با نگاهی به آثار محمدرضا شیروانیزاده در گالری شکوه
قبض و بسط تجربهگرایی
«جوهر هنر، یعنی چیزی که ما را درون خطها، رنگها، اصوات و کلمات سیر میدهد، محصول قوای بیشعور نیست، بلکه حاصل قوای ذیشعوری است که برای رسیدن به هدفی عقلایی در تلاشاند و در عین کوشش و تلاش، یکدیگر را نیز یاری میدهند».


«جوهر هنر، یعنی چیزی که ما را درون خطها، رنگها، اصوات و کلمات سیر میدهد، محصول قوای بیشعور نیست، بلکه حاصل قوای ذیشعوری است که برای رسیدن به هدفی عقلایی در تلاشاند و در عین کوشش و تلاش، یکدیگر را نیز یاری میدهند».
ویلیام نایت در کتاب فلسفه زیبا، با شرحی که بر جوهر هنر میآورد ما را متوجه چیزی میکند که در روزگار معاصر و تا حدودی در نگاه به هنر مدرن گویی به کل به فراموشی سپرده شده است. اینکه ما باید برای خلق به سطحی از شعور و فهم ماجرایی که در آن هستیم، یعنی زندگی رسیده باشیم که بخواهیم روایت تازه بدان اضافه کنیم یا حرف تازهای بزنیم، نیاز داریم. تکرار چیزهای گذشته و زدن حرفهای کهنه ما را به جایی نمیبرد اما برای آنکه بخواهیم به سطحی از فهم، شعور و دانش نسبت به زندگی و زیست انسانی برسیم و دست بالاتری در سواد بصری و توانی بیشتر در خلق و ایجاد اثر هنری و دسترسی بالاتری به نگاهی متفاوت داشته باشیم، چارهای جز تجربهکردن و زیستن با درک و لمس خطاها و مجادله با اضداد و قرارگرفتن در نقطه تلاقی تناقضها نداریم. انسان در حرکت میتواند به جایی برسد و هنرمند در تمرین و خلق و تمرین و خلق میتواند به اثر به معنای واقعی و قابل ستایش آن دست پیدا کند.
آنچه با نگاهی متمرکز به آثار محمدرضا شیروانیزاده میتوان دریافت، همان چیزی است که جان دیویی در قبض و بسط تجربه به میان آورده است.
آنطورکه جان دیویی در کتاب هنر بهمنزله تجربه میگوید: «تجربهکردن مثل نفسکشیدن چرخهای از جذب و دفعهاست. توالی آنها را وجود وقفهها یا دورههایی که در آنها یک مرحله بازمیایستد و مرحله دیگر شکل میگیرد و آماده میشود، علامتگذاری میکند و بهصورت ریتم یا چرخهای درمیآورد. ویلیام جیمز به شکلی بجا سیر تجربه آگاهانه را با پرکشیدنها و نشستنهای متناوب پرنده قیاس کرده است»(دلم میخواهد اینجا از مترجم ارزشمند این کتاب که از تدریس در دانشگاه باز داشته شده است یاد کنم؛ یعنی مسعود علیا که استاد کمنظیری است).
نمایشگاه شیروانیزاده در گالری شکوه مصداق بارز و کامل تجربهگرایی یک هنرمند و رفت و بازگشت یک پرنده در اتمسفر هنر است. جای که او از پرتره به آبستره، از طبیعت بیجان به جاندار و از فضای رنگی به سیاه و تیره مرتب در حال رفتوآمد است. او در استیتمنت همین نمایشگاه بهدرستی به این تجربه کاری و رفت و برگشتهای میان ابهام و حقیقت، محیط و ذهن و انتزاع و واقعیت اشاره کرده است. آنجا که مینویسد: «تصور میکنم زادگاهم و در نگاهی کلیتر وطنم در شکلگیری ایدههای من تأثیرگذار بوده است. شاسوسا، نه به لحاظ اینکه جغرافیایش نزدیک زادگاهم است بلکه تجربه و احساسی که من در کویر و دشتهای اطراف زادگاهم با سکوت، مطالعه و تجربه رنگ در دامان بوم به دست آوردم، نوعی حس قرابت و نزدیکی را نسبت به این خلوتگاه سهراب سپهری که در آن با خود تنها شده و شعر میسرود تداعی میکند.
مجموعه حاضر، حاصل پنج سال فعالیت و کنکاش است که با محوریت انتزاع و بیانگری شکل گرفته است. این آثار بعضا اگرچه با تغییرات عمدی در فرم و رنگ مواجه هستند و محدوده ابهام و رازوارگی خود را حفظ کردهاند اما نگاه اصلی من به سمتوسوی حقیقت بوده است. اگرچه تلاش کردهام خود را از واقعیت دور کنم». شیروانیزاده صادقانه از تجربهگرایی خود پرده کنار زده است و بهخوبی اذعان دارد که هنوز بهعنوان هنرمند، به ساحل امن و آرامش آنچه او را به ما نشان خواهد داد و از دیگران متمایز خواهد کرد، نرسانده است. جایی که هنرمند با اطمینان بیشتر خود را در میان هزاران معرفی میکند و ما میتوانیم به آن شیوه او را صدا کنیم و نشان دهیم. شاسوسای او یک تلاش کمنظیر از تجربهگرایی یک هنرمند است که توانش را به رخ کشیده و هیچ پروایی از سرگردانشدن و از این بوم به آن بوم پریدن ندارد؛ زیرا پرندهبودن را به شیوهای که جان دیویی به آن اشاره کرد، برای مرحلهای از حیات هنری خود برگزیده است و آنگونه که از استیتمنت او برمیآید، این امر آگاهانه است. باید دید شاسوسای تجربهگرایی ما در نمایشگاه بعدی خود به کدام ساحل پهلوی آثار خود را نزدیکتر میکند. در میانه قبض و بسطبودن، گرفتاری گمکردن راه در عین توانمندشدن و یافتن و یقین بیخلل یافتن در یک راه، توأمان وجود دارد. چه بسیار کسانی که در راه تجربهگرایی تا به آخر سرگردان شدند و هرگز به راهی مستحکم و تکیهگاهی قابل اشاره و شناخت و تحسین نرسیدند و چه اندک کسانی که هنرمند شدند و امروز ما آنها را با آثار درخشانشان به یاد میآوریم و میشناسیم.