اخراج؛ کیفیت بهتر یا خالصسازی بیشتر؟
مصاحبه چندی پیش مجری تلویزیون نمونهای است که بر اساس آن میتوان به تحلیل خالصسازیها و مداخلات غیرقانونی در حوزههای مختلف پرداخت. او در این مصاحبه، طلبکارانه مدعی است که چون از وضع موجود دفاع میکند و توهین میشنود، لاجرم ارائه خدمات، اعطای فرصتها و گرفتن امتیازات، حق او و امثال اوست.
محمدرضا نظرینژاد-وکیل دادگستری و استاد سابق دانشگاه گیلان: مصاحبه چندی پیش مجری تلویزیون نمونهای است که بر اساس آن میتوان به تحلیل خالصسازیها و مداخلات غیرقانونی در حوزههای مختلف پرداخت. او در این مصاحبه، طلبکارانه مدعی است که چون از وضع موجود دفاع میکند و توهین میشنود، لاجرم ارائه خدمات، اعطای فرصتها و گرفتن امتیازات، حق او و امثال اوست.
۱- تقدم تعهد بر تخصص در دورهای از تاریخ با این تصور بود که دغدغههای ملی و آیینی متعهدان بیش از متخصصان است و به این شکل، توجه بیشتر به تعهد به جای تخصص، سلامت سیستم و مآلا امنیت نظام را تضمین میکند. ایده تقدم تعهد بر تخصص در مواردی به غلبه قسمی ظاهرگرایی منتهی شد که برابر آن برای متعهد نشاندادن، راهحلی جز توجه به ظواهر باقی نمیماند و همین توجه به ظواهر برای احراز صلاحیت یا تعهد، از قضا زایلکننده آن دغدغهای شد که سنگبنای اولویت تعهد بر تخصص بود. دغدغه آن بود که مصالح عمومی و منافع همگانی محافظت شود؛ اما در کمال تأسف به دفعات دیدهایم برعکس آن به وقوع پیوسته است! مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی زاییده چنین نگاهی به کنار، چنین نگرشی به کنار نهادن متخصصان و نامهربانی با آنان و مآلا رشد مهاجرت و بلکه فرار مغزها منجر شد و سرمایه انسانی و اجتماعی را هدف قرار داد. از آن مهمتر، چنین گفتمانی با کمک سیستم تأیید صلاحیت و ظاهرسازی -که پیامد آن است- حلقه مدیریت در سطوح مختلف را در انحصار عدهای متعهدنما قرار داد که به اقتضای طبیعت انحصار، به گسترش فساد در حوزههای مختلف مدیریت دولتی منجر شد که در جامعه خبرهای آن هرروزه به گوش میرسد. درحالیکه تجربه جهانی حکایت از سلامت نهادهای تخصصی به اقتضای باور به علم و دانش دارد، بیتوجهی به تخصص و توجه به ظاهرگرایی ناشی از تعهدگرایی، به فسادی منتهی شده که گویی هنوز درسی از این تجربه تلخ اندوخته نشده است که بدتر از آن را شاهدیم.
۲- در گذر زمان و با مشاهده ناکارآمدی چنین روشی و نارضایتی اجتماعی متعاقب آن، به جای آنکه اداره امر به متخصصان سپرده شود و دانشگاه بهعنوان مرجعی علمی، مسائل خود را از جامعه بگیرد و علم و دانش در حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، مبنای عمل قرار گیرد، طرحی دیگر درانداخته شد و دانشگاه به محلی برای اعطای مدرک به مدیران سابقا متعهد تبدیل شد و همه آنان به اخذ مدارک دانشگاهی نایل آمدند. به سخن دیگر، به جای غلبه تخصص، آن نامتخصصان به اخذ مدرکی نایل شدند تا شاید به این ترتیب نقص تخصصشان مرتفع و جامعه آنان را اهل تدبیر و تخصص بخواند! تخصصی نیافتند که هیچ، بلکه با گسترش مراکز دانشگاهی اعطاکننده مدرک، مدرک و علم و تخصص هم بیارزشتر شد. بیارزشتر با توجه به واقعیاتی که همگان از آن مطلعاند:
-اخذ مدرک از مراکز دانشگاهی خارجی بدون آنکه طرف زبان آن کشور را بداند.
-اخذ مدرک بدون آنکه کلاسی را در دانشگاه شرکت کرده باشند.
