بررسی رمان «کافکا در کرانه» نوشته هاروکی موراکامی
معما به شکلی دیگر
رمان «کافکا در کرانه» یکی از شاخصترین آثار موراکامی است که سال ۲۰۰۲ به زبان ژاپنی انتشار یافت و بعد به زبانهای مختلف از جمله فارسی ترجمه و روانه بازار کتاب شد. این رمان منتقدانی مانند آپدایک را متقاعد کرد که هاروکی موراکامی نویسندهای خاص با گستره فکری بزرگ است. آثار موراکامی به لحاظ مضمونی معمولا روی یک مسیر حرکت میکند، شخصیتپردازی و لحن رمانهای اوست که تفاوتهایی بنیادینی با یکدیگر ایجاد میکند.
محمدمعین شرفائی: رمان «کافکا در کرانه» یکی از شاخصترین آثار موراکامی است که سال ۲۰۰۲ به زبان ژاپنی انتشار یافت و بعد به زبانهای مختلف از جمله فارسی ترجمه و روانه بازار کتاب شد. این رمان منتقدانی مانند آپدایک را متقاعد کرد که هاروکی موراکامی نویسندهای خاص با گستره فکری بزرگ است. آثار موراکامی به لحاظ مضمونی معمولا روی یک مسیر حرکت میکند، شخصیتپردازی و لحن رمانهای اوست که تفاوتهایی بنیادینی با یکدیگر ایجاد میکند.
«کافکا در کرانه» دو قصه موازی در کنار یکدیگر است که تا پایان همسو با یکدیگر حرکت میکند. دو شخصیت این رمان به نامهای «کافکا تامورا» و «ناکاتا» است. سرگذشت این دو شخصیت با اینکه متفاوت است اما وجه تشابه آن گریز است. کافکا تامورا از پیشبینی پدرش فرار میکند؛ چراکه پدرش پیشبینی کرده است روزی کافکا تامورا یعنی پسرش او را خواهد کشت و در نتیجه پسر تصمیم میگیرد به استان دیگری در ژاپن سفر کند. از آن سو، ناکاتا قضیه جالب و مبهمی دارد. ناکاتا در دوران خردسالی وقتی با دوستان مدرسهایاش به اردو میرود، در حین تفریح یکدفعه همه همکلاسیهایش از جمله ناکاتا بیهوش میشوند. این اتفاق سال ۱۹۴۴ رخ میدهد، درست یک سال مانده به پایان جنگ جهانی دوم، جنگی که ژاپن بزرگترین صدمه را خورد. در خط داستانی ناکاتا بعد از آنکه علت بیهوشی دانشآموزان مشخص نمیشود و هیچ مورد مشکوکی پیدا نمیشود، تمام توجه به ناکاتا معطوف میشود؛ چراکه او مدت طولانیای طول میکشد که به هوش بیاید و وقتی هم که به هوش میآید، حافظهاش را از دست داده و تواناییهای عجیبی هم پیدا کرده. در گفتوگو با موراکامی وقتی درباره صحت و سقم این اتفاق از او سؤال شد، پاسخی نداد. درواقع چنین حادثهای در هالهای از ابهام است و بعضا مانند افسانهای که سینهبهسینه نقل شده است، توسط ژاپنیها بیان میشود. بااینحال، موراکامی با شروع این دو نقطه داستانی با فصلهایی کوتاه یکی در میان قصه و سرگذشت شخصیتهایش را تعریف میکند. میشود گفت قصه کافکا تامورا رئالیستیتر و قصه ناکاتا جادویی و عجیبتر است. در اواسط رمان، هر دو شخصیت انگار کنش و واکنش اطراف را مانند یکدیگر درک میکنند. برای مثال در خط رواییِ ناکاتا، او شخصی را به نام «جانی واکر» به قتل میرساند؛ چراکه او گربهها را ددمنشانه سر میبریده و گوشتشان را میخورد. موقعی که ناکاتا، جانی واکر را به خاطر این عملش به قتل میرساند، لباسش خونی میشود و از آنسو در خط رواییِ کافکا تامورا ما میخوانیم که ناگهان لباس او خونی میشود، به هیچ دلیلی! حتی این بیدلیلبودن برای خود کافکا تامورا هم سؤال میشود. یا مثلا وقتی ناکاتا جانی واکر را به قتل میرساند، کافکا تامورا در روزنامه میخواند که پدرش به قتل رسیده است، درست مانند قتلی که برای جانی واکر اتفاق افتاده است. هر قدر رمان پیش میرود، به قول جان آپدایک ذهن ورزیدهتر میشود؛ چراکه مخاطب در نگاه اول میپندارد قصه ناکاتا یک حالت روانی بیرون از آن چیزی است که کافکا تامورا برای خودش متصور شده اما خطهای داستان با توجه به شخصیتهای مشترک این فرضیه را از بین میبرد. در بخشهای پایانی نکته مهمی مطرح میشود که کافکا تامورا به سبب علاقهاش به مطالعه کتاب، شخصیت ناکاتا را بر اساس ابژههای اطرافش خلق کرده است. این پیچشها سبب شده تا رمان «کافکا در کرانه» در عین خوشخوان بودن، معماهای اساسی را مطرح کند.
