در تقاطع تعهد و آزادی
کتاب The State of Affairs به موضوع خیانت میپردازد. مقالههای زیادی درباره جلوگیری از خیانت یا ترمیم روابط بعد از این عهدشکنی نوشته شده است، اما کمتر به انگیزههای پشت خیانت و معنی آن پرداخته میشود. درباره خیانت معمولا با لحن قضاوتگر صحبت میشود، اما در این کتاب، خیانت از این منظر بررسی میشود که بتوان از آن برای درمان استفاده کرد؛ به طوری که نویسنده سعی کرده نکات مهمی در روابط را یادآوری کند.
کتاب The State of Affairs به موضوع خیانت میپردازد. مقالههای زیادی درباره جلوگیری از خیانت یا ترمیم روابط بعد از این عهدشکنی نوشته شده است، اما کمتر به انگیزههای پشت خیانت و معنی آن پرداخته میشود. درباره خیانت معمولا با لحن قضاوتگر صحبت میشود، اما در این کتاب، خیانت از این منظر بررسی میشود که بتوان از آن برای درمان استفاده کرد؛ به طوری که نویسنده سعی کرده نکات مهمی در روابط را یادآوری کند. نکاتی مثل وفاداری، عطش، حسادت و راستگویی. نویسنده این نکات را در مدت 30 سال تراپی زوجها جمعآوری کرده که دانستن آنها احتمالا به داشتن روابط سالمتر کمک میکند. فصل اول کتاب با عنوان «گفتوگوی جدید درباره ازدواج و خیانت» درباره چرایی رواج خیانت صحبت میکند. مفهوم «خیانت» همزمان با «ازدواج» متولد شد و همه جا -کتابهای دینی، قانون و عرف- امری نهیشده بود. اما چرا چیزی که اینقدر به بد بودن آن تأکید شده، رایج است؟
در همین فصل اول نویسنده توضیح میدهد که این کتاب به خیانت به چشم یک امر منفی (یا مثبت) نگاه نمیکند و با بررسی آن سعی دارد نکات مهمی را در روابط یادآوری کند. نویسنده مشاهدات خودش را از واکنش غالب نسبت به امر خیانت توضیح میدهد:
- در بلغارستان، خانمها اعتقاد داشتند که خیانت امر بدی است، ولی ناگزیر هم.
- در مکزیک، خانمها خوشحال بودند که خیانت خانمها دارد بیشتر میشود و به نظر آنها نوعی مبارزه علیه مردسالاری بود.
- در آمریکا خیانت یک خط قرمز است و معتقدند نمیشود به خائن اعتماد کرد.
اکثریت (در آمریکا) اعتقاد دارند که خیانت توجیهی ندارد. گفته میشود خیانت حتما به خاطر نارضایتی از رابطه است و اگر از رابطهات ناراضی هستی، خب جدا شو. مردم حتی کسی را که بخواهد خیانت همسرش را ببخشد و ازدواجش را حفظ کند، قضاوت میکنند. در جوامع مدرن و با مستقلترشدن زنها، شرم جدیدی در باب بخشش خیانت ایجاد شده است.
یک زمان طلاقگرفتن تابو بود و با وجود همه مشکلات، همه سعی میکردند تن به این کار ندهند؛ ولی الان ماندن در رابطه بعد از خیانت تقبیح شده است. کتاب از خانمی مثال میزند که همسرش به او خیانت کرده است. این خانم از نظر مالی مستقل است و همه از او انتظار دارند که از شوهرش جدا شود. این زن میگوید وقتی تصمیم گرفت که همسرش را ببخشد، انگار تنها شده است. حتی پدرش هم با او درست برخورد نمیکند و به او میگوید که به احتمال زیاد او دچار سندروم استکهلم شده است.
در مسئله خیانت همه دوست دارند سریع جهتگیری کنند؛ ولی نویسنده در جلسات متعدد تراپی سعی کرده است هر دو سمت قضیه را درست ببیند تا عوامل را بهتر درک کند. او در جلسات درمان از کسی که خیانت کرده، میپرسیده این رابطه برای تو چه معنایی داشت؟ و از همسرش میپرسیده این خیانت با تو چه کرد؟
خیانت، سونامی روابط است. همه چیز را زیرورو میکند. گاهی روابط اول بعد از این واقعه تمام میشوند و گاهی عمیق و جدیتر از قبل ادامه پیدا میکنند. خیلی از روابط طوری دچار سکون شدهاند که تنها اتفاق تکاندهندهای مثل خیانت توانایی خارجکردن رابطه از آن سکون را دارد. اینجاست که این کتاب سعی میکند چیزهایی را که لازم است، بگوید تا علاج واقعه قبل از وقوع بکند.