-رفتن استاد به دفتر این رؤسا و مدیران و اقسام سهمیهها و رانتهای تحصیلی و... نمونههایی است از فساد در علم و مسائلی که برای حل مشکل تخصص به انجام رسید.
چنین روندی اگر خیری برای جامعه در پی نداشت، اما مشکل مدرک مدیران را حل و به آنان تخصصی ظاهری داد و از آن مهمتر زمینه اشتغال مؤسسات پایاننامهنویس یا... را فراهم کرد که درحالحاضر آنان را به گروههای فشار بسیار قدرتمند در برابر هر اصلاح نظام آموزشی تبدیل کرده است.
۳-درحالحاضر مواجه با مدرکدارشدن گروهی از افرادی هستیم که خود را حامی سیستم میخوانند و قاعدتا در راستای حمایت ظاهری، انتظار اجابت خواسته خویش مبنی بر ورود به دانشگاه بهعنوان عضو هیئت علمی را دارند. ناگفته نباید گذاشت که بسیاری از اینان در دورههای مختلف سیاسی با حمایت جریانات حامی خود به عضویت مراکز دانشگاهی درآمدند و از کلاس و عنوان استاد دانشگاه بهره گرفته یا میگیرند. به نظر میرسد که عمدهترین علت جذابیت دانشگاه برای مدرکداران علاقهمند به تدریس، مقبولیت اجتماعی دانشگاه باشد که شاید بتوان آن را همچنان ناشی از غلبه تخصص بر هر انتزاع دیگری دانست. به سخن دیگر اگرچه در ساختار فعلی، دانشگاه از جامعه منتزع شده و مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، راهحلهای دانشگاهی ندارند، اما همچنان جامعه به دانشگاه اقبال دارد . بنابراین اگر یک روی اخراج، عدم تأیید صلاحیت یا بهانههایی مانند رکود علمی است، روی دیگر اخراج -و شاید در آتیه نزدیک بازنشستگی- بازکردن جا برای افرادی است که ذکرشان رفت. زمزمه حضور نمونههایی از این دست هماکنون نیز به گوش میرسد که با وجود پذیرفتهنشدن در مصاحبه علمی، به نحوی دیگر وارد میشوند و فرضیه پیشگفته را قوام میبخشند. بنابراین اگر یک روی اخراج سختگیری نابجا نسبت به اعضای هیئت علمی منتقد است، روی دیگرش سهلگیری ناروا به آنانی است که بدون صلاحیت علمی لازم، امکان تدریس در دانشگاه را مییابند.
۴- واقعیت آن است که مقبولیت اجتماعی دانشگاههای معتبر و جذابیت آن برای همگان، تاکنون-و با وجود همه اشکالات- به خاطر غلبه علم و تخصص بوده است که با مسخ درونی آن، جذابیت فعلی دانشگاه خدشهدار و اقبال اجتماعی و اعتبار عمومی آن زایل خواهد شد.
اگر علم و تخصص ارزشی داشته و اگر دانشگاه به اعتبار غلبه علم و تخصص اهمیتی دارد و به این اعتبار، کسانی دانشگاه را مکانی جذاب برای حضور مییابند، باید آویزه گوششان باشد که متخصصان و اهالی علم و دانش بودهاند که به آنجا اعتبار دادهاند، نه آنکه آنجا به هرکس به صرف عضویت بهعنوان عضو هیئت علمی، اعتبار و آبرو بدهد. بهانه رکود علمی، در زمانهای که به نحو ساختاری رکود و بلکه اضمحلال علم و تخصص در آن مطرح است، به طنزی تلخ شبیه است و باید این نگرانی جدی را در پی داشته باشد که جایگزین استادان اخراجی یا بازنشسته، چه افرادی و با چه میزان از دانش خواهند بود؟! آیا در آتیه کیفیت آموزشی بیشتری را در دانشگاهها شاهد خواهیم بود یا خالصسازی بیشتر به قیمت فداشدن کیفیت آمورش و پژوهش؟ سختگیری و سهلگیری پیشگفته، پاسخ این پرسش را از پیش معلوم میکند. اگر اعتقاد بر آن است که کشور و امکانات آن برای حامیان و غیرمنتقدان اندک است و نه همگان و اگر شایستهسالاری جایگاهی ندارد، اما نگاه ایدئولوژیک به علم و دانش، مصیبت بزرگتری را در پی دارد و آن مسخ علم و استحاله دانش است.