز را سیاسی، امنیتی، پلیسی، نظامی و ایدئولوژیک می‌بیند. در‌عین‌حال که گفتمان انقلاب ارزش‌ها و دستاوردهای والایی داشته، به دلیل ناهم‌زبانی با بخش‌های بزرگی از جامعه، امکان دفاع از خودش را پیدا نکرده و نتوانسته ارتباط مؤثری با همه جامعه برقرار کند.

در این شکاف اجتماعی، جرثومه‌های فساد و قدرت‌های خارجی خانه کرده‌اند. بخشی از یأس و ناامیدی امروز جامعه ما، ناشی از فضای فراواقعیتی است که رسانه‌های خارجی در فضای مجازی به ذهن جامعه ما تزریق کرده است. البته دلیل اصلی همان شکاف اجتماعی است اما به کمک آن، فضای مجازی امپراتوری‌های دروغی شکل داده و رسانه‌های خارجی می‌کوشند سرنوشت اجتماعی ما را در خارج از کشور رقم بزنند.

‌غلبه احساسات بر 

یکی دیگر از دلایلی که مانع نزدیک‌شدن ما به واقعیت می‌شود، غلیان احساسات در هر دو طرف است؛ احساساتی که بر عقلانیت غلبه دارد. خشم و کینه و نفرت خودش را در خشونت‌های خیابانی نشان می‌دهد و مهم‌تر از آن، در هر فرصتی، حتی در نابسامانی‌های کوچک بروز پیدا می‌کند.

وقتی نمی‌توانیم به هسته اصلی واقعیت حیات اجتماعی‌مان نزدیک شویم، انگار سر کار رفته‌ایم. آرمان‌هایی که به دهان جوان‌های ما انداخته‌اند، شدیدا سر کاری است. در گفتمان انقلاب و قدرت سیاسی، پاره‌ای از آرمان‌ها واقعیت دارد. حفظ مرزهای کشور، حفظ استقلال و دستاوردهای نظامی واقعی است. اما پاره‌ای دیگر از آرمان‌ها، مثل نابودی برخی از کشورها تطابقی با واقعیت ندارد.

عقلانیت در جامعه امروز ما دوز پایینی دارد و ضربه دیده، اما باید بر این غلیان احساسات و هیجانات و خشم و کینه و نفرت غلبه کنیم و به کمک عقلانیت برای انسدادهای پیش‌رویمان، کاری صورت دهیم. بخشی از این انسدادها واقعی است و بخشی حاصل توهمی که برای جامعه ما شکل داده‌اند. غلیان احساسات و خشم و کینه اجازه ظهور خرد و عقلانیت جمعی را نمی‌دهد. رسانه‌های جهانی هم نمی‌خواهند خرد و عقلانیت در این کشور شکل گیرد، با وجود اینکه به نظر می‌رسد مدافع آزادی، ارزش‌های انسانی و حقوق بشر و... هستند. هیچ نیروی خارجی‌ای خواهان آزادی و ثبات در ایران نیست. آنها با کارت ملت ایران در راستای منافع خودشان بازی می‌کنند. مانع دیگر عقلانیت و خرد جمعی، برخی مرتجعین هستند که پشت گفتمان انقلاب پنهان می‌شوند، در‌حالی‌که هیچ نسبتی با گفتمان انقلاب ندارند.

‌راه‌ها با اهداف هماهنگی ندارد

خرد از نظر من عبارت است از نیرویی که به ما کمک می‌کند به اهدافمان برسیم. اگر نیل به آزادی را به عنوان هدف انتخاب کردیم اما راهمان خشونت و استبداد را بیشتر می‌کند، راهمان عاقلانه نیست. اگر هدفمان توسعه ایران است اما راهمان رو به قهقرا رفتن بوده، نابخرد بوده‌ایم. هم در اپوزیسیون و هم در پوزیسیون نوعی نابخردی دیده می‌شود؛ چراکه اهدافشان با مسیر انتخابی آنها سازگاری ندارد. شیوه حکمرانی می‌خواهد جامعه را دینی کند، کشور را به استقلال برساند، به سنت تاریخی‌مان بازگشت داشته باشد‌ اما نتیجه راهی که برگزیده‌ سکولاریسم است، مهاجرت جوانان ما به دامن غرب است. اگر می‌گوییم راهمان درست است، واقعیت‌ها باید خودشان را با ما هماهنگ کنند، حماقت ورزیده‌ایم. حماقت است که گفت‌وگو را کنار بگذاریم و فکر کنیم با چهارتا کوکتل‌مولوتوف می‌توان مقابل نیروهای نظامی رسمی ایستاد و به آزادی رسید. همین‌طور بازگشت به شاهنشاهی یک حماقت است و با هدف آزادی سازگاری ندارد.

