غالبشدن رئالیسم تهاجمی بر روابط بینالملل
فرید زکریا، نظریهپرداز واقعگرای آمریکایی، معتقد است «دولتها در شرایطی که به شکل فزاینده ثروتمند میشوند، به ایجاد ارتشهای بزرگ روی میآورند، خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان میکنند و به دنبال افزایش نفوذ بینالمللی خود میروند».
فرید زکریا، نظریهپرداز واقعگرای آمریکایی، معتقد است «دولتها در شرایطی که به شکل فزاینده ثروتمند میشوند، به ایجاد ارتشهای بزرگ روی میآورند، خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان میکنند و به دنبال افزایش نفوذ بینالمللی خود میروند». به عبارت دیگر، توانمندیهای نسبی تا حد زیادی به نیات دولتها شکل میدهد. در رفتار دولتهای کنونی، این نظریه گرچه با رویکردی اثباتپذیر تأیید میشود، اما در مقابل حتی کشورهای ضعیف و کمترتوسعهیافته را نیز میبینیم که در مسابقه جهانی جهت کسب تصاحب قدرت، ماشه آتش را دوقبضه میفشارند تا از این قافله تهاجمی عقب نمانند. نمونه بارز آن کره شمالی است که با ضعف اقتصادی، مسابقه تسلیحاتی را روشن نگه داشته است.
در رئالیسم تهاجمی متأسفانه نهادهای بینالمللی بهراحتی نادیده گرفته میشوند. درست است که دولتها گاهی از طریق نهادها عمل میکنند، اما آنچه اصل است، توزیع قدرت میان کشورهاست. این دولتهای قوی هستند که به نهادها بینالمللی شکل میدهند تا بتوانند سهم خود را از قدرت جهانی حفظ کنند یا حتی آن را افزایش دهند. نمونه بارز و مشهود آن نقشی است که امروز نهادهای بینالمللی در رویارویی با تراژدی و نسلکشی غزه در پیش گرفتهاند که عملا به علت دخالت قدرتهای بزرگ فاقد اثرگذاری هستند؛ تا جایی که با دستکاری قدرتهای مسلط، جرم و جنایت به آسانی نادیده گرفته میشود و قواعد حقوق بینالملل، قواعد آمره و جرائم جنگی تبدیل به بازیچه میشوند.
بخش عمدهای از متفکران غربی بر این باورند که با پایانیافتن جنگ سرد، عرصه سیاست بینالملل اساسا دچار تحول شده است. هماکنون مشخصه تعیینکننده روابط قدرتهای بزرگ، همکاری است و نه رقابت امنیتی و تعارض. جای تعجب نیست که خوشبینها ادعا کنند رئالیسم دیگر قدرت تبیینکنندگی ندارد؛ به عقیده آنان این یک تفکر قدیمی است و با واقعیتهای جدید جهان سیاست تناسب ندارد. رئالیسمها هم راه دایناسورها را رفتهاند و فقط خودشان این مسئله را درک نمیکنند. بهترین چیزی که میتوان درباره تئوریهایی نظیر رئالیسم تهاجمی گفت، این است که این تئوریها برای درک روابط متقابل قدرتها بزرگ قبل از ۱۹۹۰ مناسب هستند، ولی برای درک وقایع حال و پیشبینی آینده مناسب نیستند. بنابراین، ما اکنون برای درک جهان پیرامون نیاز به تئوریهای جدیدی داریم.
کشورها هنوز هم از یکدیگر میترسند و در پی کسب قدرت علیه یکدیگر هستند. توجه کنیم در عین حالی که منافع کشورها بهخصوص در قرن ۲۱ به شکل عجیبی به هم گره خورده و برای توسعه و رفاه حال شهروندان خود، زنجیرهای از مدلهای اساسی توسعهیافتگی را پذیرفتهاند، از طرف دیگر به علت نظم آنارشیکی که نیروی محرک قدرتهای بزرگ است، با پایانیافتن جنگ سرد تغییر نکرده و نشانههای کمی از احتمال تغییر آن در آینده نزدیک به چشم میخورد. کشورها هنوز هم بازیگر اصلی جهان هستند و هیچ نگهبانی بالای سرشان وجود ندارد. مسلما با فروپاشی شوروی تغییر بنیادینی در نحوه توزیع قدرت در جهان ایجاد شده، اما ساختار بهاصطلاح آنارشیک آن بدون تغییر باقی مانده است و بدون چنین تغییر اساسیای دلیلی ندارد انتظار داشته باشیم قدرتهای بزرگ در قرن جدید به روشی متفاوت از قرون قبلی رفتار کنند.
در این بین، سیاست اتحادیه اروپا که با شیبی ملایم به طرف هنجارسازی و ایجاد قواعد بینالمللی جهت حاکمکردن اخلاق کانتی حرکت میکرد تا آرامآرام سازهانگاری نوینی را بر رفتار بینالمللی حاکم کند، پس از حمله روسیه به اوکراین بهصورت فوقالعادهای حالت تهاجمی به خود گرفته و خواسته و نخواسته به سیاستهای رئالیستی روی آورده است. آلمان با برنامهریزی عظیمی از سیاست تدافعی خارج شده و هزینه بودجه نظامی خود را چندین برابر افزایش داده است. کشورهای اسکاندیناوی در صف پیوستن به اتحادیه ناتو لحظهشماری میکنند. ژاپن و کره جنوبی در مدرنکردن ارتش، تجهیزات و لجستیک خود پیشرفتهای عظیمی داشتهاند. جهان به شکل فاجعهآمیزی آبستن تغییر است، هم مثبت و هم منفی؛ بااینحال، هنوز اخلاق و آرمانهای صلح پایدار فدای دسیسههای شیطانی میشود.
* در این یاداشت از کتابهای زیر استفاده شده است:
- تحول در نظریههای روابط بینالملل، حمیرا مشیرزاده
- تراژدی سیاست قدرتهای بزرگ، جان مرشایمر