|

داریوش مهرجویی و «بعد زیباشناسی» مارکوزه

زیباشناسی واقعیت

«هیچ هنرمندی نمی‌تواند واقعیت را تحمل کند»، نیچه بر این باور بود. و کامو اضافه می‌کند که «هیچ هنرمندی هم بدون واقعیت نمی‌تواند کار خود را پیش برد... هنر همزمان می‌ستاید و انکار می‌کند.»

زیباشناسی واقعیت
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما بهره‌مند

ما هنر داریم تا از فرط واقعیت خفه نشویم.

-نیچه

«هیچ هنرمندی نمی‌تواند واقعیت را تحمل کند»، نیچه بر این باور بود. و کامو اضافه می‌کند که «هیچ هنرمندی هم بدون واقعیت نمی‌تواند کار خود را پیش برد... هنر همزمان می‌ستاید و انکار می‌کند.» وقتی داریوش مهرجویی در سال 1368 شاهکار خود «هامون» را می‌ساخت شاید به این قولِ کامو فکر می‌کرد که توأمان دست به بازشناختن واقعیتِ از ریخت‌افتاده جامعۀ روشنفکری ایران می‌زد که از یک طرف در سودای معنویت و رستگاری و تعالی بود و از طرفی با جهانِ بورژوازی و حاکمیت سرمایه بر هنر و روان آدمی دست به گریبان بود. در همان سال، مهرجویی «بعد زیباشناختی» آخرین کتاب هربرت مارکوزه را ترجمه می‌کند که در سال 1977 به قصد نقادی از زیباشناسی مارکسی نوشته بود، اما از نظریات مرسوم در این حوزه فراتر می‌رود و به‌تعبیر مهرجویی بر وجهِ «معرفت‌شناختی هنر» دست می‌گذارد و سرانجام به این باور می‌ر‌سد که «هنر به‌عنوان آگاهی، بر ذهنیت افراد جامعه اثر می‌گذارد و موجب رشد شناخت آنان از خود و جهان خود می‌شود. در عین حال می‌کوشد از مطلق انگاشتن وجه معرفت‌بخش هنر، از بت‌سازیِ شناسایی و از شیءگشتگی ذهن نیز بپرهیزد.» این تحولات فکریِ نقادانه مربوط به سال‌های بین دو جنگ اروپای غربی است که آکنده از رویدادهای قاطع سیاسی و اجتماعی است: دورانی که عواقب جنگ جهانی اول و تثبیت سوسیالیسم در شوروی و تبعات تناقض‌آمیز آن، هم‌زمان با رشد سرمایه‌داری انحصارگر در آمریکا و فراتر از همه، ظهور فاشیسم بر جهان سایۀ شوم خود را افکنده است. و این تحولات چنان‌که مهرجویی اشاره می‌کند، زمینه‌های باروری است که اندیشۀ متفکران را به خود جلب می‌کند، در عین حال که آشوبِ حاکی از تعدد مکاتب فکری و هنری آنان را سردرگم و فرسوده کرده است. «برای روشنفکران جوان آن دوره که مارکوزه یکی از آنهاست، جهان دچار جنون و بی‌عقلی شده بود. چه از آن سو، نخستین انقلاب راستین کارگری از راه جزمیت‌های خشک لنینی و استالین، به هیولایی غریب، به حکومت ارعاب مبدل شده، و از این سو شبح رعب‌آور فاشیسم موسولینی و هیتلر سر بر کشیده سایه سنگین خود را بر ملت‌های کوچک و بزرگ جهان فرا افکنده بود.» در چنین اوضاعی هورکهایمر و آدورنو و مارکوزه و دیگر متفکران مکتب فرانکفورت انگشت بر مسئله عقل گذاشتند تا نامعقولیتی را که جهان را آکنده به محاکمه بکشند، اینکه چگونه عقل به ابزار صرفِ ایدئولوژی‌ها بدل شده و میراثِ نظریات اجتماعی هگل و مارکس، وجهِ انتقادی و نفی‌گرای خود را یکسر از دست داده است. مسئله‌ای که شاید بتوان ردِ آن را در تقابل‌ها و دوگانگی‌های «هامون» و بیش از همه در شخصیتِ روانکاوی ردیابی کرد که نماد عقل‌ سلیم است و حمید هامون، او را در فلاکت و سرنوشت خود سهیم می‌داند.

