گفتوگو با مهدی احمدی، نقاش و بازیگر
ثبات زیبایی
هرگاه که فیگورهایی ظریف در فضایی با اشارات آشنا به هنر ایرانی را در اثری میبینیم که با المانهای بسیار، زیبایی را به بیننده نمایش میدهند، میتوان حدس زد که آن اثر را مهدی احمدی نقاشی کرده است. فیگورهایی دور و نزدیک به زمان ما با خطوطی تکرارشونده از ناپایداری در آثار سالهای اخیرش بیشتر شده؛ ولی در سالهای دورتر نگاه به اسطوره و قطعیت را بیشتر منعکس کرده است.
شهرزاد رویائی: هرگاه که فیگورهایی ظریف در فضایی با اشارات آشنا به هنر ایرانی را در اثری میبینیم که با المانهای بسیار، زیبایی را به بیننده نمایش میدهند، میتوان حدس زد که آن اثر را مهدی احمدی نقاشی کرده است. فیگورهایی دور و نزدیک به زمان ما با خطوطی تکرارشونده از ناپایداری در آثار سالهای اخیرش بیشتر شده؛ ولی در سالهای دورتر نگاه به اسطوره و قطعیت را بیشتر منعکس کرده است. گذران مسیر هنری و شخصی، مهدی احمدی را به ثبات در باور بیثباتی رسانده است. مهدی احمدی در هنر تجسمی به درج زیبایی و جزئیات و ارجاعاتش به نگارگری شهرت دارد و در سینما نیز به جزئینگری. او تفاوت را در جزئیات میبیند و از موسیقی تا ادبیات و سینما و تجسمی مطالعه و فعالیتهای شخصی یا حرفهای خود از جزئیات را به متن پل میزند. شاید بتوان علاوه بر علایق او حضورش در خانواده هنردوست و شاگردی نزد استادانی مانند رویین پاکباز و احمد وکیلی و آشنایی با خسرو سینایی را از اقبال راه او و پیشدرآمدی بر آنچه چهره فرهیخته امروز اوست، برشماریم.
تغییر مسیرتان از معماری و نقاشی به سینما و شهرتی که از فضای سینما به دست آوردید و سپس بازگشت دوباره به نقاشی را چطور و مبنی بر چه عواملی میبینید؟
من نقاشم و به شکلی اتفاقی به سینما وارد شدم؛ اما همیشه وقتی که در سینما کار میکنم، به همان اندازه نقاشیام جدی است و سعی میکنم بهترین خودم را برای سینما ارائه بدهم. از کودکی همیشه سینما را دوست داشتم و فکر میکردم اگر روزی در سینما کار کنم، حتما در پشت صحنه و در طراحی صحنه مشغول به کار خواهم شد. البته این علاقه به طراحی صحنه شاید از نقاشی ناشی میشد. درنهایت از سوی آقای خسرو سینایی برای بازیگری انتخاب شدم و در طی 10 سال اول همکاری با ایشان در سه اثر سینمایی از آقایی سینایی حضور پیدا کردم و در همان زمان پیشنهادهای سینمایی زیادی داشتم که به خاطر تمرکز روی نقاشی، آنها را نمیپذیرفتم؛ ولی در سالهای بعد این شانس را داشتم که علاوه بر آقای سینایی با سینماگران واقعی دیگری نیز همکاری داشته باشم.
شما پیش از همکاری با آقای سینایی شاگرد گیزلا سینایی بودید؟
سال 64 با خانوم فرح اصولی آشنا شدم و بعد شاگرد گیزلا بودم و روابط خانوادگی داشتیم و سال 68 اولین فعالیت سینمایی را با فیلم آقای سینایی تجربه کردم.
اسامی استادان تأثیرگذاری مانند نامی، وکیلی، پاکباز و... در کارنامه شما دیده میشود. خودتان آثارتان را تحت تأثیر چه نامهایی میبینید؟
در آن زمان از آقای غلامحسین نامی، احمد وکیلی و رویین پاکباز و... یافتههای مختلفی در زمینه طراحی و نقاشی برایم حاصل شد؛ اما بیشترین تأثیر را در جهت فهم زبان نقاشی، آقای پاکباز بر من داشتند. همینطور آقای وکیلی که علاوه بر طراحی شور نقاشانه را در درون من و خیلی از شاگردانشان ایجاد کردند. به قول خودشان نقاشبودن سختتر از نقاشیکشیدن است. امروز بیشتر از آن دوران این جمله را درک میکنم.
