|

در ستایش تغییر

پرسید تو که سی‌وچند سال است به کار مغز می‌پردازی بگو ببینم مهم‌ترین خاصیت مغز چیست ؟

در ستایش تغییر

پرسید تو که سی‌وچند سال است به کار مغز می‌پردازی بگو ببینم مهم‌ترین خاصیت مغز چیست ؟

تردید نکردم و گفتم: تغییر!

واقعا همین‌طور است؛ مغز بیش از هر خاصیت دیگری قابلیت تغییر دارد. گاه تعجب می‌کنی وقتی در سنین نه‌چندان پایین، یکی از دو نیم‌کره مغز بِه دلیل سکته مغزی کاملا تخریب می‌شود؛ چگونه زندگی تنها با یک نیم‌کره ادامه می‌یابد و سلول‌های زنده بخشی از وظایف سلول‌‌های مرده را هم یاد می‌گیرند .

وقتی انسانی را می‌بینی که در آسمان چندین بار چرخ می‌زند و روی پا بِه زمین می‌آید از تغییر مغز و سیستم عصبی تا این حد در شگفت می‌شوی.

وقتی داستان انسان رذلی را می‌خوانی که یک عمر جاسوس فاشیسم ایتالیا بوده اما در نهایت آن‌قدر رذل نیست که ده‌ها پارتیزان را به کشتن بدهد و تغییر می‌کند و خود به اعدام‌شوندگان می‌پیوندد و هزاران مثال دیگر در توانایی مغز برای تغییر؛ در حیرت می‌مانی!

سلول‌های مغز پلاستیک‌ترین (بِه معنای تغییرپذیرترین) پدیده جهان هستی، هستند. تغییر آنها تا سنین بالا و حتی در مغز بالغ هم ساختاری است هم عملی.

یعنی هم شکل و تعداد و هم عملکرد سلول‌های مغزی تغییر می‌کنند. آموزش و تمرین حتی در سنین بالا حتی با وجود بیماری‌هایی مانند آلزایمر هم هنوز آنها را تغییر می‌دهد. کیفیت تغییر هم شگفت‌انگیز است، این درست که هر فعالیت فکری و فیزیکی مغز را چاق‌تر می‌کند، همان تأثیری که ورزش و بدن‌سازی روی عضلات بدن و بازو می‌گذارد‌ اما این تمام داستان نیست.

کسانی که در بخش عمده زندگی‌‌شان تحصیلات، شغل و تلاش فکری زیاد داشته‌اند، در«ام‌آرآی»، مغز را عملا کوچک‌تر می‌بینید، تحلیل رفته‌ اما کوچک‌ترین اثری از اختلال حافظه و شناخت دیده نمی‌شود.

سلول‌‌های مغز کوچک یا کم شده‌اند اما کارایی آنها دست‌نخورده یا حتی بیشتر شده تا بتوانند سلول‌‌های مرده را هم جبران کنند. مشاهده‌ای که تصویربرداری از مغز برای تشخیص دمانس بدون معاینه و شرح حال را مطلقا بی‌فایده می‌کند.

اینها و هزاران مثال دیگر هرروز در پیش چشم در انتظار چشم‌هایی بینا هستند تا از آنها درس بگیرند‌. گوهر تغییر محترم‌ترین بخش وجود انسانی است. تنها اشیا تغییر نمی‌کنند .

یک عمر بر یک حرف ماندن و یک روز تحت تأثیر تجارب و اطلاعات جدید، درست برخلاف آن گفتن، والاترین خصیصه انسانی است. برعکس وقتی که یک حادثه بزرگ و تاریخی رخ می‌دهد، هیچ تأثیری بر رویکرد و عقاید افراد نمی‌گذارد.

وقتی افراد هر حادثه تاریخی هرچقدر تکان‌دهنده و بالقوه تغییرآفرین را، تنها با تصورات قبلی خود درک می‌کنند و یک حادثه منفرد را که اطلاعات آن هم از مجاری واحدی به ایشان می‌رسد، با برداشت‌هایی صددرصد متفاوت از یکدیگر بسته به تصورات غیر قابل تغییر قبلی‌شان تفسیر می‌کنند، بدتر از آن، هر حادثه جدیدی را دلیلی بر دانسته‌‌های قبلی‌شان به‌شمار می‌آورند، کسی که تغییر را والاترین گوهر وجود می‌داند، چه احساسی پیدا می‌کند؟