اما اینکه در میان آن‌ حد از بربریت و توحش و جنگ و گریز، هنر و مسئله زیباشناختی و شناخت هنر، چطور به مشغلۀ ذهنیِ مارکوزه و همفکرانش تبدیل می‌شود، امری است که از دیدِ تیزبین مهرجویی نیز پنهان نمانده و در مقدمۀ خود بر آن تأکید می‌کند: «گویی تنها هنر است که تکیه‌گاه و مرجع نهایی همه نابسامانی‌ها است و تنها زیبایی است که در برابر هرج‌ومرج ناشی از فقدان معقولیتِ موجود قادر به ایستادگی است و می‌تواند بر حاکمیت عقل اصرار ورزد»، تا به قولِ نیچه انسان از فرط واقعیت خفه نشود. مهرجویی نقل می‌کند که بعد از انقلاب، عده‌ای از دوستان دیرین و یاران قدیم از او انتقاد می‌کردند که چرا از سینمای اجتماعی طرفدار و حامیِ طبقۀ پرولتاریا دست شسته و به سینمای دیگری روی آورده است. او البته بعدها نشان داد که این طفره رفتن از ساختِ فیلم‌های طبقاتی به دلیل مشغله‌های دیگری بود که از دیدِ او دوران بعد از انقلاب را یکسر متفاوت از دوران پیش از خود می‌کرد. «اجاره‌نشین‌ها» اوج تلقی او از فروپاشی جامعه‌ای است که روزگاری در هیئت دیگری در واقعیت و در فیلم‌های واقع‌گرا ظاهر می‌شدند و اینک بنا بر خصلتِ دورانْ کیفیت و مناسبات دیگری پیدا کرده‌اند. او از مارکوزه نقل می‌کند که هرگونه تصور ایدئولوژیک از واقعیت را مردود می‌شمرد، در عین حال معتقد است که ایدئولوژی همیشه هم ایدئولوژی صِرف یا آگاهی دروغین نیست بلکه آن جنبه از اثر هنری هم که رهایی‌بخش است و همواره به دگرگون کردن آگاهی پابرجا و مسلط مشغول است، ایدئولوژیک محسوب می‌شود. مارکوزه در این تلقی به «منشِ ایدئولوژیک» و محتوای فکری اثر نظر دارد، همان چیزی که آدورنو از آن با عنوان «حقیقت محتوایی» تعبیر می‌کند و آن را اصلِ اولیه هنر و نیروی بالقوه سیاسی آن می‌خواند. در وضعیتی که واقعیت فلاکت‌بار را تنها از راه کنش رادیکال سیاسی می‌توان تغییر داد، پرداختن به زیباشناسی نیازمند توجیه است. این تلقی مارکوزه در دوره‌های مختلفِ فیلم‌سازی مهرجویی و هم‌نسلان او هم مصداق دارد. اما مارکوزه ادامه می‌دهد که در عین حال، بی‌اعتبار کردن هنجارها، نیازها و ارزش‌های مسلط با والایشِ زیباشناختی در ادارکِ افراد رخ می‌دهد -در احساسات، داوری‌ها و اندیشه جامعه. پس، هنر به‌رغم خصلت ایجابی-ایدئولوژیک‌ خود، نیرویی همواره مخالف‌خوان است که می‌تواند واقعیت را ضمنِ متهم ساختنش بازنمایی کند. از این منظر است که مارکوزه و مترجمش باور دارند کارکرد انتقادی هنر، سهمش در نبرد برای آزادی، در بطنِ شکل زیباشناختی نهفته است. بدین ترتیب، استحالۀ زیباشناختی به محملی برای بازشناخت و کیفرخواست علیه واقعیت موجود بدل می‌شود و واقعیتی را نشان می‌دهد که در واقعیتِ موجود سرکوفته شده است. درست همان کاری که مهرجویی در سه‌گانۀ زنانه‌اش «پری» و «سارا» و «لیلا» می‌خواهد به انجام برساند، آن‌هم در فاصله‌ای بعید، دست‌کم دو دهه پیش از دوران بحرانی که وضعیت زنان نیازمند بازنگری و واکاوی و تحول اساسی است.

* نقل‌قول‌ها از کتاب «بعد زیباشناختی» هربرت مارکوزه، ترجمه داریوش مهرجویی، نشر هرمس