|

مردان رنسانس

اروپای مدرن روی شانه‌های چه کسانی ساخته شد

داستان نوشتن این مقاله کوتاه به کلاس «علم و جامعه» چند شب پیش نویسندگان بازمی‌گردد. پیش از این هم در نوشته‌های گوناگون اشاره کرده بودیم که کلاسی داریم با عنوان «علم و جامعه» و هر هفته یک شب، آن‌هم تا نیمه‌های شب، کلاس درسی پویا و زایا را پیش می‌بریم. این نوشته از دل گفت‌وشنود بلندبالای چند شب پیش است. اما پیش از آنکه وارد بحث و بخش اصلی مقاله شویم، لازم است چند نکته مهم را یادآور شویم.

مردان رنسانس

«پاپ‌ها که قدرت جهانی پیدا کرده بودند، دستورهای الهی و رستگاری روح‌شان را از یاد بردند. هدف آنها دیگر زندگی مقدس و پاک، گسترش مسیحیت و عمل نیک در قبال همسایگان نبود. آنها به گردآوری نیرو و ادوات، انباشتن ثروت و بدعت و خلق شیوه‌های جدید برای به‌دست‌آوردن پول به هر شیوه‌ای و از هر جایی علاقه‌مند شده بودند».

فرانچسکو گیچیاردینی، کتاب تاریخ ایتالیا، سال 1561م.

حسن فتاحی‌. شیرین بقایی: داستان نوشتن این مقاله کوتاه به کلاس «علم و جامعه» چند شب پیش نویسندگان بازمی‌گردد. پیش از این هم در نوشته‌های گوناگون اشاره کرده بودیم که کلاسی داریم با عنوان «علم و جامعه» و هر هفته یک شب، آن‌هم تا نیمه‌های شب، کلاس درسی پویا و زایا را پیش می‌بریم. این نوشته از دل گفت‌وشنود بلندبالای چند شب پیش است. اما پیش از آنکه وارد بحث و بخش اصلی مقاله شویم، لازم است چند نکته مهم را یادآور شویم. نخست اینکه عنوان مقاله را اگرچه «مردان رنسانس» نامیده‌‌ایم، به‌هیچ‌وجه قصد نداشتیم و نداریم تا جلوه و وجهه‌ای مردانه به رنسانس بدهیم که به دو دلیل است؛ اول اینکه چنین رویکردی با روح رنسانس در تضاد است و دیگر اینکه زنان نیز نقشی محوری داشته‌اند. اما از آنجا که در این مقاله به چند نفر از مردان نامدار رنسانس اشاره کرده‌ایم، صرفا به این سبب نام «مردان رنسانس» را برگزیده‌ایم. نکته دیگر درباره واژه رنسانس است. این واژه اصل و اصالتی فرانسوی دارد و از زبان فرانسوی به دیگر زبان‌ها راه یافته است. معنای این واژه در واقع «تولد دوباره» یا فارسی‌تر بگوییم «زایش دوباره» است. واژه تولد و زایش را نباید با فراروند زایمان در موجودات زنده اشتباه گرفت؛ زیرا رنسانس به تولد یا زایش اندیشه اشاره دارد. نکته دیگر اینکه از این پس در این مقاله بارها و بارها برابر فارسی رنسانس را که «نوزایی» و «نوزایش» است، به کار خواهیم برد. نوزایی و نوزایش، هر دو برگردان‌های دلنشینی برای واژه رنسانس هستند. تنها تفاوتی که وجود دارد، جا‌افتادن واژه رنسانس است که در ذهن مردمان جهان، خیلی زود نمایانگر دوره‌ای از تاریخ اروپا می‌شود؛ درحالی‌که دو واژه نوزایی و نوزایش برای خوانندگان ایرانی نوپا هستند و امید داریم در آینده‌ای نه‌چندان دور، در سایه چیرگی خرد بر تألیفات کتاب‌های درسی، این برهه تاریخی با برابرنهاد‌های فارسی آن به کار بسته شود تا نسل‌های بعدی ایران بدانند نوزایی و نوزایش به چه دوره‌ای در اروپا و هم‌ارز آن در ایران اشاره دارد. در هر حال رنسانس یا نوزایی دوره‌ای از تاریخ بشر است که بار دیگر دانش و ادبیات و هنر و فرهنگ شکوفا شد.

