آیا کودتای ۲۸ مرداد حاصل ملیشدن صنعت نفت بود؟
شاید صنعت نفت ایران در تاریخ ۲۹ اسفند ملی شد و دست اجنبی برای مدتی از کاسه ذخایر کشور کوتاه ماند، اما فشار اقتصادی حاصل از تحریم نفت از سوی بریتانیا و مجادله محمد مصدق با محمدرضاشاه پهلوی بر سر محدودیت قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی و فرصتدادن مصدق به مارکسیستها که منجر به فاصله با روحانیت شد و همچنین بیبهرهماندن انگلیس و آمریکا از نفت ایران، دست به دست یکدیگر دادند تا روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیکتاتوری پهلوی به کشور برگردد و دولت قانونی دکتر محمد مصدق دادگاهی و برکنار شود.
مسعود نصیری-نویسنده و خبرنگار: شاید صنعت نفت ایران در تاریخ ۲۹ اسفند ملی شد و دست اجنبی برای مدتی از کاسه ذخایر کشور کوتاه ماند، اما فشار اقتصادی حاصل از تحریم نفت از سوی بریتانیا و مجادله محمد مصدق با محمدرضاشاه پهلوی بر سر محدودیت قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی و فرصتدادن مصدق به مارکسیستها که منجر به فاصله با روحانیت شد و همچنین بیبهرهماندن انگلیس و آمریکا از نفت ایران، دست به دست یکدیگر دادند تا روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیکتاتوری پهلوی به کشور برگردد و دولت قانونی دکتر محمد مصدق دادگاهی و برکنار شود.
رؤیای بریدهشدن دست اجنبی از مملکت
رؤیای محدودیت قدرت شاه و پاسخگویی آن به ملت و مجلس شورای ملی، هدفی بود که شاه و مصدق را روبهروی یکدیگر قرار داده بود. سؤالی که منجر میشود تاریخ را در آستانه ۲۸ مرداد و سالروز کودتا علیه دولت قانونی مصدق ورق بزنیم، این است که دکتر محمد مصدق تا چه اندازه توانست رؤیای محدودیت قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی و استیفای حقوق ملت ایران را عملی کند؟ محمدرضا پهلوی همچون سایر دیکتاتورها نیازی به نخستوزیر منتقد نداشت، بلکه مجیزگویی همچون هویدا و اسدالله علم را مناسب پست نخستوزیری و وزارت میدانست که پیوسته شاه را تأیید کنند و انتقادی به او نداشته باشند. مصدق ظاهرا نخستوزیر شاه بود اما در واقعیت این دو نمیتوانستند به یک هدف و به یک نقطه مشترک نگاه کنند. طبیعی بود محمدرضا پهلوی بقای حکومت موروثی پدر را به هر قیمتی بخواهد و محمد مصدق به محدودکردن قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی و پاسخگوکردن او به مردم و مجلس شورای ملی و استقلال کشور و استیفای حقوق ملت ایران فکر کند. صبح روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱ محمدرضا پهلوی نخستوزیر خودش محمد مصدق را که خواهان اختیارات بیشتر بود، از نخستوزیری خلع کرد و احمد قوامالسلطنه را به جانشینی وی گمارد. مردم اما که از حامیان نخستوزیری مصدق بودند، به حکم جهادی آیتالله ابوالقاسم کاشانی، در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ کفنپوش به خیابانها آمدند تا از مصدق و خواستههایش دفاع کنند و روی دیوارها نوشتند: از جان خود گذشتیم با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق.
درواقع مردم در کنار روحانیت و مرجعیت جامعه توانستند دکتر مصدق را به قدرت بازگردانند. بااینحال، روز کودتا در ساعت ۱۲ ظهر ۲۸ مرداد که رادیو و تلویزیون به دست شعبانبیمخها و سایر عوامل شاه و در یک کلام کودتاچیان افتاده بود تا بیانیه بازگشت دیکتاتوری پهلوی به ایران را قرائت کنند و خبر از برکناری محمد مصدق بدهند، دیگر خبری از مردمی که 13 ماه قبل در صبح ۳۰ تیر ۱۳۳۱ برای دفاع از محمد مصدق در خیابانها صف کشیده بودند، نبود. در فاصله این 13 ماه اتفاقاتی افتاده بود که محمد مصدق پایگاه مردمی خودش را در بین جامعه و روحانیت از دست داده بود تا این بار دیگر مردم به حکم مرجعیت برایش کفنپوش به خیابانها نیایند.