‌چاره‌ای جز گفت‌وگو و عقلانیت نداریم

در شرایط کنونی امکان گفت‌وگو بین جریان نوگرا و سنت‌گرا وجود ندارد؛ چراکه نیروهای واسطه حذف شده‌اند. یکی از خطاهای استراتژیک گفتمان انقلاب حذف نیروهای واسطه بوده است. در جامعه رادیکال امروز، هر دو طرف نیروهای واسطه را سرکوب می‌کنند؛ همان‌ها که سعی می‌کنند نقش مترجم داشته باشند و زبان یک طرف را به طرف دیگر بفهمانند. امروز بخش عمده روشنفکران ما فقط با زبان سوژه مدرن آشنا هستند و بخش عمده جریان سنتی، فقط با سنت. افرادی که هر دو زبان را بفهمند، بسیار نادرند و همان‌ها هم مورد حمله دو طرف.

شاید کسی بگوید اساسا امکان گفت‌وگو و مفاهمه بین جریان سنت‌گرا و جریان نوگرا وجود ندارد و این دو جریان نمی‌توانند به تعامل و هم‌زیستی برسند. اما به نظر من ایجاد دوگانگی بین قانون خدا و رأی مردم دوگانه غلطی است. قانون خدا در خواست مردم تجلی پیدا می‌کند. اگر جایی خواست مردم تجلی نیابد، قانون خدا به ضد خودش تبدیل می‌شود. این دقیقا همان اتفاقی است که در ایران رخ داده و به خاطر آن، در جامعه‌مان خبری از معنا و ارزش‌ها نیست و فساد نیز رواج زیادی دارد.

از طرف دیگر، صرف‌نظر از بحث‌های فلسفی، حرف من این است که اگر این دو جریان ضرورت وحدت و تعامل و گفت‌وگو را درک نکنند، این کشور نابود می‌شود. اگر این کشور استقرار و آرامش نیابد، بستری برای تحقق هیچ آرمانی نخواهیم داشت؛ چه آرمان دینی، چه آرمان حقوق بشری، چه دموکراسی و... .

ما نیاز به نیروهایی داریم که بتوانند شکاف اجتماعی‌مان را پر کنند. هر نیرویی که به این شکاف دامن بزند، از هر سمتی که باشد، به اسم زن، زندگی‌، آزادی باشد یا گفتمان انقلاب، بدعهد به کشور است. ما چاره‌ای جز روی‌آوردن به عقلانیت و خرد و مقاومت در برابر رادیکالیزه و قطبی‌شدن جامعه نداریم؛ چراکه در غیر این صورت، کیان این کشور و امنیت ملی آن به خطر می‌افتد.

وقتی از وحدت اجتماعی و گفت‌وگو صحبت می‌کنم، بعضی فکر می‌کنند روی صحبتم با نهادهای سیاسی و قدرت سیاسی است اما منظور من گفت‌وگوی بخش‌ها و جریان‌های مختلف جامعه با یکدیگر است. منظور من از گفت‌وگو، صحبت دختر چادری با دختری است که شعار زن، زندگی، آزادی می‌دهد و التزامی به حجاب ندارد. اگر چنین گفت‌وگویی شکل بگیرد، هیچ قدرتی نمی‌تواند در برابر جوانان ما کاری پیش ببرد. امروز به‌ خاطر شکاف اجتماعی و فاصله‌ای که با هم داریم، بازیچه قدرت‌ها شده‌ایم. از نظر من این گفت‌وگو نه‌تنها ممکن است بلکه از مدت‌ها پیش شکل گرفته و جلو می‌رود و پیروز می‌شود. من مطمئن هستم که منطق گفت‌وگو و وحدت پیروز می‌شود. اگر می‌خواهیم گشایشی رخ دهد و انسدادها برطرف شود، باید به خرد و عقلانیت و گفت‌وگو روی بیاوریم، وگرنه انسداد بیشتر خواهد شد.

