|

به بهانه مرگ مصطفی شیرزاد، نقاش نامی کردستان که در ایران گمنام ماند

مصطفی گفت دنیا ساعتی است

سوژه‌های مصاحبه‌هایم یکی پس از دیگری کالبد بی‌ارزش و خرقه زمینی تهی می‌کنند و آسمانی می‌شوند، اما آثار و فکرشان بر روی زمین همچنان برجا و نامشان ورد زبان‌ها و تاریخ است. افتخار است که من نیز مانده‌ام به نامشان و البته نفسی می‌کشم به یادشان.

مصطفی گفت دنیا ساعتی است

سوژه‌های مصاحبه‌هایم یکی پس از دیگری کالبد بی‌ارزش و خرقه زمینی تهی می‌کنند و آسمانی می‌شوند، اما آثار و فکرشان بر روی زمین همچنان برجا و نامشان ورد زبان‌ها و تاریخ است. افتخار است که من نیز مانده‌ام به نامشان و البته نفسی می‌کشم به یادشان. عجیب است که بنویسم هر‌ چند وقت یک بار با خبر وفات و بهتر بگویم جاودانگی یکی از شمار فراوان نام‌هایی که «چهره‌نگاری مطبوعاتی» شده‌اند، دوباره زنده می‌شوم. بی‌ارتباط نیست که بگویم حتی مرگشان، زنده‌بودن ما را دوباره گزارش می‌کند. چنان‌که اینک بعد از مرگشان، رسانه‌ها می‌گویند که فلانی برایشان لقب فلان داد. چنان‌که به ابراهیم یونسی لقب «افسر قلم‌به‌دوش» دادم، عباس کمندی را «مرد هفت‌اقلیم هنر» نام نهادم و مصطفی شیرزاد را «آخرین بازمانده» نقاشان نسل اول منطقه موکریان خواندم و... . این آخری نیز همین اواخر رفت. به قول مولانا در قالب مرده رفت، جانی! مصطفی شیرزاد را می‌گویم، نقاش نامی کُرد که در یکی از نقاط عطف تاریخ ایران در شهریور 1320 در مهاباد از مادر زایید، به تبریز رفت و در بوکان به حیات هنری ادامه داد و سرانجام در همین شهر به ابدیت پیوست. او گرچه برای ایرانیان به واسطه نگاه «شمال –جنوبی» رسانه، فرهنگ و البته توسعه، کمتر شناخته‌شده بود و گمنام ماند، اما به گواه اهل نظر و هنر، یکی از اخلاق‌اندیش‌ترین نقاشان متبحر عصر خود بود که فرهنگ بومی کردستانات را با نگاه انسانی، زیبایی‌شناسانه و عشق در قالب بوم نقاشی ماندگار کرد و آثار درخوری در قالب رئالیسم و ناتورالیسم از خود بر جای گذاشت که نشان و یادگاری ابدی برای او به شمار می‌روند. رفتن جان ما و جان مصطفی «در قالب مرده» بعد از 82 بهار برای او دیر نبود که مرگ حق است و هر جاندار زمین‌نشین باید آسمانی شود، اما خلأ او برای نسلی که به شخصیت، اخلاق و آثارش دل بسته بود، آسان نیست و برای همیشه احساس می‌شود. او هنوز به زندگی اشتیاق داشت و عاشق بی‌بدیلی بود، اما بعد از جوان‌مرگ‌شدن پسرش، به قول امروزی نایی برایش نماند و تنها شوق هنر بود که او را سرپا نگه داشته بود. تا اینکه سرانجام نیمه مهر، نامهربانی کرد و دوستان و یارانش را تنها گذاشت و زندگی را بدرود گفت. هنوز طنین صدایش در آخرین دیدار و در آن شب تاریخی در گوش دارم که چون همیشه برای روایت دیروز زندگی و امروز آثارش اشتیاق داشت و با «شرح صدر» و چشمان رازناک و روشن اما سرشار قصه، از تاریکی تاریخ و رازناکی‌اش، رازها می‌گفت. در آن شب خاطره‌انگیز سال 83، مصطفی