نویسنده در این کتاب بازگشت به رابطه بعد از خیانت را اینچنین توضیح میدهد: «خیانت شبیه به سرطان است. وقتی یک نفر از بیماری صعبالعلاجی زنده برمیگردد، دیدش به زندگی عوض میشود. به مسائل مهمتر توجه میکند و اهدافش را درستتر میچیند. خیانت هم مثل بازگشت از سرطان است؛ ولی کسی سرطان را برای بهتر زندگیکردن تجویز نمیکند».
خیانت متضاد عشق نیست
باور رایج این است که اگر در رابطهای خیانت اتفاق میافتد، یا مشکلی در رابطه وجود داشته یا در خود فرد. پس چرا در روابطی که زوجها عاشقانه یکدیگر را دوست دارند هم باز ممکن است خیانت اتفاق بیفتد؟
در خیلی از موارد، وقوع خیانت ما را متوجه مشکلاتی میکند که در رابطه وجود داشته ولی نسبت به آنها بیتوجه بودیم. مشکلاتی مثل وابستگیهای نیمبند، دعواگریز بودن و حرفنزدن پارتنرها، نداشتن رابطه جنسی، گیرکردن در بحثهای تکراری و... .
گاهی هم تشخیص میدهیم فرد درگیر بیماری خاصی است؛ مثلا به رابطه زیاد اعتیاد دارد یا با استناد به مقالات جدید، عوامل ژنتیکی را در رفتارش دخیل میدانیم. در بعضی موارد واقعا فرد دچار مشکلات جدی است؛ مشکلاتی مثل افسردگی، نارسیسم (از خود راضی بودن)، مشکل عدم وابستگی یا سایکوتیکی (بیماری روانی).
ولی همه خیانتها هم به خاطر این دلایل نیستند. درک این واقعیت که خیانت مستقل از این مشکلات هم میتواند اتفاق بیفتد، برای اکثر آدمها پذیرفتنی نیست؛ اما نویسنده تأکید میکند که باید به جای تلاش برای پیداکردن مشکلات، قدم اول این باشد که معنا و انگیزه پشت ماجرای خیانت را درست درک کنیم.
این نگاه «دنبال مشکلات گشتن» دو ضعف عمده دارد: اولین اشکالش این است که پیشفرض افراد بر این است که چیزی به نام «ازدواج بینقص» وجود دارد؛ درصورتیکه هیچ ازدواجی بدون اشکال نیست و اگر کسی دنبال مشکل باشد، حتما چیزی پیدا میکند؛ درحالیکه مشکلات لزوما عامل اصلی خیانت نبودند و نیستند.
مشکل دوم این است که با این دید -که خیانت حتما به دلیل وجود مشکلی در رابطه است- اصلا جایی برای مواردی که زوجها یکدیگر را دوست دارند ولی درگیر خیانت میشوند، وجود ندارد.
زن و شوهرهایی که مقید به خانواده بودند، هیچوقت فکر نمیکردند روزی از خطوط قرمز گذر میکنند و خودشان را وسط رابطهای ببینند که زندگیشان را تکهتکه کرده است. در بسیاری از موارد، خیانت به دلیل فرار از رابطه یا طرف مقابل نیست، بلکه در حقیقت فرد دارد از خودش فرار میکند. از چیزی که در طی سالها در ازدواج از خویشتن خودش ساخته است.
خیلی وقتها خیانت به خاطر رابطه جنسی نیست. به خاطر حسی است که فرد در این رابطه مخفیانه تجربه میکند. کتاب از زنی مثال میزند که همیشه بچه خوب خانواده بود و ازدواج خوب و پایداری هم داشت؛ ولی باز دست به خیانت میزند. این زن در تمام مدت زندگیاش این را که بقیه چه انتظاری از او دارند، به خواستههای خودش ترجیح داده و حالا، در 40سالگی، آن مقاومت نوجوانی در او بیدار شده و میل دارد ببیند در دنیایی که میتواند اشتباه کند و بینقص نباشد، زندگی چطور است. او در این رابطه مخفیانه رابطه زیادی ندارد ولی در آن هیجانی را تجربه میکند که به او حس نادرست شور و نشاط جوانی میدهد.
در خیانت، افراد به واقعیتهای زندگی و مسئولیتهای زندگی گره نخوردند. در دنیایی فانتزی زندگی میکنند که میشود همه چیز در آن متصور شد. فرد در این رابطه پنهانی میتواند خودش را از نو بسازد و رؤیا ببافد که این رابطه به کجاها خواهد رفت و او را با خود خواهد کشاند. دنیای واقعی، با همه سختیها و مسئولیتهایش، هیچوقت توان رقابت با این دنیای جذاب فانتزی و مخفیانه را ندارد.