ممکن است من به رضاشاه یا جمهوری اسلامی بد بگویم و در درون خودم از نوعی دگماتیسم رنج ببرم. در‌عین‌حال ممکن است من با عشق و علاقه با روحانیون صحبت کنم و از رفتارهای منحطی مثل عمامه‌پرانی مکدر شوم اما به صراحت بگویم برخی از مدارس سنتی ما فاقد تفکر تاریخی است و ارتباطی با مسائل ما ندارد. از نظر من این مراکز نتوانسته‌اند به احیای سنت بپردازند و وقتی سنتی احیا نشود، از دلش پدیده‌های ناخوشایندی بیرون می‌آید. جوان ما فکر می‌کند با عمامه‌پرانی کار رادیکالی می‌کند، در‌حالی‌که فرهنگ منحطی را شکل می‌دهد. برای مقابله با هر گروهی، باید ارزش‌هایی متعالی‌تر از ارزش‌های او خلق کرد. جنبشی می‌تواند ارزش‌های کهن را کنار بزند که ارزش‌های جدیدی تولید کند. من خالق ارزش‌های جدیدی در کشورم هستم و جوان خام و ناپخته ما، این را نوعی وسط‌بازی می‌داند. او باید قد و قامت پیدا کند تا متوجه کار امثال من بشود.

حوزه و روحانیت یکپارچه نیست

نهاد روحانیت در ایران یکپارچه و یکدست نیست. تفسیرها و برداشت‌های متعددی از میراث تاریخی و دینی ما، حتی در خود حوزه‌های علمیه یافت می‌شود. تفسیرهای بسیار متعادلی از اسلام، امر دینی و احکام فقهی وجود دارد که می‌توانند به جامعه تعادل ببخشند اما متأسفانه برخی نیروهای سنتی و حتی شاید نیروهای بیگانه و نفوذی پشت تفسیرهای منحط و عقب‌مانده پنهان شده‌اند؛ تفسیرهایی که با حقیقت جمهوری اسلامی سازگاری ندارد و حتی خلاف منویات و نظرات رهبری است. بخشی از جامعه مدنی ما روحانیونی هستند که در حوزه‌های علمیه حضور دارند و سرمایه‌های بزرگ فکری این کشور به شمار می‌روند که می‌توانند این شکاف و دوقطبی جامعه را کاهش دهند.

این مدارس بسیار متکثر است. از یک طرف نیروهای بسیار سنتی در آنجا زیست می‌کنند و از طرف دیگر طلبه‌های بسیار فکور و اندیشمندی که با پرسش‌های جدی مواجه هستند. شاید امکانی برای گفت‌وگو پیدا نشود؛ چرا‌که برخی لایه‌های آن در فضایی بسیار اسطوره‌ای و اثیری سیر می‌کنند که با تاریخ نسبتی ندارد؛ اما از سوی دیگر در میان حوزه‌های علمیه نجف و قم، سرمایه‌های اجتماعی بزرگی هم زیست می‌کنند که مواضع قابل تأملی دارند و اهل گفت‌وگو هستند.

‌ساختارها مهم‌تر از افرادند

آزادی و نهادهای مدرن حکم‌فرما در غرب، حاصل کار یکی، دو فرهیخته نیست. دموکراسی حاصل یک فرماسیون اجتماعی است که در یک بستر تاریخی چندصدساله شکل گرفته و ساختارهای حاصل از آن آن‌قدر مستحکم است که چنگیز مغول و رضاشاه هم به آنجا بروند، نمی‌توانند استبداد را حاکم کنند. درک ما از مسائل اجتماعی باید درکی ساختاری و تاریخی باشد، نه درکی فردی و اخلاقی. تصور ما این است که یک فرد جامعه را به وضع امروز دچار کرده است. این درک را در گذشته هم داشته‌ایم ولی برخی مناسبات دگرگون نشد. نباید دنبال رفتن فردی و آمدن فردی دیگر باشیم؛ باید کاری کنیم ساختاری برود و ساختار جدیدی جایگزین شود. البته منظورم از ساختار، ساختار سیاسی نیست. ساختار سیاسی روبنای زیرساخت اجتماعی است. اگر زیربنا تغییر نکند، روبنا همان خواهد بود. تا وقتی درآمد نفت باقی است، این‌گونه می‌شود؛ مگر آنکه ساختاری شکل گیرد که قدرت در سطح جامعه پخش شود.

