|

مدرسه سکته مغزى

جوانان متخصص مغز و اعصابی که در کار سکته مغزی هستند، امسال برای پنجمین سال متوالی مدرسه تابستانی سکته مغزی را برگزار کردند.

مدرسه سکته مغزى

جوانان متخصص مغز و اعصابی که در کار سکته مغزی هستند، امسال برای پنجمین سال متوالی مدرسه تابستانی سکته مغزی را برگزار کردند.

شور و هیجانی که در این جوانان هست هر ناظر از راه رسیده‌ای را به اعجاب می‌آورد، چه رسد به کسی که سال‌‌هاست پایین و بالای درمان سکته مغزی در کشور را پی می‌گیرد، آن را معیاری برای ارزیابی سیستم اجتماعی سلامت در کشور می‌داند و با افت و خیز آن شاد و ناشاد می‌شود.

باسواد، پرنشاط و مصمم، زن و مرد هر‌کدام از شهری دور می‌آیند. در اتاقی کوچک در قلب یک بیمارستان قلب گرد آمده‌اند تا از تجارب خود مدرسه‌ای بسازند برای یکدیگر! دیگر از استادان و شرکت‌کنندگان خارجی خبری نیست، قطع ارتباط بین‌المللی کامل شده است. تجاربی مبادله می‌کنند آکنده از تلاش، امید و البته درد! بله درد! درد کارکردن در شرایطی که هیچ چیز آن آماده نیست. درد ساختن همه چیز از صفر! که هیچ درد مقابله پایان‌ناپذیر با موانع.

وقتی از همه جا ابرهای ناامیدی سایه می‌اندازند، این جوانان همچنان (یا هنوز) مانده‌اند. مهاجرت نکرده‌اند و می‌کوشند. با وجود آنکه عرصه عمومی از آنچه می‌گذرد و نیازهایی که دارد، مطلع نیست. در همین مرکز همایش باید به سختی اتاق کوچک سکته مغزی را بیابی؛ همه جا پر شده است از پوستر گروهی که «موفقیت» می‌فروشند. در‌حالی‌که هر‌کدام از این جوانان در شهری دور خود یک بار دیگر آخرین روش‌های درمان سکته مغزی به شکل در‌آوردن لخته از داخل مغز را بنیان‌گذاری می‌کنند، از کمترین حمایت اخلاقی و مادی برخوردار نیستند.

اولین مبتکران این نوع درمان در دنیا هم آن را در یک بخش آماده سکته مغزی و با امکاناتی که از پیش برای مراقبت از بیماران سکته مغزی فراهم شده بود، ابداع کردند نه با کمترین امکانات و ذهنیات عمومی‌ای که کار را دشوارتر و ترسناک‌تر می‌کند. بادهای دشنام که پزشکان را یک کاسه کرده و آماج توهین قرار می‌دهند، زالوی شبه‌علم که از جهل تا مرز انفجار خون مکیده و سیستمی که در برابر هر خرافه و هر چیز غیرضرور به شرط آنکه نابلدترین افراد انجام دهند، گشاده‌دست است اما به کار سلامت که می‌رسد تنگدستی است با مشت‌های بسته، نمی‌داند که اختیار برنامه‌ریزی اقتصاد سلامت را هم باید به مجموعه این جوانان بسپارد.

سکته مغزی و درمان آن که تنها در ساعات اول و به ‌وسیله تکنولوژی پیشرفته و مخاطره‌آمیز «ترومبکتومی» امکان‌پذیر است و در بهترین شرایط به معجزه‌ای اساطیری به دست مخلوق شباهت دارد، در ساعت اول اگر به دست کاردان برسد، از هر سه نفر دو نفر نجات پیدا می‌کنند. از یک‌سو نشانه انسجام و کارایی سیستم سلامت هر کشور و معیار ارزیابی آن به‌شمار می‌رود. سیستمی که باید قادر باشد اکثر بیماران سکته مغزی را در همان دو، سه ساعت اول بعد از شناسایی به مراکزی توانمند منتقل، درمان و سپس پیگیری کند! از سوی دیگر چنین درمانی یکی از وجوه امنیت ملی است. سکته مغزی در تمام سنین و در هر لحظه و با تمام تمهیدات پیشگیری‌کننده ممکن است به سراغ شما هم بیاید و اگر در شهری زندگی می‌کنید که این درمان بهتر انجام می‌شود، قطعا امنیت بیشتری دارید. همین الان اگر در اهواز، کرمانشاه، تبریز، همدان، مشهد و زنجان زندگی می‌کنید، قطعا امنیت بیشتری دارید تا در تهران و شهر‌های دیگر!

متأسفانه بسیاری از بیمارانی که این واقعیت را می‌توانند تأیید کنند، الان دیگر در میان ما نیستند و بسیاری که مانده‌اند، زبانی برای گفتن و تأییدکردن ندارند.

هشدار می‌دهم با وجود تلاش و امید در میان این جوانان نمی‌توان منکر خستگی در چهره‌شان شد. تا زمانی که مدیریت اجرائی توان تأمین حال و آینده این متخصصان از همه ابعاد را ندارد و این تأمین را به تعرفه وابسته می‌کند و تعرفه را هم با حقوق فارغ‌التحصیلانی که از این همه دانشگاه در سراسر کشور بیرون می‌آیند مقایسه و محدود می‌کند (یا می‌گذارد عوام‌فریبان مقایسه کنند)، معلوم نیست تا کی می‌توان روی ذوق و شوق و جان اهدا‌شده این جوانان تکیه کرد؟ تا کی می‌توان انتظار داشت یک خانم دکتر جوان 30 شب هر شب آنکال ترومبکتومی یک استان با چند میلیون جمعیت باشد و هر شب استرس کمبود وسایل آنژیو و امکانات پرسنلی کابوس بزرگ او باشند و به‌جای حقوق و تأمین برای هر ترومبکتومی نیمه‌شب، 500 تومان معادل 10 دلار، چیزی در حدود دو بار اسنپ آن‌هم با تأخیر چندماهه دریافت کند؟ معلوم نیست تا کی این‌گونه جوانان می‌توانند با این خستگی در برابر وسوسه مهاجرت، رفتن و پیوستن به متخصصان سکته مغزی ایرانی دنیا (که تعدادشان چندین برابر داخل کشور است) مقاومت کنند؟