به نظر ارجاعاتی به روایتهای اساطیری نیز در آثار شما وجود داشته است.
در آن زمان سری پرشور و نگاهی آرمانی به زندگی داشتم. این ارجاعات شاید از کودکیام نشئت گرفته و به توجهم به شاهنامه در آن دوران و همچنین دلبستگیام به ادبیات کهن ایران برمیگردد. با گذشت زمان و شناخت بیشتر از پیرامونم دیگر آرمانی فکر نمیکنم. بهتر است بگویم که سعی میکنم واقعبینانه نگاه کنم و بیندیشم.
نگاه به نگارگری نشانه بارزی در نقاشیهای شماست و این تمرکز بر نگارگری از کجا ناشی میشود؟
درباره نگارگری هم باید بگویم که رد پای این هنر در آثارم به همان سالهای حضورم در کلاسهای آقای پاکباز برمیگردد. نقاشی ایرانی به طور مشخص از قرن دهم تا دوازدهم هجری از لحاظ ساختار به اوج کمال خود میرسد. من به جای اینکه به خود نگارگری بپردازم، از ساختارهای این شیوه نقاشی (رنگگذاری، فرم، ترکیببندی) در نقاشیهایم بهره گرفتم.
نحوه طراحی و خطوط فیگورها با یک بیثباتی و ناپایداری در معنا همراه شده، خودتان چنین رویکردی در خلق اثر داشتید؟
حتما! سعی در تظاهر به چیزی ندارم و رسیدن به این فرم در طراحی و نقاشی حاصل نوع تفکر و زیست خودم است. در این کارها کمی از واقعنمایی فراتر رفتم و با تکرار خطوط و همینطور جابهجایی بعضی سطوح از واقعیت پرهیز میکنم.
کوبیسم هم در آثار شما به کار رفته و تحت تأثیر این سبک بودید؟
من مکتب کوبیسم را خیلی دوست دارم؛ اما اصلا تعمدی در کوبیستیک کارکردن نداشتم و ندارم. در بعضی از آثارم که تأثیر از این مکتب بیشتر دیده میشود، شاید ناخودآگاه باشد. در این آثار سایههای مثلثیشکل وقتی کنار هم مینشینند، نوعی شکست را در فرم ایجاد میکنند و این شکست فرمها به کوبیسم شباهت پیدا میکند؛ ولی کارهای من در چارچوب مکتب کوبیسم قرار نمیگیرد.
تأکید به زیبایی در آثارتان مشهود است، آیا تعمدی در انتشار زیبایی دارید؟
بله، من میل زیادی به زیبایی دارم؛ چراکه زیبایی برای من راهی است برای فهم و درک جهان پیرامون و همینطور روشی است که با آن میتوانم در آثارم با دیگران ارتباط بگیرم. البته این را هم بگویم؛ زیبایی در نظرم با قشنگی متفاوت است و زیبایی را مصداق تناسب و تعادل و بهطورکلی وحدت عناصر بصری در آثارم میدانم.
فیگورهای لمیده که در نقاشیهای کلاسیک قرن 16 میلادی و همچنین در نگارگری ما بهطور خاص در دوران صفویه خلق شدند، اکنون در آثار شما نیز به فرمی مدرنتر حضور پیدا کردهاند. تعادل میان نگاه به دو دوره نقاشی کلاسیک با ویژگیهای متفاوت و رساندنشان به مسیر شخصی شما چطور رخ میدهد؟ چگونه این حد تعادل را حفظ میکنید؟
توضیحش سخت است. خوب مطالعه، تمرین، تحلیل و شناخت زبان نقاشی و مجموعهای از کارهایی که باید تجربه کنی، در طی زمان شما را در مسیری قرار میدهد که در آن مسیر کاملتر و پختهتر میشوی و به زبان شخصی خود میرسی. فقط باید در این مسیر آدم با خودش صادق باشد و نخواهد ادای کسی دیگر را دربیاورد.
جزئیات بسیاری در آثار شما به کار میرود و همین باعث میشود که اگر صرفا عکسی از کار شما را ببینیم، هرگز نمیتوانیم ابعاد را حدس بزنیم، مقصودم این است که ارزش اثر شما در هر ابعادی حفظ شده و گویی ظرافتها و جزئیات مفهوم ابعاد را در اثرتان حذف میکند.