روشنفکران ما در منطق فهم و روش تحلیل‌ خود، مسائل را غیرتاریخی می‌بینند؛ گویا مسائل امروز ما فقط حاصل 40 سال اخیر بوده و بس. مسائل امروز ما حاصل تاریخ ماست و غرب امروز هم حاصل تاریخش. روشنفکران ما مسائل را فردی، اخلاقی و روان‌شناختی می‌بینند و توجهی به تحلیل تاریخی ندارند. مسئله امروز ما به هستی‌بودگی اجتماعی و تاریخی ما برمی‌گردد. توجه ما به واقعیت‌های اجتماعی کم است و درگیر ایده‌ها شده‌ایم. هستی اجتماعی که تغییر کند، باورها هم تغییر می‌کند. ساخت جاده‌ای که روستا را به شهر وصل کند، به مراتب اثر بیشتری روی جامعه آن روستا دارد تا حضور افرادی در آن روستا که با مردمش فقط حرف بزنند و از ایده‌هایشان بگویند. مسئله اصلی ما هستگی‌بودگی اجتماعی و تاریخی‌مان است و وقتی به جای آن دنبال شبه‌مسائل می‌رویم، ظرفیت و نیروهایمان را هدر می‌دهیم. اگر مسئله اصلی‌مان حل‌وفصل شود، مسائل روبنایی مثل حجاب و آزادی‌های فردی هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

مردم و کنشگران ما اسیر توهم دولت همه‌کاره‌اند؛ فکر می‌کنند قدرت سیاسی هر کاری بخواهد می‌تواند انجام دهد. اتفاقا آنها در کشورهای خاورمیانه توان این را ندارند که عامل هر بدبختی بدانیم‌شان. رشدنایافتگی و توسعه‌نایافتگی معلول شرایط تاریخی است‌ ولی این شرایط معمولا از طرف کنشگران کمتر مورد تأمل قرار می‌گیرد. زمان انقلاب این را داشتیم که راه‌حل در انقلاب سیاسی است؛ اما در شرایط فعلی انقلاب سیاسی برای کشور ما سم است، باید دنبال یک انقلاب ساختاری در ساختارهای اجتماعی باشیم. اگر جامعه قدرت پیدا کند، ایدئولوژی سیاسی موجود را در خودش هضم می‌کند. مگر می‌شود در کشوری که اینترنت وجود دارد و دانشگاه هست، طالبانیسم حکم‌فرما شود؟

خشم و کینه امروز جامعه ما قابل فهم است، ولی قابل تأیید نیست. این خشم و کینه حاصل مطالباتی است که برآورده نشده‌اند؛ حاصل جنبش‌هایی است که شکست خورده‌اند. این خشم و کینه مثل هذیان بیماری است که تب بالایی دارد. نشانه عفونت داخل بدن بیمار است. این خشم و کینه باید دیده و شنیده شود؛ چرا‌که نشانه بیماری جامعه است، بااین‌حال از دل آن راه‌حلی بیرون نمی‌آید و باید دنبال راه‌حل‌های عقلانی و خردمندانه بود.

‌واهمه از نبودن

انقلاب هنوز خودش را پیدا نکرده بود که صدام حمله کرد و کشور درگیر یک جنگ هشت‌ساله شد. از آن طرف، گروه‌های تجزیه‌طلب فعال شدند و آشوب‌ها و تنش‌هایی در داخل مرزهای کشور شکل گرفت. در نتیجه فضای کشور به سمت پلیسی و امنیتی‌شدن رفت. غرب هم انواع فشارها و تحریم‌ها را علیه این کشور در این مدت اعمال کرده است؛ اما خیلی از کنشگران و جوانان ما در تحلیل‌هایشان اصلا به نظام سلطه و تأثیر آن توجهی ندارند. شرایط طوری شده که همه به آمریکا به چشم فرشته نجات نگاه می‌کنند. این از یک طرف ناشی از جهل و نادانی اپوزیسیون ماست و از طرف دیگر حاصل بی‌عرضگی گفتمان انقلاب که افکار عمومی کشور را به رسانه‌های بیگانه واگذار کرده است. درواقع آن‌قدر درگیر دشمن بیرونی و حفظ خودش بوده که فراموش کرده مردمش نیازهای دیگری هم دارند و صدای بخش‌های مختلف جامعه را باید بشنود. من با قدرت سیاسی همدلی می‌کنم ولی انتقادهای رادیکالی هم به آن دارم.