آتش خواستنی که همراه با رسیدن نباشد، عموما زنده میماند و همین امر هیجان نادرست خیانت را برای فرد بیشتر میکند. به خاطر همین در خیلی از موارد، فرد کسی ر انتخاب میکند که میداند هیچوقت نمیتواند با او این رابطه را از حدی جلوتر ببرد.
اگرچه در بعضی از موارد، خیانت شروع یک رابطه رمانتیک جدید است، در اکثر موارد، وقتی واقعیت در آن پررنگ میشود و مسئولیتها و نقشها واضحتر میشوند، آن روابط هم کمکم به سمت مرگ و نابودی حرکت میکنند.
خیانتها در زیر سایه ازدواج زنده میمانند. این مخفیکاری و عصیان اخلاقی، هیجان این رابطه را زیاد میکند. ولی اگر قرار باشد افراد به ازدواج خود پایان بدهند تا با معشوقه خود باشند، آیا هنوز دوست دارند آن رابطه ادامه پیدا کند؟
نویسنده میگوید در بعضی موارد که افراد ازدواج خود را در مقایسه با رابطه مخفیانهشان یکنواخت و بیهیجان توصیف میکردند، او به آنها یادآور میشد که آن رابطه سراسر فانتزی بوده و بخش زیادش واقعی نیست.
ما عادت کردیم در بررسی خیانت به رابطه نگاه کنیم؛ در صورتی که بخش بزرگی از خیانتها متأسفانه به خاطر جذابیت عصیان است. همه ما آدمیم و خواستههایی داریم که جلوی خیلی از آنها را به خاطر قانون یا عرف گرفتیم. ولی از وقتی قانونی بوده، همیشه تمایل به قانونشکنی هم در افراد وجود داشته است.
برای بعضیها عصیان شاید جالب باشد، اما عدهای هستند که این عصیان را حق خودشان میدانند. این افراد آنقدر نارسیسیستیک (از خود راضی) هستند که هیچوقت احساس نکردند قانونی برای آنها وجود دارد و عصیان برایشان اثبات این خودبرتربینی است. ولی برای افرادی که آدمهای قانونمند و محترمی هستند چرا خیانت پیش میآید؟ آنهایی که سالیان سال متعهد در چارچوب خانواده زندگی کردند؟
کتاب توضیح میدهد برای این دسته افراد هم خیانت متأسفانه روحیاتی را زنده میکند که سالها خودشان را از آنها دور نگه داشته بودند. دوراهیهایی که سر راهشان بوده و آنها همیشه راه راست را برگزیده بودند.
فریب زندگیهای تجربهنکرده
تلاش برای کشف قسمتهای ناشناخته خود و زندگی، یک نقش پررنگ در خیانتها دارد. در برخی مواقع خیانت به مردم جوانیای را یادآوری میکند که تجربه نکردهاند، شخصیتی که یک زمان داشتند، یا فرصتهایی که هیچوقت از آنها بهرهای نبردهاند.
در ازدواج، فرد به یک خط زندگی پایبند میماند و بخشی از روحیات خود را در قالب آن رابطه محدود میکند. ولی این کنجکاوی زنده میماند که اگر مسیر دیگری رفته بودند چه سرنوشتی داشتند؟ خیانت دریچهای به سوی این زندگیهای تجربهنکرده باز میکند. خیانت انتقام فرد از فرصتهای رهاشده زندگی است.
در آخر نویسنده میگوید از او خیلی این سؤال پرسیده میشود که آیا ممکن است اصلا بعد از خیانت افراد بتوانند رابطهای بهتر از قبل بسازند؟ طبق تجربه نویسنده در بعضی موارد زوجها راههای جدید گفتوگو پیدا میکنند و رابطه جدیدی میسازند، ولی برای عدهای این زخمی است که هیچوقت خوب نمیشود و این ماجرا بستگی به شخصیت افراد و باورها، زخمهای آنها و کیفیت رابطه آن دو دارد.
خیانت چه درسی به ما میدهد؟
چیزهایی که میتوانیم از ماجراهای خیانتهای دیگران در روابط یاد بگیریم در واقع پاسخ به دو سؤال اساسی است: ۱) چطور رابطه خود را مستحکمتر بکنیم که خیانت در آن رخ ندهد؟ ۲) چطور میتوانیم هیجانها و لذتهایی را که در روابط نامشروع هستند به روابط خودمان بیاوریم؟
برخی فکر میکنند راه مقابله با خیانت ایجاد محدودیتهای بیشتر است. آنها عموما این تصور را دارند: «دائم طرف مقابل را چک کنیم، نگذاریم دوستی از جنس مخالف داشته باشد، دوستِ رازدار دیگری نداشته باشد، فعالیتهای آنلاینش را محدود کنیم و...».
