|

ما را این همه سخت‌جانی باور نبود

اینجا در تحریریه، بدون من و تو و بدون ما و شما و بدون‌...، روز خبرنگار چطور می‌تواند مبارک باشد؟

اینجا در تحریریه، بدون من و تو و بدون ما و شما و بدون‌...، روز خبرنگار چطور می‌تواند مبارک باشد؟

 روز خبرنگار وقتی که قانون مطبوعات خود دارای محدودیت‌هایی برای حرفه خبرنگاری و آزادی بیان است، می‌تواند مبارک باشد؟ 

این سیاه‌نمایی نیست و تنها بیان بخش کوچکی از آن چیزی است که در تمام این سال‌ها بر سر روزنامه‌نگاران کشورمان آمده است. حکایت توقیف‌های متعدد و بی‌کاری‌های طولانی در دهه‌های اخیر، حکایت ممنوعیت‌ها، بازداشت‌ها، اتهامات و حبس‌های طویل‌المدت و ممنوع‌الخروجی‌ها، حکایت نداشتن بیمه و مسکن و حقوق کمتر از حداقل‌ها و حق‌التحریرهایی که از پول یک ظرف ماست هم کمتر است، حکایت ماندن و نرفتن و امرار‌معاش با مشاغل کاذبی همچون فروشندگی، مسافرکشی، آشپزی و...! حکایت روزنامه‌نگاری حرفه‌ای در ایران، حکایت همه ترس‌ها و ناامنی‌های شغلی، امنیتی و اقتصادی، بیماری‌ها و سردردها و زود پیرشدن‌ها و خمودگی‌ها و تنهایی‌هایی‌ است که شاید کمتر کسی آنها را به این شدت در صنف دیگری تجربه کرده باشد. اینکه مرغ عزا و عروسی باشی و همیشه کاسه‌کوزه‌ها برای شکستن روی سر تو و رسانه آماده باشد و محروم از حداقل‌ها، حکایت امروز و دیروز و این یکی، دو سال نیست! حکایت چند دهه اخیر است. اما هر سال بیش از گذشته فشارها تشدید می‌شود و جایی برای تبریک روز خبرنگار باقی نمی‌گذارد.

بدون نیلوفر و الهه که قریب به 11 ماه است در بازداشت هستند و روزنامه‌نگاران دیگر در بند، گرامیداشت روز خبرنگار بیشتر به یک طنز شباهت دارد. بدون مهشاد و ریحانه، خبرنگاران جوان و نوعروس‌هایی که دو سال پیش قربانی شوآف غیرمسئولانه سازمان محیط زیست در حین بازدید از طرح شکست‌خورده احیای دریاچه ارومیه شدند و هنوز هم مسببان آن حادثه مجازات نشدند، روز خبرنگار مبارک نیست. روز خبرنگار در ایران هیچ‌وقت مبارک نبوده؛ کما‌اینکه انتخاب این روز به‌‌عنوان روز خبرنگار نیز سالگرد خبرنگار دیگری است که به دست طالبان جانش ستانده شد. انگار خبرنگار خوب، «خبرنگار مرده» است و شاید به همین دلیل است که شهرداری قزوین سه، چهار سال قبل به مناسبت روز خبرنگار، به خبرنگاران استانی‌اش هر کدام یک قبر رایگان هدیه داد! باور کنید ما خودمان هم انتظار این همه سخت‌جانی‌مان را نداشتیم، اما چه کنیم که هنوز نیازمند قبر نیستیم.

جامعه مطبوعاتی ایران، همان‌ها که قلم و شرافتشان را هیچ‌وقت به هیچ پول، پست و مقامی نفروختند و مصالح عمومی را به پای منافع عده‌ای خاص ذبح نکردند، سال‌هاست که صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند و هزینه می‌دهند. با اینکه شرایط خبرنگاران در حبس، بسیاری از ما و جامعه مطبوعاتی ایران را متأثر کرده، اما هنوز یادمان نرفته که همین 11 ماه پیش بود که فریدون بهرامی، روزنامه‌نگار باسابقه کشورمان، به دلیل فشار عصبی ناشی از افزایش اجاره‌بهای منزلش، چطور سکته قلبی کرد و جان باخت.

ما یادمان نرفته که چطور سال‌ها در تحریریه‌ها کار کردیم، بدون اینکه اصلا حق بیمه‌ای برایمان رد شده باشد یا اگر هم رد شده، دست‌کم در فهرست بیمه، شغلمان به‌عنوان روزنامه‌نگار نوشته شده باشد تا دست‌کم بتوانیم از امتیاز بیمه مشاغل سخت استفاده کنیم! ما یادمان نرفته چطور با وجود سخت‌ترین کار میدانی و خبری، ما را با عناوینی همچون باغبان، روغن‌کار و... در برخی روزنامه‌ها به خدمت گرفتند! در بسیاری از موارد حتی برای رفتن به دورافتاده‌ترین نقاط محروم و بد‌آب‌و‌هوای کشور، نه حق مأموریت گرفتیم، نه بیمه حادثه بودیم و نه حتی کسی هزینه سفرهایمان را داد.

فقط عشق بود و بس! 

با عشق به سرزمین و مردم، عشق به طبیعت، فرهنگ، هنر و تمدن سرزمین و با هدف برقراری عدالت، رفع تبعیض‌ها و کاهش فساد و تحقق توسعه پایدار قلم زدیم؛ در‌حالی‌که می‌دانستیم جاده‌ای که حرکت در آن را آغاز کردیم، مسیری سخت و سنگلاخی است. ما انتظار تقدیر، تشکر و تبریک نداشته و نداریم؛ فقط روزنامه‌نگاری را جرم تلقی نکنید و بگذارید صدای مردم از طریق روزنامه‌نگاری حرفه‌ای شنیده شود. بگذارید مرجعیت رسانه‌های داخلی که در نتیجه اعمال فشار و سانسورها در بین افکار عمومی از دست رفته، دوباره برگردد.