در کلیات همه مشابه هم فکر میکنند و فکر میکنم جزئیات است که باعث تفاوتهای ذهنی ما میشود. درباره نقاشی هم همینطور. البته هرگز با این هدف به جزئیات نپرداختم که شاید بخشی از روحیهام باشد. الگوهای تکرارشونده (pattern) برای من بسیار جذاب است. من عاشق پارچه، فرش و کاشی هستم و برای من منبع الهاماند. نکتهای را هم باید اضافه کنم و آن این است که در این سالها سعی کردهام تا آثارم تزیینی نباشند و بهکارگیری این نقشمایهها، در خدمت بیان کلی اثر قرار بگیرد و سعی من بر این بوده است که با آنها به نوعی بافت تجسمی برسم.
پرسپکتیوهای مختلفی در آثار شما دیده میشود، آیا از نظر مفهومی این پرسپکتیوهای متعدد را به کار میبرید؟
در شروع، در نقاشیهایی که تحت تأثیر نقاشی ایرانی کار میکردم، تأثیر فضاهای چندساحتی این نقاشی در کارهای من زیاد بود و گاهی مقیدهایی در کارم ایجاد میکرد. ولی به مرور این نوع نگاه در من درونیتر شد و به شکلهای دیگری نمایش داده شد. بهطورکلی در پروسه نقاشیکردن از یک زمان به بعد نقاشی به نقاش میگوید که چه باید بکند و در این مواقع خودم را به دست نقاشی میسپارم و بعد از آن نمیدانم چه میشود. این را به این خاطر گفتم که در جواب سؤال شما بگویم که این ساحات مختلف تا جایی در اختیار من است.
فیگورهای ذهنی در آثار شما وجود دارد؟
بله؛ من بهطور مرتب طراحی میکنم و از آنها در نقاشیهایم استفاده میکنم و در حین کار اگر لازم باشد تغییراتی در آنها ایجاد میکنم و گاهی هم فیگورهای ذهنی را به کار میگیرم.
آثارتان را بیشتر به طراحی نزدیک میدانید یا نقاشی؟
آثاری که در این چند سال گذشته از من به نمایش درآمدهاند، بیشتر طراحانهاند تا نقاشانه؛ یعنی طراحی خطی در آنها بارزتر است ولی در کارهای دیگرم در بسیاری از مواقع از دل رنگگذاری و ضرب قلمها به طراحی میرسم. این آثار نقاشانهتر هستند.
ادبیات سهم مهمی در آثار شما دارد؟
در برخی از آثارم که به حدود 25 سال پیش برمیگردند، از ادبیات متأثر بودم. امروز دیگر ادبیات (منظور رمان و داستان) بهطور مستقیم در آثارم دیده نمیشود. ولی رمان و داستان و بهطور کلی ادبیات داستانی قدرت تخیلم را قوت میبخشد. شاید برایم نوعی تمرین خیالپردازی است. در مجموع اعتقاد دارم که نقاشی نباید مثل ادبیات باشد که نقاش بخواهد در آن قصهپردازی کند. اگر اینطور باشد دیگر نقاشی نیست و تصویرسازی (illustration) است. البته مرز این دو یعنی نقاشی و تصویرسازی مرز واضح و مشخصی نیست. دوست دارم نقاشیهایم به شعر یا موسیقی نزدیکتر باشند، بهویژه موسیقی که تأثیری عمیق بر من دارد.
چه سبک موسیقی را بیشتر میشنوید؟
بهطورکلی هر موسیقی را که خوب باشد، دوست دارم. اینکه موسیقی خوب چیست، یک بحث مفصل است ولی موسیقی را که امروزه موسیقی کلاسیک نامیده میشود، به شکل جدی -و حتی تا حدی شاید بتوان گفت حرفهای- گوش میکنم.
هرگز به بازیگری در تئاتر فکر نکردهاید؟
تئاتر را خیلی دوست دارم. حتی گاهی تماشای یک تئاتر خوب بیشتر از یک فیلم سینمایی خوب به من لذت میدهد. بااینحال، هیچگاه به بازی در تئاتر فکر نکردم. در سالهای اخیر برای بازی در تئاتر پیشنهادهای زیادی داشتم ولی پاسخم به دوستان همیشه منفی بوده است.