 

خاستگاه رنسانس

شاید نخستین پرسشی که به ذهن هر خواننده‌ای برسد، این باشد که خاستگاه رنسانس یا نوزایی چه بوده است؟ خاستگاه این پدیده شگرف اروپایی را باید از سه منظر بررسی کرد. خاستگاه مکانی آن به ایتالیا بازمی‌گردد. خاستگاه دانشی آن به آثار کلاسیک یونان بازمی‌گردد و خاستگاه سیاسی‌اش به ارتباط میانِ مشرق‌زمین و مغرب‌زمین. حال باید کمی درباره این سه خاستگاه مکانی، دانشی و سیاسی توضیح دهیم. اروپا برای سده‌های درازی، غرق در تاریکی بود که به آن قرون‌ وسطی می‌گویند. از این دوره با نام «دوره فترت» هم نام می‌برند. جالب است بدانید برخی بر این باورند که عبارت «قرون‌ وسطی» هم در دوره نوزایی ساخته شده و به کار رفته است. بین اروپای پیش از نوزایی و دیگر نقاط جهان سه پل ارتباطی وجود داشت. یکی ارتباط اروپایی‌ها با تمدن سرزمین‌هایی بود که در دوره حکمرانی اسلام قرار داشتند، دیگری ارتباط مستقیم اروپا با چین در دوره مغول‌ها بود که پایش تمام راه‌های آن زمان را در اختیار داشتند و دیگری جنگ‌های صلیبی بود. در سده‌های پایانی قرون‌ وسطی، در اروپا تمایل شدیدی برای آموختن آنچه دانشمندان سرزمین‌های دیگر در حکمرانی اسلامی کسب کرده بودند، وجود داشت؛ اگرچه باید اشاره کنیم که پرده ستبری از ناشکیبایی دینی در اروپا وجود داشت که اجازه نمی‌داد این ارتباط و این انتقال دانش به راحتی صورت گیرد. اما در هر حال بخش‌هایی از اسپانیا که مرکز فرهنگی سرزمین‌های زیر پرچم حاکمان اسلامی بود، بار دیگر به دست مسیحیان افتاد و مسیری شد برای ترابرد دانش به اروپا. این نکته را هم باید یادآور شویم که هم در جهان اسلام و هم در جهان مسیحیت، بسیاری از آثار یونان باستان که روزگاری گل سرسبد اندیشه بشری بود و هنوز هم می‌توان با خیالی آسوده گفت که تمدن بشری مدیون و مرهون یونان است، قدغن بود. در همان زمان‌ها به‌واسطه ارتباط تجاری و کاری میان چین و اروپا، سه اختراع یا ابداع مهم از چین به اروپا رسید که هر یک نقشی ارزنده در برآمدن خورشید برتری اروپا ایفا کردند؛ یکی صنعت تولید کاغذ بود، دیگری باروت و سومین مورد هم قطب‌نمای مغناطیسی بود. عامل دیگری که در رخداد نوزایی اثربخش بود، جنگ‌های صلیبی است. این جنگ‌ها که بیش از یک سده به درازا کشید، عاملی شد در انتقال بسیاری از داشته‌های سرزمین‌های اسلامی به اروپا؛ از پارچه تا جنگ‌افزار و کتاب. خاستگاه دانشی نوزایی هم به دو چیز بازمی‌گردد؛ یکی کتاب‌هایی که از دانشمندان مشرق‌‌زمین در دوره‌ای که به دوره شکوفایی تمدن اسلامی معروف است -اما عبارت فنی‌تر آن است که بگوییم «تمدن در دوره اسلامی»- به زبان لاتین ترجمه شد و دیگری ترجمه آثار درخشان یونان باستان. درواقع می‌توان این‌طور گفت که دانش از جهان یونانی به جهان اسلامی آمد و از آنجا به اروپا رفت. از یاد نبریم که در این میان نقش صنعت چاپ و تولید کاغذ ارزان نقش چشمگیری در رواج هرچه بیشتر دانش در اروپا داشت. پرسش بعدی که باید به آن پاسخ دهیم، این است که نوزایش در کجا و چگونه کلید خورد؟ نوزایی در ایتالیا آغازید. دو شهر فلورانس و ونیز در نوزایی پیشگام بودند. ونیز ایتالیا که به شهری روی آب شهره است، قطب ناوگان دریانوردی بود. ونیز شهری ثروتمند بود که در سایه خاندان حاکم عاقل، در آنجا هنر و معماری و موسیقی و ادبیات اوج گرفته بود. فلورانس را هم که شهر آغازگر نوزایی می‌نامند باید در خط اول این حرکت به شمار آورد. فلورانس سده پانزدهم میلادی در تجارت پیشتاز بود و راه‌ ارتباطی شمال به جنوب ایتالیا را داشت. از هند و از سرزمین‌های اسلامی بسیاری چیزها، حتی فن رنگ‌آمیزی پشم، به فلورانس رسیده بود و این شهر در نوزایی بسیار خوش درخشید. دانشگاه پادوآ در ایتالیا هم از جاهایی بود که آن زمان به معنای واقعی‌اش و نه فرمایشی و دستوری، کرسی آزاداندیشی داشت و در دل آن دانشگاه کسانی همچون کپرنیک و گالیله و وسالیوس تربیت شدند.