در مورد فرم این رمان باید گفت همه چیز در «کافکا در کرانه» باهم جور درمیآید و محتوا اساسا در خدمت فرم است. فصلهای کوتاهشده رمان در کنار شخصیتپردازیهایی که سیر روایی سفرمانندی را طی میکنند، همچنین تصویرسازیهایی که بعد از گذشت دو دهه همچنان مورد بحث هستند، سبب شده این رمان خوشخوان و لذتبخش باشد. نمیتوان عنوان سهل ممتنع بودن را روی این رمان گذاشت؛ چراکه ایهام و تمثیل در کلیه آثار موراکامی جایی ندارد و همیشه سعی کرده است به نمایشیترین شکل ممکن روند قصهاش را پیش ببرد. برای مثال در همان بخش ابتدایی رمان، حادثه تپه کاسه برنج، موراکامی از چیزی سخن به میان میآورد که برداشت آن سخت نیست، حتی میتوان رد جنگ را نشان داد اما سرتاسر این قضیه مبهم است و در عین مبهمبودن اصل قضیه را مشخص میکند. هاروکی موراکامی در پاسخ به پستمدرنیسم بودن آثارش طفره میرود؛ اما شاخصترین عناصر پستمدرنیستی در آثار موراکامی سبب شده وحدت جالبی میان رمانهایش به وجود بیاید. برای مثال اگر فاقد ساختار بودن را بهعنوان یکی از شاخصههای پستمدرنیستی به کار بگیریم، موراکامی بهجای اعمال آن در فرم این اصل را در محتوا پیاده کرده است. یا بینامتنیت آن با شخصیت «اودیپوس» در خط روایی کافکا تامورا باز هم این رمان را به لحاظ محتوی غنیتر میکند، جالب اینکه استفاده از اسم کافکا در شکل کافکایینبودن شخصیت اشاره به الگوی پستمدرنیستی آن دارد؛ موضوع در پستمدرنیسم مهم نیست، رفتار با آن موضوع مهم است.
رمان «کافکا در کرانه» را میتوان جزء آن دسته از رمانهایی قرار داد که تحلیل الگوهای روانشناختی آن بیشتر به دغدغههای جامعهشناختی مربوط میشود. در خط روایی کافکا تامورا موضوعاتی چون ترک خانه، ترک مدرسه و حتی فرار از پیشینه خانوادگی همان تجربهای را متبادر میکند که یک شخصیت در این سن و سال در کشور دیگر با آن مواجه میشود، محتوای هستیشناسانه در این رمان موج میزند. خصوصا همان اتفاق تپه کاسه برنج در جنگ جهانی دوم درحالی رخ میدهد که نیروهای آمریکایی بر آسمان ژاپن در حال عبور هستند اما هیچ اتفاقی مانند بمبهای شیمیایی یا حملات هوایی رخ نمیدهد اما یکدفعه دانشآموزان در اردو بیهوش میشوند. در دیگر رمانهای موراکامی بازهم توجه نویسنده به مسائل هستیشناسانه است. چهبسا بتوان با تحلیلهای جامعهشناختی یا هیستری جمعی پاسخهایی را به علت حادثه در شخصیت ناکاتا ارائه کرد اما آن چیزی که موراکامی میخواهد لذتبردن از متن است.