|

پایان خاطره‌های کبود

به مخوف‌ترین زندان‌ ایران معروف بود؛ زندانی که محل نگهداری محکومان جرائم خشن بود و اعدام، پایان داستان برخی از محبوسان آن. اما همه پایان‌ها هم تلخ نبود و داستان‌های جالب هم کم به خود ندید؛ مانند داستان عاشقی در وقت ملاقات و زندانی‌ای که پای سفره عقد با خواهر هم‌بند خود نشست یا آنهایی که در سحرگاه اجرای حکم، با بخشش اولیای دم از پای چوبه قصاص نجات یافتند یا آنهایی که طعم شیرین آزادی را چنان چشیدند که هرگز به سمت زندان بازنگشتند.

پایان خاطره‌های کبود
وحیده کریمی دبیر گروه سیاست روزنامه شرق

  به مخوف‌ترین زندان‌ ایران معروف بود؛ زندانی که محل نگهداری محکومان جرائم خشن بود و اعدام، پایان داستان برخی از محبوسان آن. اما همه پایان‌ها هم تلخ نبود و داستان‌های جالب هم کم به خود ندید؛ مانند داستان عاشقی در وقت ملاقات و زندانی‌ای که پای سفره عقد با خواهر هم‌بند خود نشست یا آنهایی که در سحرگاه اجرای حکم، با بخشش اولیای دم از پای چوبه قصاص نجات یافتند یا آنهایی که طعم شیرین آزادی را چنان چشیدند که هرگز به سمت زندان بازنگشتند. بااین‌حال، این زندان برای همیشه تعطیل شد تا پایانی باشد بر روایت‌های خوفناک از آن که برخی حتی به واقعیت هم نزدیک نبودند؛ مانند روایت‌هایی از زندان در سه طبقه زیر‌زمین و درهای چندلایه امنیتی برای ورود به هر اندرزگاه که حداقل دیروز در بازدید 80 خبرنگار و عکاس از این زندان مشخص شد خبری از سه طبقه زندان زیر زمین و چندین لایه امنیتی برای هر اندرزگاه نیست‌ اما اینها از خوفناکی زندانی که محکومانش از شرورترین مجرمان بودند، کم نمی‌کند.

با نزدیک‌شدن به درهای فولادی ورودی زندان، دلهره خاصی وجود انسان را فرا‌می‌گیرد. دیروز نه زندانی بود نه زندانبانی اما روح رجایی‌شهر بوی امید به زندگی نمی‌داد؛ چنان‌که یک زندانی روی یکی از دیوارها نوشته بود «‌یه روز خوب میاد، ولی ما شبش مردیم (با شکلک لبخند)» یا آنکه روی میزی نوشته شده بود «‌آزادی، همانی که قدرش را وقتی داشتم ندانستم». پرونده بسیاری از محکومان این زندان، مملو از جرم و خشونت، قتل، تجاوز و آزار کودکان، اسید‌پاشی و‌... بود. برخی هم به فراخور پرونده‌ خود بسیار مشهور شدند؛ مانند آرمان که تلاش‌ها برای جلب رضایت خانواده مقتول در سحرگاه اجرای حکم جواب نداد و او مرگ را در جوانی مانند مقتول نوجوانش به آغوش کشید یا داستان وحید مرادی که در درگیرهای داخلی زندان کشته شد و ریحانه جباری و چهره‌های خبری دیگری که مرگ بر روی تپه‌های گوهر‌دشت کرج، ایستگاه پایانی زندگانی‌شان بود تا محکومان به مرگ در زندان اوین و سایر زندان‌ها با شنیدن انتقال به «سوئیت» در رجایی‌شهر، بدانند آخرین شب حیاتشان را سپری خواهند کرد. کافی است از دور نگاهی به ساختمان رجایی‌شهر بیندازید؛ زندانی 70هکتاری در میان بافت شهری، به‌طوری‌که پنجره بسیاری از خانه‌ها به حیاط ورودی زندان و حتی پنجره‌های همیشه بسته زندان باز می‌شد تا این‌گونه سحرگاه‌های اجرای حکم، نه فقط حال زندان که حال همسایگان زندان هم بد شود. قطعی آنتن همراه اول و نبود اینترنت موبایل نیز سوغات حفظ امنیت زندان برای ساکنان منطقه بود. به اینها رفت‌وآمد خانواده زندانیان، شرایط امنیتی، انتقال زندانیان و... را نیز باید افزود.