 انسان‌گرایی

شاید لازم باشد پیش از آنکه به یکی از مهم‌ترین دستاوردهای اندیشه‌ای نوزایی بپردازیم، از خانواده‌ای نام ببریم که نقشی ارزنده را در این جنبش ایفا کرد. در سده‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی خاندان مدیچی در فلورانس حاکم بود. این خانواده اهل فرهنگ، هنر و ادب بود و از ترجمه متون یونانی در ایتالیا و در پی آن رواج آن در اروپا بسیار پشتیبانی کرد. با پشت‌گرمی این خاندان در فلورانس، به زبان امروزی آموزشگاه یا اندیشکده‌ای بنیادگذاری شد که نام آن افلاطون بود. خوب است بدانید نام اصلی افلاطون در زبان یونانی، پِلی‌تو یا پلاتو است. فردی با نام لورنزو که از حمایت خاندان مدیچی برخوردار بود، فرهنگ فلورانس را بسیار بهبود بخشید و از دانشگاه معروف پیزا که از گالیله تا فرمی را پرورش داده، پشتیبانی کرد. به زبان ساده، یکی از ستون‌های اصلی نوزایی، احیای زبان یونانی و جان‌گرفتن دوباره آن بود؛ آن‌هم در زمانه‌ای که حتی در خود یونان هم این آثار درخشان را گرد‌و‌غبار پوشانده بود. در همین دوره بود که انسان‌گرایی یا اومانیسم یا به زبان امروزی‌تر هیومنیسم پا گرفت. داستان انسان‌گرایی از اینجا باید آغاز شود که در قرون‌ وسطی، بشر موجودی بود در خدمت دستگاه قدرت کلیسایی. رهبانیت، انزوا و گوشه‌گیری از دنیا ارزش قلمداد می‌شد. بی‌میلی به دنیا و آمیزش با مردمان نامطلوب به شمار می‌رفت و زمین هم در مرکز کائنات نشسته بود. پاپ‌ها و اسقف‌ها خداوندان روی زمین بودند و نسبت به دیگر مردمان عادی، خود را برتر می‌پنداشتند. قانون برآمده و برگرفته از کلیسا بود و حرف، حرف پاپ بود. اما انسان‌گرایی ورق را برگرداند. انسان‌گرایان چنین گفتند که زندگی این‌دنیایی و زیستن در دنیا امری مهم و ارزشمند است. اینکه دنیا را به بهانه عقبی تباه کنیم، نکوهیده و به دور از خرد است. سرنوشت هر فرد در دست خودش است و مقدرات او را نباید با مابعدالطبیعه و گفته‌های کلیسا رقم زد. انسان‌گرایی روح بشر در بند ظلمت قرون‌ وسطایی را از زنجیرهایی آزاد کرد که نتیجه آن تا سده‌ها پابرجا ماند. البته باید این نکته را هم بدانیم که بعدتر جنبش‌های افراطی انسان‌گرایی هم پدید آمد که با روح نخستین پیشگامان آن همخوانی نداشت. این اتفاق در بسیاری از دگرگشت‌های اندیشه‌ای و سیاسی رخ می‌دهد. برای نمونه، در جهان سیاست، آنچه بنیان‌گذاران اندیشه‌های مارکسیستی گفتند، با آنچه‌ با قدرت سیاسی درآمیخت، تفاوت دارد. مثال‌های ملموس دیگر هم می‌توان زد که آن را به خوانندگان وامی‌نهیم. جان کلام اینکه نوزایی بیش از هر چیزی به انسان بها داد. حالا انسان دیگر آن موجود گناهکار کلیسایی نبود، بلکه می‌اندیشید و در پی ساختن و شناختن بود. حالا دیگر انسان در مرکز همه‌چیز بود و نه چیز دیگر.

 لئوناردو داوینچی

نخستین دانشمندی که می‌خواهیم از او نام ببریم، لئوناردو داوینچی است. اگر بخواهیم خیلی کوتاه و گزیده درباره‌اش بگوییم، باید از دو واژه بهره ببریم: نابغه‌ای تجربه‌گرا. او به سال 1452م. به دنیا آمد، شصت‌وهفت سال پرثمر را زیست و در پاریس چشم از جهان فروبست. این‌گونه روایت شده که به دنیا آمدنش حاصل یک رابطه معشوقه‌وار بوده است. او دانشمند، نقاش، مجسمه‌ساز، آناتومیست، معمار، موسیقی‌دان، مهندس، نقشه‌کش، گیاه‌شناس، نویسنده و در یک کلام، به زبان امروزی، همه‌چیزدان بوده است. جان اسکیلز ایوری، از او با عنوان «نخستین مغز انفجار اطلاعات» نام می‌برد و اگر چنین تعبیری را بپذیریم، شایسته است مردانی مانند ابن‌سینا و ابوریحان را هم در زمره «مغزهای انفجار اطلاعات» به شمار آوریم. از داوینچی نقاشی‌های زیادی باقی نمانده؛ اما همان بیست‌وپنج نقاشی باقی مانده هم او را یکی از صاحب‌سبک‌های این رشته قرار داده است. داوینچی مشاهده‌گر بود و مشاهده‌گری با ظرافت و با دقت بود. پرسونانه (با دقت) طبیعت یا زاستار را می‌نگریست، الهام می‌گرفت و ایده‌پردازی می‌کرد. او به پرندگان و بدن انسان و بدن حیوانات می‌نگریست و طرحی نو درمی‌انداخت. یکی از شاهکارهای او ساخت ماشین پرنده است. تصور کنید او چند سده پیش به فکر پرواز بود و طبق گزارش‌هایی که شده، در کمتر از 200 سال پیش، در ایران کسانی بودند که پرواز انسان را ناممکن و برخلاف فطرت طبیعی می‌پنداشتند. داوینچی سفری طولانی‌مدت به میلان داشته و در آنجا مطالعاتی مهم در آناتومی داشت. او در اخترشناسی هم چرخش زمین به دور خودش را باور داشت و در نوشته‌هایش آمده که: خورشید حرکت نمی‌کند. داوینچی سال‌های پایانی را در پاریس به سر برد و گفته شده وقتی چشم از دنیا فروبست، پادشاه در غم نبودنش گریست.

 نیکلاس کپرنیک

دیگر ستاره تابان دوره نوزایی، نیکلاس کپرنیک است. بی‌شک خوانندگان همیشگی صفحه علم روزنامه «شرق» نام کپرنیک را در نوشته‌های بسیاری دیده‌اند و خوانده‌اند. کپرنیک را همه با «مدل خورشیدمرکزی»اش می‌شناسند؛ اما بد نیست کمی بیشتر درباره‌اش بگوییم. او لهستانی بود؛ از خانواده‌ای که از توان مالی کافی برخوردار بود. کپرنیک هم‌دوره با داوینچی بود؛ اما یک فرق با او داشت. داوینچی فرصت نکرد تمام آثارش را چاپ کند؛ اما کپرنیک مهم‌ترین اثرش در روز پایانی زندگی‌اش چاپ شد. بسیاری از آثار داوینچی سال‌های سال پس از مرگش منتشر شده است. داستان کپرنیک و دوره نوزایی از اینجا آغاز می‌شود که تا سده‌ها، در جهان، مدل بطلمیوسی یا مدل تولمی یا تالمی، در جهان رایج بود. تولمی یا تالمی نام یونانیِ بطلمیوس است. مدل بطلمیوس یا تولمی، زمین‌مرکزگرایانه بود و زمین در مرکز گیتی آن روزگار قرار داشت. همه‌ چیز گرد زمین می‌چرخید و مدل حرکت اجرام آسمانی، از مانگ یا ماهِ زمین تا ستارگان را با وجود زمین در مرکز تفسیر می‌کردند. کپرنیک روی مدل خورشیدمرکزی کار کرد؛ اما باید بدانیم او نخستین کسی نبود که چنین ایده یا نگره‌ای را پیش کشید. از نخستین پیشگامان خورشیدمرکزی، اخترشناس یونانی، آریستارخوس بود. او خورشیدمرکز گرا بود و می‌توان گفت کپرنیک کار او را بسط داد و مبتنی بر مشاهدات اخترشناسی سامان داد. درباره کپرنیک دانستن چند نکته هم ضروری است. نخست اینکه او کشیش بود و در دانشگاه‌های بولونیا و پادوآ و چند جای دیگر دانش‌های گوناگونی از‌جمله پزشکی و حقوق آموخته بود. او درواقع حقوق‌دانی تمام‌عیار بود. او در اقتصاد هم سررشته داشت. کپرنیک می‌دانست که سخن‌گفتن از خورشیدمرکزی از دو سو پیامد دارد؛ از یک سو کلیسا به‌شدت با آن مخالفت خواهد کرد و نیک می‌دانست می‌تواند به بهای جانش تمام شود. از سوی دیگر نگران بود که از سوی دیگر اخترشناسان هم‌دوره‌اش پذیرفته نشود. او مخفیانه کار کرد و مدلش را ساخت و کتابش را نوشت. در نهایت هم کتابش به کمک یکی از دانشجویانش، نخست با نام مستعار و سپس با نام خودش چاپ شد. کتابش روزی چاپ شد که در بستر بیماری بود و چشم از جهان فروبست. شاید این پرسش پیش آید که چرا مدل خورشیدمرکزی این‌قدر مورد غضب کلیسا بود! پاسخ را باید در افول جایگاه کلیسا جست. فراتر از آن کیهان‌شناسی کپرنیکی برای همیشه نشان داد که انسان نه در جایگاه ممتازی قرار دارد و نه مشاهده‌گر ممتازی است.

 تیکو   براهه

از دیگر مردان درخشان تیکو براهه دانمارکی است. تیکو براهه ثروتمند و نجیب‌زاده بود. این‌طور گفته شده که در نوجوانی هورگرفت یا خورشیدگرفتگی دیده بود و دلباخته اخترشناسی شده بود. گام مهمی از دگرگشت کپرنیکی را براهه برداشت. براهه از اساس مشاهده‌گر بود و موقعیت اجرام آسمانی زیادی را ثبت کرد. او البته کماکان زمین‌مرکزگرا بود و این جای شگفتی ندارد؛ زیرا هنوز زود بود تا خورشیدمرکزی همه‌جایی شود. بد نیست به این نکته اشاره کنیم که هنوز هم در سده بیست‌و‌یکم کسانی هستند که هم به زمین تخت باور دارند و هم به زمین‌مرکزی. یکی از نویسندگان این مقاله، چند سال پیش فردی را ملاقات کرد که استاد دانشگاه بود و زمین‌مرکز‌گرا! دلیل زمین‌مرکزگرایی آن فرد باورهای اعتقادی‌اش بود؛ اما در استدلال اینکه در جایگاه کسی که دانش فنی و مهندسی خوانده، چطور مشاهدات را توجیه می‌کند، گفت: می‌توان در کهکشان راه شیری دستگاه مختصاتی یافت که در آن زمین در مرکز باشد. می‌خواهیم بگوییم اگرچه کتاب کپرنیک چاپ شده بود؛ اما همه‌گیر نبود. کتاب کپرنیک را کلیسا تا سال 1835 م. غدغن اعلام کرد؛ اما صنعت چاپ و کاغذ ارزان خواب خوش پاپ را برای همیشه پاره کرد. به براهه بازگردیم. براهه مردی پولدار و خوش‌گذارن بود. حتی در یک دوئل نوک بینی‌اش را از دست داده بود و جای نوک بینی‌اش از یک قطعه فلز گران‌بها استفاده می‌کرد. تیکو براهه یک رصدخانه یا نپاهشگاه هم ساخت. این رصدخانه در جزیره‌ای بود که در آنجا مقرری دریافت می‌کرد و به کارهای پژوهشی‌اش می‌پرداخت. یکی از دستیاران او مردی دیگر از مردان دوره نوزایی بود که جهان اخترشناسی را هم دگرگون کرد. تیکو براهه افسوس‌مندانه چندان نزیست و پیش از پنجاه‌وپنج سالگی از دنیا رفت. جدول‌هایی که او به دست آورد، گامی مهم بود که مردان پس از او مانند کپلر و نیوتن از آن بهره‌ها بردند. این نکته را هم باید یادآور شویم که هنوز گالیله تلسکوپش را به سوی آسمان نشانه نگرفته و رصدخانه‌ها هنوز با ابزار نوری مانند تلسکوپ مجهز نشده‌اند.

 یوهانس  کپلر

آخرین فردی که در این مقاله درباره‌اش سخن می‌گوییم، یوهانس کپلر است. درباره کپلر مقاله‌ای بلندبالا را در صفحه علم روزنامه «شرق» با عنوان «غولی خفته در سایه‌ها» چاپ کرده‌ایم که خوانندگان مشتاق را به خواندن آن دعوت می‌کنیم. تا اینجا آموختیم که پس از دوره نوزایی، در جهان دانش، حرکت از زمین‌مرکزی به خورشیدمرکزی بود. بار دیگر یادآوری می‌کنیم که خورشیدمرکزی برای نخستین بار در نوزایی پدید نیامد؛ بلکه در دوره نوزایی بسیار خوش‌تعریف و مبتنی بر داده شد. بازهم بد نیست به این نکته اشاره کنیم که برخی در ایران چنین می‌گویند که در دوره‌های دور این سرزمین، برای نمونه در دوره امپراتوری‌های بلندآوازه ایران مانند هخامنشیان، ایرانی‌ها می‌دانستند که خورشید در مرکز سامانه خورشیدی است و داستان‌هایی از این دست. حتی اگر فرض کنیم چنین چیزی درست باشد، وقتی در جهان دانش مبتنی بر داده و تجربه و مشاهده نباشد، وقتی نتوان درستی آن را سنجید، از ارزش کافی برخوردار نیست. به کپلر بازگردیم. کپرنیک نشان داد خورشید در مرکز است و حالا کپلر که دو سال دستیار تیکو براهه بوده است، گامی سترگ برداشت. او به زبان ساده نشان داد نه‌تنها خورشید در مرکز است؛ بلکه مدار سیاره‌ها به گرد خورشید بیضی است. دایره نزد پیشینیان شکلی کامل بود و حالا مردی آمده و می‌گوید مدار حرکت زمین و دیگر سیاره‌ها به گرد خورشید، بیضی است. کارهای کپلر را با قانون‌های سه‌گانه او می‌شناسند که عبارت‌اند از: یک: مدار حرکت سیاره‌ها به گرد خورشید بیضی است و خورشید در یکی از کانون‌ها قرار دارد. دو: خط وصل‌کننده سیاره به خورشید، در زمان‌های مساوی، مساحت‌های مساوی را جاروب می‌کند یا می‌روبد. سه: توان سوم دورایی یا فاصله میانگین هر سیاره از خورشید با توان دوم زمان گردش سیاره به دور خورشید تناسب دارد. درباره بیضی‌بودن یا دست‌کم دایره‌ای‌نبودن مدارها کسانی دیگر از دانشمندان مشرق‌زمین هم نوشته‌هایی دارند؛ اما امروزه با نام کپلر می‌شناسیم. کپلر افسوس‌مندانه مردی ثروتمند نبود و در تنگدستی چشم از جهان فروبست. او نیز مانند براهه به 60 سال نرسید؛ اما یکی از مردان نامدار دوره نوزایی شد.

   سخن پایانی اینکه دوره نوزایی که میان دو دوره قرون وسطی و عصر جدید قرار گرفته، از درخشان‌ترین دوره‌های تمدن بشری به شمار می‌رود که نه‌تنها در جهان دانش بلکه در ادبیات و فرهنگ و بازرگانی و اقتصاد و سیاست هم تأثیری شگرف گذاشت. انقلاب دانشی رنسانس بود که سبب شد در انگلستان مردی مانند نیوتن پدید آید. همان‌طورکه خودش هم گفته روی شانه‌های بزرگان ایستاده است. در پایان باید این نکته را تکرار کنیم که نوزایی اروپا بر شانه‌های یونان و دستاوردهای مشرق‌زمین ایستاد و بالید و نور درخشانش به جهان تابید.