بیطرفی مردم در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ریشه در عوامل مختلفی داشت؛ از فشارهای اقتصادی حاصل از تحریم نفت از سوی انگلیس گرفته که سفرههای مردم را کوچک کرده بود تا فاصلهگرفتن روحانیت از مصدق به دلیل ورود کمونیستها و مارکسیستها به دولت وی، زمینه را برای برکناری مصدق فراهم کرده بود.
جهان و متعاقبا دولت انگلستان از اواخر قرن ۱۹ میلادی تا ابتدای قرن ۲۰ به دلیل کمبود ذغالسنگ و سوختهای فسیلی به سمت اکتشاف و استخراج و تجارت نفت رفته بودند و خاورمیانه نقطه جغرافیایی مطلوبی برای رسیدن بریتانیا به این هدف بود. دولت بریتانیا به صنعتگران و کارآفرینان خودش وظیفهای را محول کرده بود که برای روشنماندن مشعل قدرت بریتانیای کبیر به دنبال اکتشاف و تجارت نفت در خاورمیانه بروند.
یکی از این آنتروپرونرها (کارآفرینها) به نام ویلیام ناکس دارسی به ایران آمد و قراردادی یکجانبه را با مظفرالدینشاه و دولت قاجار به نام قرارداد دارسی به امضا رساند که سهم ایران از اکتشاف و استخراج نفت فقط ۱۶ درصد بود و ۸۴ درصد باقیمانده سهم دارسی و دولت بریتانیای کبیر میشد.
حتی در آن پنج سالی که دارسی هنوز به چاه نفت نرسیده بود و از نظر مالی شرکتش زیانده بود ایرانیها و دولت قاجار سهمی از این زیان مالی نداشتند و فقط در آن سود اندک و ناچیز ۱۶ درصد شریک بودند؛ این خود بهانهای بود که در آینده دارسی و انگلیسیها مانع ملیشدن صنعت نفت بشوند و بگویند دولت وقت ایران در ضرر و زیان شرکت نفت شریک نبوده و در این چند سال فقط در سود حاصل از استحصال و فروش نفت شریک بوده، پس چگونه ادعا میکند باید دست انگلیس از چاههای نفتی که خودمان کشف کردهایم، کوتاه شود؟
رضاشاه پهلوی که حالا متوجه اهمیت نفت شده بود، یک بار به این قرارداد ورود ناکامی داشت و در مذاکرهای که با رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس سِرجان کلدمن و سفیر بریتانیا رجینالد هوار داشت، سود ایران از اکتشاف و فروش نفت را از ۱۶ درصد قاجاری به ۲۰ درصد پهلوی رساند و همچنین در قرارداد جدید اینگونه تنظیم شد که انگلیسیها برای ایران دانشگاه نفت آبادان را بسازند؛ زیرا رضاشاه میدانست حتی اگر بتواند به هر شکلی انگلیسیها را از مسجدسلیمان و آبادان خارج کند، تکنیسین نفت و حسابدار و مهندس و متخصص برای اداره چاههای نفت ندارد و باید مجددا به مستشار انگلیسی اکتفا کند؛ زیرا ایرانیها بنا بر دلایل مختلف ازجمله بیکفایتی شاهان قاجار در یک عقبماندگی علمی به سر میبردند که علم اکتشاف و پالایش و استخراج نفت را نداشتند.
درعوض محمدرضاشاه پهلوی در برابر ساخت دانشگاه نفت آبادان توسط انگلیسیها و همچنین افزایش چهاردرصدی حاصل از فروش نفت پیشنهاد بریتانیا مبنی بر تمدید استخراج و فروش نفت ایران توسط انگلیس را به مدت 50 سال دیگر تمدید کرد تا مدت قرارداد تا حدود دهه 60 خورشیدی تمدید شود.