این دژ مستحکم که با ورودی چندلایه امنیتی و هواخوری کوچکش، متناسب با ظرفیت زندان که حداقل زمان تخلیه چیزی حدود هزارو 500 زندانی داشت، نبود؛ بااین‌حال، سال‌های سال به امنیتی‌ترین زندان ایران که فرار از آن ناممکن است، مشهور بود. هرچند روز ۲۴ خرداد سال ۸۴ مأموران حفاظت زندان رجایی‌شهر کرج، هنگام بازرسی اتاق‌های زندانیان متوجه شدند سه نفر از زندانیان به نام‌های علی‌اشرف، اردشیر و صدیق به طرز مرموزی از زندان ناپدید شده‌اند. با بررسی موضوع معلوم شد سه مرد زندانی با حفر تونل از داخل سلول خود به زیرزمین زندان راه یافته و گریخته‌اند. بعد از دستگیری آنها مشخص شد شش ماه به کندن تونل پرداخته بودند تا اینکه شب آخر، سه‌نفری از آنجا خارج شدند و برای عبور از تونل، ۳۱ کیلو وزن کم کرده بودند. عملیات ساخت و اجرای رجایی‌شهر از پیش از انقلاب آغاز و در ابتدا با بلوک‌های سیمانی چند اندرزگاه در آن ساخته شد که در ادامه تعداد اندرزگاه‌های آن به عدد ۱۰ رسید. در هر اندرزگاه سه سالن وجود دارد و در مجموع این زندان ۳۰ سالن داشت که مجرمان خطرناک در آنها نگهداری می‌شدند. این زندان در رجایی‌شهر کرج ساخته شده، اما زیر نظر دادگستری و اداره زندان‌های استان تهران اداره می‌شد و میهمان ناخوانده‌ای برای شهر کرج محسوب می‌شد. شهری که به دلیل مهاجر‌پذیربودن، هر روز بزرگ‌تر می‌شد و حضور جمعیت ساکن شهری در کنار زندان، چالش مهمی برای زندانبانی نیز بود.

زندان رجایی‌شهر یا همان گوهردشت سابق، کم حاشیه نداشته و از حضور زندانیان امنیتی که به‌جای اوین در رجایی‌شهر نگهداری می‌شدند تا درگیری‌های میان محکومان جرائم سنگین و اوباش در زندان و حتی قتل هم‌بندی‌هایشان، هر‌از‌گاهی اخباری تکان‌دهنده مخابره می‌شده است. هرچند یکی از نگهبانان این زندان دیروز برایمان گفت که آنهایی که امید به بخشش اولیای دم داشتند، در زندان به دنبال دردسر نبودند و سعی می‌کردند با کار یا آموزش وقت خود را به دور از حاشیه و جنجال سپری کنند‌ اما بودند زندانیانی که یک‌تنه می‌تواستند امنیت یک شهر را مختل کنند و حضور آنها در زندان همیشه مخاطرات خاص خود را داشته است. این زندان هم مانند سایر زندان‌های ایران، در راستای اصلاح و تربیت زندانیان، هم مدرسه داشت، هم کتابخانه، هم محل آموزش اشتغال و هم سوله‌های مجهز به کسب‌و‌کار که بخش مهمی از درآمد حاصل را به خانواده زندانی و بخشی هم به فرد محبوس برای گذران زندگی در زندان اختصاص می‌داده است. همچنین برای سخت‌پسندان نیز که دل به غذای زندان نداشتند، کترینگ جدایی در زندان وجود داشت تا بتوانند غذای باب میل خود را خریداری کنند. در رابطه با بهداشت و درمان هم آنچه ما دیدیم، سالن نه‌‌چندان بزرگی بود که هشت تخت بستری داشت و همه نیازهای اولیه برای درمان آنجا انجام می‌شد و در موارد حاد در تماس با 115 بیمار به خارج از زندان انتقال داده می‌شد.

البته با تخلیه کامل زندان و نبود تهویه مناسب در زندان، بوی نای زندان حال خوبی نداشت‌ اما دم هوا هم مانع نشد تا از اتاق ملاقاتی که احتمالا اشک‌ها و لبخندهای بسیاری در پشت دیوار شیشه‌ای آن ثبت شده، غافل شویم؛ جایی که 20 دقیقه آن‌هم از پشت شیشه با یک گوشی سنگین سیاه می‌شد با عزیزترین‌هایت حرف بزنی، درد‌دل کنی و حتی خداحافظی. دیگر هیچ زندانی‌ای این گوشی‌ها را بر‌نخواهد داشت تا دیداری و گپ‌وگفتی با عزیزانش داشته باشد و رجایی‌شهر با همه داستان‌های ترسناک یا خاطرات تلخ و شیرینش برای زندانیان آن تمام شد تا ماجرای زندانیانش در قزلحصار و سایر زندان‌های استان تهران ادامه‌دار باشد. شاید جای این زندان بیمارستان یا دانشگاهی ساخته شود یا حتی پارکی اما خاک این زندان تا ابد گواه اشک‌های کسانی است که در نیمه‌شب‌های زندان، در خاموشی و تنهایی، رؤیای آزادی بافته بودند.