ولی این پلیسبازیها اثر عکس خواهد داشت و احتمال عصیان در افراد را بالاتر میبرد.
برداشت ما از روابط رمانتیک یک تصویر ایدئال است. اینکه عشق واقعی آدم را کور میکند و باعث میشود دیگر جذب دیگران نشویم یا اینکه در رابطه دنبال پایداری و ثبات هستیم و... در واقع اینها ایدئالگرایی هستند و در واقعیت به هیچکدام از اینها نمیرسیم. ما باید بپذیریم که زندگی پایدار و ثابت نیست. عدم قطعیت و حضور ناشناختهها را بخشی از زندگی و رابطه بدانیم و قدرت جذابیت غریبهها را هم به رسمیت بشناسیم.
زوجها باید یاد بگیرند در مورد نیازها و خواستههای خود صادقانه حرف بزنند. بدانند کسانی که گفتوگوی صادقانه در مورد خواستههای خود دارند -حتی وقتی آن میلها و کششها برای طرف مقابلشان نیست- در نهایت رابطه نزدیکتری با هم خواهند داشت.
کسانی که بعد از خیانت روابط بهتری میسازند، همانهایی هستند که در گفتوگوهای خود «روابط باز» دارند؛ چیزی را سانسور نمیکنند و علایق خود را بدون ترس بیان میکنند. این به معنی داشتن «رابطه باز» نیست، ولی نوع صحبتکردن آنها شبیه این دست روابط میشود.
شاید بپرسید اعتماد چه؟ بعد از این اتفاق به اعتماد ضربه نمیخورد؟ بههرحال ازدواجها بر اساس اعتماد هستند. ما از رابطه پایداری و ثباتی انتظار داریم تا بتوانیم خود واقعیمان را با همه نقاط ضعف و قوت و بدون ترس از قضاوتشدن نشان بدهیم. خیانت این اعتماد و پایداری را به هم نمیزند؟
اینجا میخواهیم بگوییم طور دیگری هم میشود به «اعتماد» نگاه کرد. بیایید اعتماد را اینطور تعریف کنیم: «نیرویی که به ما توان مقابله با ناشناختههای زندگی و نقطهضعفهای ما را میدهد. اگر بپذیریم که زندگی قطعی نیست، اعتماد را با «پایداری» و «قابل پیشبینی بودن» همسطح و هممعنی نمیبینیم.
نکته دیگری که از خیانت میتوانیم یاد بگیریم این است که جذابیت عصیان و قانونشکنی را درک کرده و سعی کنیم آن را خودمان وارد روابطمان بکنیم. مثالهایی که میتوانیم با آنها عصیان را وارد رابطه خود کنیم:
- زوجی یک ایمیل مخفیانه درست کردند و سر جلسات مهم و رسمی (جلسات کاری، کنفرانسها و...) با هم مطالب خاص ردوبدل میکنند.
- زن و شوهری از مادرشان میخواهند تا از بچههایشان مراقبت کند، تا آن زوج بتوانند لحظاتی را با هم بگذرانند.
- عدهای برنامه ملاقات اول میگذارند و درست مثل قبل از ازدواج یکدیگر را ملاقات میکنند.
- زن و شوهری در رستوران جدا جدا مینشینند و مرد فقط از دور به زن نگاه میکند.
- و...
دقت کنید که اینها فقط مثالهایی هستند که میتواند با خلاقیت، عصیان را وارد رابطه دو نفر کند. این مسئله میتواند در هر رابطه به نسبت دو نفر متنوع و متفاوت باشد.
تعهد و آزادی نقطه مقابل هم نیستند؛ اتفاقا یکدیگر را تقویت میکنند. از تعهد حس امنیتی به دست میآید که فرد میتواند خودش را آنطور که هست نشان بدهد. این حس رهایی که به افراد حس زندهبودن میدهد، وابسته به تعهد و به خاطر وجود آن است.
خیلی از افراد روابطشان را همیشگی فرض میکنند و برای حفظ و نگهداری آن تلاش نمیکنند. کتاب میگوید باید دید خودمان را عوض کنیم. طرف مقابل ما متعلق به ما نیست، بلکه به ما قرض داده شده و همیشه این گزینه را دارد که این شرایط را ادامه ندهد و نقش خود را در زندگی ما تمدید نکند.
اینکه بدانیم ممکن است هر لحظه شریک زندگی خود را از دست بدهیم، از میزان تعهد ما کم نمیکند؛ اتفاقا به ما یادآوری میکند که باید به طور فعالانه هر روز برای رابطهمان تلاش کنیم.