این رویه تا سال ۱۳۲۰ و خروج رضاشاه از ایران ادامه داشت تا این بار محمد مصدق قراردادی را که توسط رضاشاه در سال ۱۳۱۲ با انگلیسیها امضا شده بود، زیر ذرهبین ببرد و به این قرارداد ورود و آن را لغو کند. اینجا مجادله مصدق و شرکت نفت دارسی شروع شد که بریتانیا طبق قرارداد رضاشاه پهلوی ادعا میکرد از آبادان خارج نمیشود؛ زیرا 50 سال این قرارداد تمدید شده است.
بالاخره محمد مصدق با ارائه طرحی از سوی دکتر فاطمی، وزیر وقت امور خارجه ایران و حمایت روحانیت و شخص آیتالله کاشانی توانست نفت کشور را از مالکیت شرکت نفت دولت انگلستان خارج کند.
دولت انگلیس که دستش را از کاسه یکی از ذخایر نفتی دنیا کوتاه میدید، نهتنها دولت مصدق را به محاصره فیزیکی و نظامی چاههای نفت جنوب ایران تهدید کرد، بلکه توانست خرید نفت از ایران را تحریم کند تا اقتصاد دولتی ایران که همیشه متکی و مبتنی و وابسته به تجارت نفت بود، شکست بخورد و رکود، تورم، قحطی و احتکار بر ایران و دولت مقروض مصدق سایه بیندازد و مردم که از مهمترین حامیان دولت محمد مصدق بودند، زیر تنش این فشار اقتصادی و شرایط سخت از دولت مصدق در حل بحران اقتصادی و پیشبرد کشور با شرایط ملیشدن نفت و مشکلات تحریم ناامید بشوند.
در فاصله ملیشدن صنعت نفت تا تحریم نفت از سوی دولت بریتانیا، محمدرضاشاه پهلوی در خارج از ایران کنار انگلیسیها قرار داشت و موافق تحریم مردم ایران و دولت مصدق بود تا فشارهای اقتصادی موجب شود مردم مقابل مصدق قرار بگیرند و همچون ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به حمایت از این سیاستمدار به خیابانها نیایند.
زیرا محمدرضاشاه پهلوی مصدق را عامل تضعیف شاه میدانست که میگفت قدرت شاه باید در چارچوب قانون اساسی محدود شود و شاه باید به مردم پاسخگو باشد و توسط مجلس استیضاح شود.
اما مصدق که میخواست دایره قدرت و حکومتش را وسیع کند و از همه سلایق و جریانات فکری بهرهمند شود، در کنار مستشاران آمریکایی، به مارکسیستها و کمونیستها میدان داد تا وارد دایره قدرت در ایران شوند. به همین دلیل در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شعبانبیمخها که از طرف دربار اجیر شده بودند، شروع به آتشزدن مساجد و تکایا کردند تا مردم و روحانیت به آتش کشیدهشدن مساجد را حاصل ورود مارکسیستها به دولت مصدق بدانند و به آغوش شاه بیایند و این خود باعث بدبینی روحانیت به مصدق شده بود.
آیتالله فلسفی و کاشانی که نظارهگر جولان کمونیستها و مارکسیستها در ایران و رأس قدرت شده بودند، از مصدق، دولتش و تصمیماتش فاصله گرفتند و از طرفی مصدق گمان کرده بود دیگر نیازی به حمایت روحانیت و مرجعیت ندارد و روحانیت برای دوران گذار از شاه و ملیکردن صنعت نفت کفایت میکند.
مصدق بعد از عبور از پیچ ملیکردن صنعت نفت، به قدرتهای خارجی تکیه کرده بود و دیگر دنبال جلب رضایت روحانیت و نزدیکشدن به آنها با اخراج کمونیستها از دولتش نشد تا از روحانیت رفع ابهام کند.