می‌گفت زندگی کوتاه است به ‌قدر ساعتی و باید عاشق بود؛ شبی که برف، بوکان را فراگرفته و هوا ناجوانمردانه سرد بود. از آخرین دیدارمان سه ماه باید گذشته باشد. صدشکر که عکس‌های تاریخی و دقایقی ویدئو را از او ضبط کردم که به حافظه تاریخ بسپارم. نمی‌دانم آخرین کارهایش را تکمیل کرد یا نه، اما او را تصور می‌کنم که با همان اشتیاق وصف‌نشدنی به شرح آثار و رمانتیک فکری‌اش می‌پرداخت و اینکه باید فرهنگ را با آثار هنری ماندگار و جاودانه کرد. او را به یاد می‌آورم و آن پرنیان‌اندیشی و مهربانی‌اش را که دغدغه انتقال هنر سالم و پاک به نسل‌های آینده داشت و آینده انبوه شاگردانش که با آسودگی خاطر خانواده‌ها نزد او می‌فرستادند تا اخلاق و هنر را توأمان با هم بیاموزند. مصطفی زیرزمین خانه‌اش را به آموزشگاهی بزرگ تبدیل کرده بود و با آن کهنسالی، عشق را به نسلی هدیه می‌داد که جست‌وجوگری و کنجکاوی جوانی، هنوز قربانی توفان فضای مجازی نشده بود. او عکس شاگردانش را به من نشان می‌داد و از استعدادهای طلایی آنها سخن می‌گفت. نسبت مصطفی شیرزاد با شاگردانش چنان عاشقانه و بی‌بدیل بود که برای ریزترین نقطه قوت هنری و شخصیتی آنها تحلیل فلسفی داشت و اینکه آینده هرکدام از آنها چگونه خواهد بود. هنر و عشق و اخلاق را هم‌زمان به آنها آموزش می‌داد. او و مصاحبه‌اش را در آن اولین دیدار در سال 83 نیز به یاد می‌آورم؛ وقتی نقاشی‌های رئالیستی و روحیه ناتورالیستی خود را در توضیحاتش برایم به واژگان ناب تبدیل می‌کرد و شرح فولکلور کردستانات در قالب نقاشی‌های به دار آویخته که جاودانه کرده بود یا بعضا نیمه‌کاره رها کرده بود، بلکه به وقت حس هنری آنها را تکمیل کند. او که به معنای کامل کلمه زیست هنری را معنا کرد، همواره از نقاشان بزرگ ایران می‌پرسید و مخصوصا از برادران ضیاءالدینی می‌پرسید و فردین صادق ایوبی را با دقت و دغدغه جست‌وجو می‌کرد و نسل جدید و اشتیاقش به نقاشی را می‌ستود. نسبت مصطفی شیرزاد او به بُداق سلطان حاکم نامی ساوجبلاغ مکُری می‌رسد. گرچه زاده مهاباد بود، اما تحصیلات تکمیلی‌اش را به‌واسطه شغل پدرش در تبریز گذراند و مشهور است که در سال ۱۳۳۸-۱۳۳۹ در بین دانش‌آموزان نقاش آذربایجان غربی و شرقی موفق به کسب رتبه اول شد و در اردویی که در رامسر برگزار شد، بین دانش‌آموزان نقاش کل کشور توانست رتبه سوم کشور را به‌ دست آورد. او مدتی به استخدام اداره فرهنگ و هنر مهاباد درآمد و به تدریس و ترویج هنر زیبای خویش مشغول شد، اما در نهایت در حوزه اداری بهداشت، به بازنشستگی نائل آمد. شیرزاد به کشورهای مختلف اروپایی ازجمله فرانسه، بلژیک، انگلیس، هلند و آلمان سفر کرده و آثار نقاشان مشهور جهان را از نزدیک دیده است. حاصل یک عمر زیست هنری او، خلق بیش از ۵۰۰ اثر در موضوع‌های هنر بومی کردستان است و شاگردانی که اینک هر‌کدام در حوزه نقاشی و مجسمه‌سازی، خود نام‌های نامی به شمار می‌روند. نام و یادش جاودانه باد.