|

درباره‌ پرویز حبیب‌پور

آئورای چای و پیپ

می‌گویند هرچیز در این جهان تغییرپذیر است، جز صخره‌ای که به صلابت از فراز بحر مدیترانه و اطلس به جهان می‌نگرد؛ جبل‌الطارق.

فواد نجم‌الدین - پژوهشگر و مدرس هنر

می‌گویند هرچیز در این جهان تغییرپذیر است، جز صخره‌ای که به صلابت از فراز بحر مدیترانه و اطلس به جهان می‌نگرد؛ جبل‌الطارق.

 رنگ‌ها گرد زمان گرفته‌اند. بزرک و جلا حساب خود را از رنگ‌ها و ترکیبشان، از لابه‌لای چهره رفقای هم‌بند نشسته به سطح بوم جدا کرده و آهنگ خود را می‌نوازند. اما نقش‌ها و آدم‌ها آن ‌زیر همچنان تنگ، دست و آغوش هم را می‌فشرند و رازهای مگو را سخت  نگاه می‌دارند.

گوشه‌هایی از اتاقک نمایش آثاری نشسته‌اند با میثاقی ۵۰ و ۶۰ ساله. تشخیص اینکه یاران آن دوران کدام به کدام است، بسیار دشوار است. 

حدس‌هایی می‌زنی اما پیرمرد با همان تلخند ساکت صبور همیشگی نگاهت می‌کند و چشمانش را می‌گرداند و از تو و هر سؤالی داری گذر می‌کند. هرچه هست همین نقاشی‌هاست. خودت ببین. 

خودت بفهم.

بعد از 30 سال است که مجدد می‌بینمش همان است که بود...‌ جبل‌الطارق. همین.

نه فقط تو، که هرکس به تماشا آمده، در جست‌وجوی بازتاب پاره‌ای از خاطراتش از پیرمرد نقاش است. دوستان دور، هنرجویان ساختمان آلومینیوم، شاگردان سعادت‌آباد و هنرستان و هر‌جای دیگر. تکه‌‌خاطره‌ها از زبان این و آن در فضا می‌چرخد و آرام‌آرام به هم پیوند می‌خورد. همه می‌شوند یک اَبَرخاطره، هم یکدست، هم ناهمگون. پیرمرد نقاش از میان این ابرِ نرمِ نیم‌شفاف آرام و استوار مثل همیشه قدم می‌زند. در همین حدود ۹۰سالگی هم به‌خوبی می‌شنود و از تکرار واژگان غلتیده به زبان‌ها لذت می‌برد؛  چای و پیپ.

خیلی نگاهی به دیوارها ندارد و همان تلخند دوگانه، استوار چهره‌اش را سخت نگاه داشته است. به مسیر تاریخ از کنار کارهایش قدم می‌زند. خودآموخته‌های روایتگرش، تصادف، مرگ، مشت‌زنی و هیاهو، با نام‌های عجیب و بلند و داستانی.

عهدِ زندانی‌ها که جلای نامرغوبشان زردنشانشان کرده، به چهره‌های مصمم و پیکره‌های تنومند و اخمو‌ و بعد انقلابی‌های سرخ که همان زندانی‌های دیروز را از بند رهانده، به صف کرده و به سمت آینده‌ای که برای من دیروز است راهی می‌کند. همه‌چیز سرخ‌تاب است و آن پشت‌ها قلم‌رنگ‌های امید دالان و دیوارهای پشت‌سرشان را رنگین کرده. از پیر نقاش نپرس که اینها رنگ چیست و نوید کدام آینده است. که همان نگاه و سکوت را تحویلت خواهد داد؛ جبل‌الطارق.

نقاش در سال‌های نزدیک‌تر به سراغ مضامین امروزی‌تری رفته و غم‌ها و دردهای مردمان را به هر صورت به تصویر کشیده و از تجربه خط و ابزار متفاوت هراسی به دل راه نداده. بی‌وسواس حرف دیگران و هر چیز دیگر. خودش می‌گوید اینها همه واقعیت است. اگر پیش چشم بوده برای آیندگان ثبت شده و اگر پنهان از نظر بوده، اوست که آشکارش کرده. خود را در تمام این سال‌ها نمایشگر واقعیت می‌داند  و بس؛ جبل‌الطارق.

اما ورای همه اینها رد قلم بازیگوش نقاش را می‌توان از کارهای دهه۳۰ تا همین پایان قرن دنبال کرد که هرجا روایت‌ها خاموش است و بناست فضاهای رنگین به هم پیوند بخورند و در غیاب داستان‌ها، کودکی شاد و سرخوش مستانه بر سطح دویده و جسته و سرخوشان به چپ و راست رفته است؛ چه در ۲۰‌سالگی و چه  در نزدیک ۹۰‌سالگی.

جبل‌الطارق پیر استوار نظاره‌گر چشم‌هایی‌ است که بیش از کنجکاوی چند و چون آثار، پی برداشتن سهم خاطره خود از استاد آمده‌اند و چندان هم کاری با دیوارها ندارند. خاطره‌ها، نام‌ها و یادها همگی استوار و پایدار بر جای مانده‌اند. زیر سایه تغییرناپذیر جبل‌الطارق با ابری  از بوی چای و پیپش.