حالا مردم به دلیل فشار تحریمها و روحانیت به خاطر فاصله ایجادشده بین مصدق، در روز ۲۸ مرداد در نقطه بیطرفی ایستادند و انگلستان که سهمی از نفت ایران نداشت، مقابل دولت مصدق ایستاده بود و شاه که در خارج از ایران به سر میبرد، قدرت خویش را تضعیفشده میدید و گمان میکرد همانگونه که مشروطه باعث شد قدرت محوری شاهان قاجار کاسته شود، میداندادن به مصدق که خواستار محدودیت قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی و پاسخگویی شاه به مجلس بود و حتی استیضاحش توسط مجلس را در سر داشت، منجر به نحیفشدن شاهنشاهی ایران میشود. به همین دلیل محمدرضا پهلوی نیز در سمت انگلستان ایستاده بود.
اما اشتباه محاسباتی مصدق به همینجا ختم نشد؛ او که گمان میکرد نفت را از سیطره و تصاحب انگلیس خارج میکند و یک قرارداد جدید با درصدی بالاتر، بهتر و مطلوبتر با دولت آمریکا یا شوروی به امضا میرساند، با آمریکاییها وارد مذاکره شد.
آمریکاییها پیشنهاد بانک جهانی را به مصدق ارائه کردند که تمام منافع حاصل از استخراج و فروش نفت ایران تا زمان اتمام قرارداد ۱۳۱۲ که توسط رضاشاه امضا شده بود و مدت زمان آن 50 سال بود تا پایان زمان قرارداد به حساب بانک جهانی زیر نظر آمریکا واریز شود.
وقتی مصدق دانست آمریکا در قرن ۲۱ قدرت استعمارگر جدید میشود که کمکم در خاورمیانه جانشین انگلیس قرن ۲۰ خواهد شد، این پیشنهاد را نپذیرفت. یا شاید مصدق پیشنهاد بانک جهانی را نپذیرفت تا قرارداد جدیدی با یک شرکت نفت روسی با درصدهای بالاتر به امضا برساند و به همین دلیل در دولتش به مارکسیستها بیشتر اهمیت
داده بود.
بعد از رد پیشنهاد بانک جهانی از سوی مصدق، آمریکاییها نیز مقابل دولت مصدق و کنار انگلیس ایستادند.
اکنون روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است؛ آمریکا، انگلیس، کمونیستها و محمدرضاشاه پهلوی و دربار در یک سمت به دنبال براندازی مصدق به وسیله شعبانبیمخها هستند و در نقطه دیگر مردم بیطرفی قرار دارند که ماههاست به خاطر عدم موفقیت فروش نفت توسط دولت مصدق، زیر فشار اقتصادی سفرههایشان کوچک شده است. روحانیت و مرجعیت نیز به دلیل نگاه مصدق به غرب و شرق و ترس از نشر افکار مارکسیستی در دولت مصدق و عدم اتکا به نیروی جوان بومی و داخلی و نگاه گذرا داشتن به روحانیت در کنار مردم در بیطرفی ایستادند.
مصدق میتوانست برای تعبیر رؤیایی به نام ایجاد دولت مردمی مبتنی بر رأی مردم، مقدما از نفوذ کمونیستها به درون قدرت جلوگیری کند تا حمایت روحانیت را همراه خود و دولتش داشته باشد و نیز به شوروی و آمریکا برای امضای قراردادی جدید با درصدهای تازه امید نداشته باشد. مصدق همچنین برای اینکه محمدرضاشاه پهلوی بهعنوان یکی از مخالفان مصدق در زمینه تحریم نفت ایران در کنار انگلیس قرار نگیرد، باید برای اصلاح این مسیر در زمینه محدودکردن شاه در چارچوب قانون اساسی و کاستن دیکتاتوری محمدرضا پهلوی، اقدامات و اصلاحات آرامتری را انتخاب میکرد.
نفت ایران ملی شد یا میتوان گفت دست اجنبی و عوامل و اوامر خارجی از این سرمایه ملی کوتاه شده بود، اما محمدرضا پهلوی به کمک آمریکاییها به قدرت بازگشت و محمد مصدق به روستای احمدآباد تبعید شد، دکتر فاطمی وزیر امور خارجه وقت ایران که طرح جمهور و ملیشدن نفت و تأسیس جبهه ملی را داده بود، اعدام شد و غلامحسین صدیقی وزیر کشور دولت مصدق که یکی از حامیان دولت او بود برای ادامه امرار معاش از سیاست فاصله گرفت و در دانشگاه مشغول تدریس شد.