ما باید به قدرت سیاسی ثابت کنیم اپوزیسیون نیستیم و برای حفظ این کشور، در برابر قدرت‌های بیگانه کنار قدرت سیاسی می‌ایستیم؛ اما در رویارویی با مردم، کنار مردم هستیم. باید مرز خودمان را با نیروهای خارجی مشخص کنیم که بهانه‌ای برای برخورد ندهیم. کنشگران ما باید چارچوب و مرز مواضع و فعالیت‌هایشان را مشخص کنند تا اعتماد قدرت سیاسی را جلب کنند. باید به قدرت سیاسی بفهمانیم ما اگر رادیکال‌ترین انتقادها را هم به آن داریم، در برابر نیروهای خارجی طرف منافع ملی می‌ایستیم. به نظر من، توسعه‌نایافتگی و حفظ کشور می‌تواند وجوه مشترک مخالفان و موافقان حکومت باشد. باید به حاکمیت بگوییم به‌هیچ‌وجه خواهان تجزیه کشور نیستیم و برادری و نیت خیرمان را به حاکمیت اثبات کنیم تا نسبت به انتقادهایمان همدلی داشته باشد.

‌نیاز به اجماع نخبگان جامعه

اگر ما بتوانیم یک اجماع نخبگانی شکل دهیم، توده‌های جامعه دنبال‌شان می‌آیند. متأسفانه در‌حال‌حاضر طبقه متوسط ما در جامعه گم است؛ ایده‌ای ندارد که حول آن جمع شود و ملت را هم حول آن گرد آورد. در چنین شرایطی است که رسانه‌های خارجی به مردم ایده می‌دهند. اگر چنین اجماعی صورت نگیرد، از انسداد کنونی خارج نمی‌شویم. توقع من از نخبگان جامعه اجماع و کاهش شکاف‌ها در جامعه است. تغییر ساختارها هم کم‌هزینه‌تر است و هم مؤثرتر. ساختارها که شکل بگیرد، توسعه سیاسی هم به دنبالش می‌آید؛ اما بدون آن، هر تغییر و تحول جدی دردی از ما دوا نخواهد کرد. از طرف دیگر یادمان باشد اینکه حکومت به حرف کسی گوش نمی‌دهد، بهانه است؛ پاسخ مسئله نیست، بخشی از خود مسئله است.

ما در اوضاع امروز با کلافی بسیار پیچیده و سردرگم مواجهیم. باید ظرافت به خرج بدهیم و تارها را از هم جدا کنیم. آیا شرایط امروز ما معلول صرف حاکمیت و گفتمان انقلاب است یا خود اینها نیز معلولی از شرایط ما؟ توسعه‌نیافتگی ما حاصل شیوه‌های حکمرانی است یا برعکس؟ در مسائل اجتماعی، عوامل متعددی دخیل است. ما هنوز نمی‌دانیم مسائل کشورمان را چطور صورت‌بندی کنیم. چالش ما در پاسخ‌ها نیست، در طرح سؤال است. اگر شرایط تاریخی دگرگون نشود، سرمایه‌های عظیم مادی و تاریخی ماست که از دست می‌رود.

‌جامعه شبه‌مدرن

وقتی دولت رانتیر نفتی سر کار است و منابع نفتی به‌عنوان تنها منبع آن، کفاف هزینه‌هایش را نمی‌دهد، نمی‌توان از او توقع تغییر و اصلاح داشت. ربطی به سرشت حکومت هم ندارد و هر حکومتی با هر فرم و ایدئولوژی‌ای در این شرایط عملکرد مطلوبی ندارد. در این حالت، هیچ چیز جدی نیست؛ نه ژورنالیسم، نه تفکیک قوا و نه پارلمان. همه عناصر مدرن در ظاهر در این جامعه وجود دارد، ولی نماست و واقعیتی پشت آن نیست.

خطای روشنفکران ما، تلاش برای بازی در یک جامعه شبه‌مدرن با احکام و قواعد بازی در جامعه مدرن است. اینها دو‌ زیست‌جهان مختلف است. روشنفکران و جوانان با ترجمه آثار روشنفکران غربی می‌خواهند دموکراسی بیاورند، در‌حالی‌که اینجا تاریخ دیگری دارد و قواعد بازی دیگری. مسئله اصلی ما در چنین جامعه‌ای تغییر حکومت نیست، خروج از شرایطی تاریخی است که جامعه‌ای شبه‌مدرن و توسعه‌نیافته حاصل آن بوده است.

جمهوری اسلامی با حفظ مرزهای کشور و ایجاد یک قدرت منطقه‌ای، بخشی از عناصر مثبتی را که لازمه یک جامعه مدرن بوده، فراهم آورده است؛ اما ضمن حفظ اینها باید فکری کنیم به حال انتقادهای زیادی که به برخی شیوه‌های حکمرانی وجود دارد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها