مروری بر رمان «خنده در تاریکی» ولادیمیر ناباکوف
ساده با لایههای پیچیده
رمان «خنده در تاریکی» در عین ساختار و قصه سادهای که دارد مخاطب را تا حدودی گمراه میکند؛ خصوصا وقتی که به شخصیتهای این رمان توجه میشود، این پیچیدگی مغلقتر هم میشود و خب این امضای ناباکوف است که مانند دیگر آثارش خط و ربطهای خاص کاملا دیده میشود، برای مثال در رمان «پنین»، ناباکوف با فرم سیاق خودش را نشان میدهد، در رمان «دفاع لوژین» با روحیات فرد و در رمان «چشم» نوع دیگری از فرم رمان را شکل میدهد.
محمدمعین شرفائی: رمان «خنده در تاریکی» در عین ساختار و قصه سادهای که دارد مخاطب را تا حدودی گمراه میکند؛ خصوصا وقتی که به شخصیتهای این رمان توجه میشود، این پیچیدگی مغلقتر هم میشود و خب این امضای ناباکوف است که مانند دیگر آثارش خط و ربطهای خاص کاملا دیده میشود، برای مثال در رمان «پنین»، ناباکوف با فرم سیاق خودش را نشان میدهد، در رمان «دفاع لوژین» با روحیات فرد و در رمان «چشم» نوع دیگری از فرم رمان را شکل میدهد. به طور کلی فرم و شخصیت چیزی است که ناباکوف علاقه خاصی به آن دارد اما قصهها و موضوعات این نویسنده از سادگی خاصی برخوردار هستند که البته این سادهبودن قصه وقتی در لایههای زیرین فرم و شخصیتپردازی قرار میگیرد و در جان آن چفتوبست میشود دیگر نمیشود گفت قصه ساده است، حتی اگر مخاطبان و منتقدان و مرورنویسان هم بر سر این موضوع متفقالقول باشند، ابتدای این رمان ناباکوف آب پاکی روی دستمان میریزد و اینگونه نشان میدهد که اگر سادگی میخواهید همین بند اول رمان کافی است اما اگر قرار است غرق در جان قصه بشوید بعد از شروع مطالعه بند دوم این رمان دیگر زمینگذاشتن آن ناممکن خواهد بود.
«روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود؛ یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛ عشق ورزید؛ مورد بیمهری قرار گرفت؛ و زندگیاش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید». (رمان «خنده در تاریکی»، صفحه نخست).
ناباکوف با شکل و شمایل نویسنده هموطنش تورگنیف، خلاصه قصه را در بدو ورود مخاطب ارائه میکند، اینجاست که نویسنده با کنجکاوی به دل شخصیتها میزند و تعلیق را روانتر پیش میبرد و از آن سمت با پرداخت صحنههای عجیب و منحصربهفرد قصهاش را جلو میبرد. همانطورکه خود ناباکوف هم میگوید شکل و شمایل رمان اینگونه است، شخصیتها زیاد نیست و به اندازه است و هنر نویسنده زمانی آشکار میشود که رمان به انتها میرسد. حالا اگر بخواهیم کمی خلاصه رمان را بسط بدهیم باید گفت، آلبینوس مرد میانسال ثروتمندی است که زندگی خوب و خوشی دارد، به همسرش عشق میورزد و به دختر هشتسالهشان توجه ویژهای دارد، رابطهاش با برادر خانمش یعنی «پل» عالی است و مانند دو دوست گرمابه و گلستان با هم رفتار میکنند، تا اینکه یک روز آلبینوس به سینما میرود و دل به دختر جوان و فقیر و آسوپاسی به نام «مارگو» میبندد که لگد به بخت خود نمیزند و از پیشنهاد آلبینوس استقبال میکند. مارگو، آلبینوس را به دام میاندازد و با فرستادن نامهای به همسر آلبینوس قضیه را فاش میکند. آلبینوس ناچار میشود خانه و کاشانهاش را ول کند و در کنار این دختر جوان که در نظر مردم شبیه به پدر و دختری خوشبخت هستند ادامه حیات بدهد. قصه پیش میرود، صحنههای جالبی بین آلبینوس و مارگو پیش میآید اما سر بزنگاه سروکله پسری به نام «رکس» پیدا میشود که در گذشته با «مارگو» رابطه داشته و البته یک پروژه کاری هم با آلبینوس میبندد. ناگفته نماند رکس، پسر جوان رمان «خنده در تاریکی» از دار دنیا یک پاپاسی هم ندارد و بعد از قرارگرفتن در این ماجرا شروع میکند به نقشهکشیدن و البته خیلی راحت مارگو را از چنگ آلبینوس بیرون میکشد. آلبینوس خوشخیال که فکر میکند مارگو به خاطر خودش در حال گذران زندگی است هیچ وقعی به وجود رکس نمیگذارد. رکس و مارگو که قبلا هم رابطهشان به خاطر مسائل مالی بههم خورده بود، حالا فرصت را غنیمت شمردهاند. در گیرودار نقشهکشیدنهای مارگو و رکس، حادثه تصادفی برای آلبینوس رخ میدهد که مارگو جان سالم به در میبرد و این اتفاق منجر به نابیناشدن آلبینوس میشود. رکس با ترفندی نامهای خیالی مینویسد که عنوان کند از کشور رفته است و نامه را مارگو برای آلبینوس نابینا میخواند، این خوشخیالی سوءاستفاده رکس است که وارد خانه آلبینوس میشود و خوش و خرم در کنار مارگو به زندگی پنهان از صدا و وجود خودش در پیش چشمان نابینای آلبینوس میپردازد. شاید مضحک به نظر برسد اما صحنههای غمگینی انتظار آلبینوس را میکشد. رکس پنهانی از این اتاق به آن اتاق میزند و با پولهای آلبینوس و البته چکهایی که امضای اوست به فکر زندگی شخصیتر میافتد. پل برادر زن سابق آلبینوس که رابطه صمیمانهای در گذشته با هم داشتند خبر تصادف و نابیناشدن رفیقش را میشنود. تلاقی این اتفاق با خبر دیگری به پل داده میشود. پل کارمند بانک است و از حسابهای بانکی آگاهی دارد. یک روز متوجه میشود مبالغ هنگفتی با امضای عجولانه و بیدقت آلبینوس یکی است اما مگر او کور نشده است؟
وجدان پل به درد میآید و خانه آلبینوس را پیدا میکند تا او را ببیند. پل با صحنهای عجیب روبهرو میشود که پسر جوانی نشسته است جلوی آلبینوس و دارد با برگ دماغ آلبینوس را قلقلک میدهد. آلبینوس هم فکر میکند مگس است زیرا اصلا از وجود نفر سومی در خانهاش خبر ندارد. بعد از پل برخورد با آلبینوس قضیه فاش میشود و آنموقع است که آلبینوس میفهمد چه خیانت بزرگی به او شده است. رکس و مارگو که فرار را بر قرار مقدم شمردهاند درصدد این هستند با جمعکردن وسایلشان زودتر به چاک بزنند. پل، آلبینوس نابینا را به خانه سابقش برمیگرداند. تا اینکه سرایدار خانه دوم آلبینوس به این مرد میانسال نابینا خبر میدهد خانم آمده است وسایلش را ببرد. آلبینوس به سختی و مرارت کلت کمریاش را در جیب میگذارد و با تاکسی به خانه میرسد و مارگو را به دام میاندازد.
پایان رمان جزء پایانهای ماندگار در عرصه ادبیات است، اینهمانیهای فوقالعاده بین ابتدای رمان با انتهای آن از بهترین شگردهای ناباکوف است که در رمانهای مدرنیسم وجود دارد. همانطورکه آلبینوس با بستن چشمانش بر روی زندگیاش، عاشق مارگو در تاریکی سالن سینما میشود. در پایان رمان همان صحنه این بار تکرار همان اصطلاح میشود (عشق آدم را کور میکند) آیا آلبینوس در پایان رمان به رستگاری میرسد. حتی اگر خلاصه پایان رمان هم گفته نشود با برقرارکردن دو صحنه ابتدایی و انتهایی میشود یک چیزی را حدس زد و آن شکست آلبینوس است. از این نوع صحنهها در این رمان زیاد است. برای مثال در صحنه تصادف آلبینوس و مارگو که مقصر هم آلبینوس است کاملا بیدلیل و غیرعقلانی آلبینوس از مارگو ناراحت است که در نهایت باعث تصادفشان میشود و دودش به چشم آلبینوس میرود. باید گفت رمان «خنده در تاریکی» سرشار صحنههای متناقض است که شخصیتها در مواجهه با آن مکنونات خود را فاش میکنند و به همین دلیل هم هست که ناباکوف در هر اثرش شرایط و مختصات شخصیتهایش را بهگونهای جلوه میدهد که نمیتوان خارج از چارچوب هدف قصه شرایط دیگری را برای آنها اعمال کرد.