چشمانداز آینده سرمایه اجتماعی در ایران
«دورکیم» در کتاب معروفش «خودکشی» نظریهای را درباره منشأ شادی و رضایت از زندگی ارائه میکند که دو رکن آن را همبستگی اجتماعی و انتظام اجتماعی تشکیل میدهند.
محمد آخوندپورامیری - دانشجوی دکترای علوم سیاسی
«دورکیم» در کتاب معروفش «خودکشی» نظریهای را درباره منشأ شادی و رضایت از زندگی ارائه میکند که دو رکن آن را همبستگی اجتماعی و انتظام اجتماعی تشکیل میدهند. نظریه سرمایه اجتماعی «پاتنام» را میتوان نسخه گسترده مفهوم نخست (تحکیم روابط) دانست. به همین جهت بحث سرمایه اجتماعی «پاتنام» را میتوان در نظریه رضایت از زندگی «دورکیم» به خوبی ادغام کرد و از این طریق به هردوی این نظریهها عمق بیشتری بخشید. «دورکیم» معتقد است که با تقسیم کار، سعادت، خوشبختی و خوشحالی آدمیان الزاما بیشتر نشده و دلیل این امر نیز ضعیفشدن غریزه «صیانت ذات» در جوامع متمدن است. به اعتقاد «دورکیم»، هرجا که این غریزه قوی و گسترده باشد، سرزندگی، امید و نشاط آدمیان به ادامه زندگی در اوج است و هرجا که این غریزه رو به ضعف بگذارد به تبع آن بیزاری از زندگی نیز گسترش مییابد. از این طریق است که میتوان فهمید که محیطهای مختلف برای افراد درون آن چگونهاند: خوشبختیزا یا بدبختیآفرین؟
نظریه سرمایه اجتماعی «پاتنام» به نظر میرسد که حول محور همبستگی اجتماعی «دورکیم» میچرخد. به بیان دیگر، آنچه را «پاتنام» کمبود سرمایه اجتماعی و ضعف اجتماع مینامد، در واقع میتوان معادل موقعیت خودخواهانه مورد اشاره «دورکیم» دانست. اما نظریه «دورکیم» بروز حالت دیگری را هم ممکن میکند و آن حالت زیادی سرمایه اجتماعی، یعنی موقعیت دیگرخواهانه افراطی است که در آن فرد هرگونه عاملیت خود را از دست میدهد و به قطرهای از اقیانوس جامعه تبدیل میشود. در اینجا نیز میزان رضایت از زندگی کاهش مییابد و فرد به جای عضو مؤثری از جامعه بودن به اسیری در دست اجتماع تبدیل میشود. دومین نکتهای که نظریه «دورکیم» میتواند به نظریه سرمایه اجتماعی بیفزاید، همان محور تنظیمگری اجتماعی است که گرچه فصل مشترکهای زیادی با سرمایه اجتماعی دارد؛ ولی هم به لحاظ مفهومی و هم عملی چیز متفاوتی است.
شاید بارزترین و شبیهترین نمونه به آنچه در ایران روی داده، تحولی باشد که در دهه 1960 در استان «کبک» کانادا صورت گرفت و با نام «انقلاب خاموش» از آن یاد میشود. در جریان این انقلاب خاموش مجموعهای از تحولهای عمیق نهادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی همزمان با هم صورت گرفتند که نتیجه آن شکلگیری «کبکِ» مدرن بود که با «کبکِ» پیشین تفاوتهای ماهوی داشت. یکی از این تحولهای عمده تغییر جایگاه کلیسای کاتولیک بود. در جریان انقلاب خاموش، «کبک» نوعی سکولاریسم را تجربه کرد که طی آن قدرت کلیسای کاتولیک در زمینههای مختلف به شکل چشمگیری کاهش یافت. در کنار این تحول نهادی نوعی سکولاریزاسیون فرهنگی گسترده نیز در میان مردم صورت گرفت که طی آن نفوذ مذهب در سلوک فردی و جهتگیریهای فکری و روحی افراد جامعه کاهش قابل ملاحظهای یافت. همزمان فرهنگ جمعمحور قبلی رو به افول نهاد و جای خود را به یک فرهنگ فردمحور افراطی داد. میزان اعتماد در میان مردم رو به کاهش نهاد و گرایشهای سیاسی تجزیهطلبانه قوت گرفتند. روابط دختر و پسر افسارگسیخته و غیرمتعارف شد. دولت و بازار رونق بیشتری یافتند. گرایشهای نژادپرستانه و ضدمهاجران رشد کرد و مدارا با اقلیتهای مذهبی دچار افول شد. همزمان با افول اجتماع، اقتصاد نیز رو به انحطاط گذاشت و مشکلهای اقتصادی یکی پس از دیگری سر برآوردند.
در ایران نیز در دهههای اخیر انقلابی خاموش در جریان بوده است. شاید بتوان زمان این تحول بزرگ را یکونیم تا دو دههای دانست که از نیمه دهه 1360 آغاز میشود و تا اواسط دهه 1380 ادامه مییابد. همانند انقلاب خاموش «کبک» در اینجا نیز دگرگونیهای عمیقی، هم در سطح نهادی و هم در سطح افراد جامعه صورت گرفته است. برخلاف «کبک» که در انقلاب خاموشش نوعی سکولاریسم را تجربه کرد، در ایران پدیدهای کاملا متضاد روی داد و پیوند دین و نهاد دولت هرچه بیشتر مستحکمتر شد. اما مشابه «کبک»، در ایران نیز نوعی سکولاریزاسیون گسترده در سطح جامعه روی داد که در نتیجه آن نفوذ مذهب در میان افراد جامعه کاهش یافت. در زمینه اعتماد عمومی، برخلاف «کبک» که در آن اعتماد اجتماعی ضعیف و اعتماد سیاسی کمابیش قوی ماند، در جریان انقلاب خاموش ایران هردو نوع اعتماد رو به افول نهاد. همچون «کبک» فردگرایی افراطی نیز در ایران رو به گسترش گذاشت.
به لحاظ سیاسی شباهت و تفاوت قابل ملاحظه دیگری نیز میان این دو قابل مشاهده بود. در «کبک» بخش بزرگی از مردم از نظام سیاسی کشورشان رویگردان شدند و سعی کردند از طریق یک جنبش تودهای استقلالطلبانه که در مقطعی رأی حمایتی 50 درصد مردم را با خود داشت، نظام سیاسی مستقلی پدید آورند. در ایران این رویگردانی به صورتی دیگر خود را نشان داد: مهاجرت گسترده به کشورهای دیگر. این «انقلاب خاموش» خبر خوبی برای جامعه ایران نیست، چراکه در نتیجه آن این جامعه ظرفیتهای بزرگی را از دست داده است. ادامه این مسیر، ادامه حیات جامعه را به مثابه جامعه مختل کرده و امکان کارکرد آن به مثابه یک ملت-دولت را روز به روز بیشتر تحتالشعاع قرار میدهد. در چنین حالتی زندگی اجتماعی به صورتهای ماقبل مدرن خود یعنی نظامهای قبیلگی و ملوکالطوایفی بر میگردد. چنین احتمالی با نیروی دیگری هم تقویت میشود و آن پدیده جهانیشدن است. این پدیده مقوله دولت-ملت را به شدت تحت قشار قرار میدهد.