آنچه در کل گفتوگو به نحوی زیرمتن صحبتهای شما بیان میشود، ناپایداری است. این نگاه عمیق درخصوص مفهوم بیثباتی از کجا و چگونه شکل گرفت؟
این نگاه به مرور شکل گرفت؛ از کودکی و نوجوانی با مسائلی مانند انقلاب، جنگ، مرگ عزیزان و مسائل سیاسی و اجتماعی و شرایط ناپایدار و متزلزل بسیاری روبهرو بودم که ممکن است هرکس در مواجهشدن با آنها به مفهوم «ناپایداری همه چیز در این جهان» برسد. البته باید بگویم در این آشفتهبازار و هرجومرجی که به آن اشاره کردم، تنها چیزی که توانست من را محکم نگه دارد و به زندگی امیدوار کند، میل و اشتیاقم به هنر بود.
اقتصاد هنر تجسمی ایران را چطور میبینید؟ خودتان تا چه حد مسیر قابل زیستی را در این عرصه میبینید؟
من اطلاع دقیق و روشنی از این موضوع ندارم، فقط میتوانم درباره خودم بگویم. ولی آنچه میفهمم، این است که بازار هنر در این چند سال در قیاس با جهان تغییر زیادی نکرده و حتی میخواهم بگویم ما در بازار جهانی هنر هیچ نقشی نداریم و تا زمانی که به بازار جهانی متصل نشویم، اتفاق خاصی نخواهد افتاد و آنهم در این شرایط غیرممکن است.
تغییر فضای سینما و تجسمی آزارتان میدهد؟
اوائل چرا برایم سخت بود ولی مدتهاست دیگر اینطور نیست؛ چراکه وقتی از آتلیهام برای کار در سینما وارد آن محیط میشوم، وارد فضایی میشوم که به نوعی دیگر به کار هنری میپردازد و به همان اندازه برایم جدی و خوشایند است.
کدام هنرمندان تاریخ هنر را بیشتر میپسندید؟
شاید در درجه اول، دیگو ولاسکز (نقاش باروک اسپانیایی، قرن هفدهم). من برای او مقامی خدایگونه در نقاشی قائل هستم و کمال نقاشی را در کارهای او میبینم. در دوران مدرن نییز آنری ماتیس را در همان سطح میبینم و من خیلی از او تأثیر گرفتهام. نقاشان دیگری هم هستند که خیلی دوستشان دارم و از آنها متأثر بودهام؛ ازجمله ژرژ براک، بالتوس، خوان میرو و... .
دوران باروک آثاری با نورپردازی خاص دارد اما در نگارگری ایرانی ما هرگز چنین مهارتی را نمیبینیم.
مسئله مهارت نیست بلکه نوع نگاه و جهانبینی نقاشان ایرانی است که با نقاشان اروپایی متفاوت بود. مسئله نقاش ایرانی بازنمایی نور واقعی نبود. نقاش در کار خود و برای بیان اندیشه و احساسش با توجه به رویکردی که به جهان و اندیشه آن دوره داشته، بسیار هم ماهر بوده است. فقط کافی است به آثار کمالالدین بهزاد و سلطان محمد نگاه کنیم.
از صحبت شما به این مفهوم میرسیم که برخلاف آنچه بسیاری از هنرمندان جوان و تازهظهور متصور هستند، فرم به تنهایی حرفی برای گفتن ندارد و به تساوی با مضمون پیش میرود؟
صددرصد؛ فرم و محتوا کاملا در هم تنیدهاند.
فرزندتان در فضایی سرشار از هنرهای مختلف قرار دارد. گرچه کودکان امروز به فضای شخصی خود رسیدهاند اما شما ادامه راه را برای او چطور متصور هستید؟
راستش خیلی نمیتوانم پیشبینی کنم که به چه راهی در هنر خواهد رفت. من فقط وظیفه دارم برای او شرایط مساعدی را فراهم و او را با این فضا آشنا کنم. اگر اهلش بود که در هنر پیش خواهد رفت و اگر مایل به راهی دیگر بود، مثلا علم یا فلسفه یا حتی کارهای دیگر، از او حمایت و پشتیبانی خواهم کرد. اما درمجموع آنچه امروز میفهمم این است که او تمایل و علاقه خاصی به موسیقی دارد.